دلکش روی صحنه میخواند. موی کوتاه دارد و گیسو افشان نمیکند. شانههاش به طرز دلفریبی برهنه است اما از تکان سینه و بدن یا غمزهی چشم و ابرو خبری نیست. صدای «پایین» (کلفت) نزدیک به باریتون مردانه، و «زبان بدن»اش و نگاه کردناش در قالب جنسیت پذیرفته شدهی زن لوند روی صحنه نمیگنجد، به ویژه در برابر «ابژهی تمنا» که در اینجا مرد خوشسیما فردین باشد. در نرد عشق و بازی قدرت دست بالا را دارد. مدعوین، مشتی کلاهمخلمی با سبیلهای از بناگوش در رفته نیستند، زنان و مردان آراستهای هستند که با نوای یک گروه موسیقی مدرن میرقصند. مشروب قدغن نیست. رقص قدغن نیست. رقص دو نقره جرم نیست. سال ۱۳۳۹شمسی است.
==
دو سال بعد جلال آل احمد تأثیرگذارترین روشنفکر دوران خودش در «غرب زدگی» شِکوِه برمیآورد که، «ﻫﺮﻫﺮﯼﻣﺬﻫبی، ﻗﺮﺗﯽﮔﺮﯼ ﻭ ﺯﻥصفتی، ﺍﻫﻤﻴﺖ ﺩﺍﺩﻥ ﺑﻪ ﺳﺮ ﻭ ﭘﺰ ﻭ ﮐﻔﺶ ﻭ ﻟﺒﺎﺱ ﻭ ﻣﺼﺮﻑ ﮐﺮﺩﻥﻣﺼﻨﻮﻋﺎﺕ ﻏﺮبی» دارد در جامعه تبدیل به هنجار میشود. همان زمان، آیتالله خمینی علیه حق رأی زنان ایرانی و کاپیتولاسیون استعماری سر به شورش برمیدارد و دستگاه پادشاهی را متهم به ترویج فحشا و کرنش دربرابر غرب میکند. به فاصلهی کوتاهی تولید فیلمفارسی، مردمپسندترین محصول فرهنگی دوران شاه که از طریق آن ترانههای خوانندگان معروف شهرت مییافت، روی «عفت و ناموس» به عنوان برجستهترین تم یا بازمایهی داستانی انگشت میگذارد و آن را دربرابر تصویر «عروسک فرنگی» یا «رقاصهی نیمه لخت کاباره» مینشاند. تصویر زن چادر به سر، در برابر دو جبهه برکشیده میشود: جبههی فساد اخلاقی زنان و جبههی تسلط اعیان و اشراف غربزده بر زندگی و مال و ناموس انسانهای کوچک و فاقد قدرت.
==
دو واژهی لودهنده در گفتهی آل احمد: «قرتیگری و زنصفتی»! باور این است: «استعمار فرهنگی (غربزدگی) زمینهسازِ وابستگی اقتصادی و سیاسی به غرب ». در نگاه بومیگرای ضداستعماری، غربزدگی نه تنها زنان را تبدیل به «عروسک فرنگی» و شیء جنسی میکرد، مردان را هم تبدیل به امرد میکرد: زن صفت، بیتعصب و بیغیرت. مسأله ناموسی بود: هراس از اینکه غرب نخست بدن زنان ما را صاحب شود و سپس خود ما را به پاانداز و واسطهی فروش ناموس تبدیل کند. زنان که از کف بروند مردان هم بیقدرت و اخته میشوند! استبداد شاهی و استعمار فرهنگی دست در دست یکدیگر داشتند. آنها زنان ما را هدف قرار داده بودند!
==
پادشاه سرنگون میشود و دهها میلیون مرد و زن به استقبال آیتالله میشتابند تا آزادی، استقلال، و جمهوری را جشن بگیرند. جمهوری اما «اسلامی» میشود و همراه با آن «زن» هم قدغن! خوانندگان زن خاموش میشوند. زنان بیحجاب شلاق میخورند. زنانی که عشقمیورزند سنگسار میشوند. سینما به «لچک سینما» تبدیل میشود و زنان زناکار تا سینه در خاک دفن میشوند تا سر و صورت و جمجمهشان با پرتاب قلوه سنگ و نعرهی الله اکبر متلاشی شود. سال ۱۳۶۰ شمسی است. حجاب، سکوت، شلاق، سنگسار! همه در پیوند با یکدیگر همچون آیین یا سرنوشت. سال ۱۳۷۰ شمسی است: حجاب، سکوت، شلاق، سنگسار. سال ۱۳۸۰. . . سال ۱۳۹۰ . . .
==