دو روز پيش (۲۴ جولای) در جمع ایرانیان حاضر در اعتصاب غذای روبروی سازمان ملل متحد در نیویورک، تنی چند از دانشگاهیان ایرانی برای جمعیتی حدود پانصد نفر سخن راندند. در این میان صحبت یک تن تجربه ای نادر بود و مرا سراپا تحسین برجا گذاشت. هميشه از بکارگرفتن واژهی کلیشه ای و زشت «میخکوب» می پرهیزم اما چه صفتی باید به کار برد وقتی که واژه ها و تک تک جمله ها که در پی یکدیگر می آیند حواس و فکر شما را چنان در چنگ می گیرند که در طول صحبت از هرچه پیرامون است منفک می شوید؟ سخنران، که من پیش از این فقط با نام او آشنا بودم، استاد فلسفه در کالیفرنیا آقای آرش نراقی بود. گمان نمی کنم اگر نوشته ای هم جلو ایشان می بود، بهتر از این می شد ادای مقصود کرد. اینکه شما با دیدگاه سخنران موافق باشید یا نباشید موضوع دیگری است.
خطابت در میان ما ایرانی ها وضع اسفناکی دارد. به ندرت در معرض این تجربه قرار می گیریم که پای صحبت خطیبی باشیم که علاوه بر زبان آوریِ استثنایی و واژگان غنی، با یک دیسیپیلین دقیق فکری از جایی بیاغازد و ما را ــ سراپا گوش ــ در مسیری هدایت کند و جلو ببرد که در هرگام آن احساس کنیم آگاه تر شده ایم. خطابت در میان ما منحصر به زبان آوری فاخر منهای تفکر است. در حقیقت فن خطابهی ایرانی همان منبرخوانیی ادیبانه (به باور من آخوندانه) است. جملاتی که پامنبری ها به گوش می گیرند طنینی خوش آهنگ و ابهتی «فاضلانه» دارد و حاضران از شنیدن آنها «لذت» می برند و گاه حتا «مدهوش» می شوند اما اگر از آنها بپرسید چه معنایی دستگیرتان شد وامی مانند. اگر به جای حال کردن حواس شان را هم جمع می کردند چیز زیادی گیرشان نمی آمد زیرا منبرخوانی عبارت است از تکرار یک معنای ساده در چندین شکل از عبارت پردازی های انشاگونه، همراه با حاشیه زدن، حکایتی آوردن، خاطره ای نقل کردن، جمله ای قصار و نتیجه ای پندآمیز گرفتن، کمی رندی چاشنی کردن و ختم سخن. اگر نکته ای یا «فکر»ی هم بوده در همان دقایق اول گفته شده و باقی همه ملغمهی برآماسیده ای از هوای ولرم و عبارات «نغز» است که به گوش حاضران خوش می نشیند و به فاصلهی کوتاهی از ذهن آنها پرمی کشد ــ تا منبر بعدی.
اگر این نکته را در نظرداشته باشیم که خطابت ایرانی بیشتر اوقات با نوعی قصه گویی و نقالی است که می تواند شنونده را نگه دارد (می گویند، طرف «شـیرین» سخن گفت.)، آنگاه تحسین ما دو چندان می شود برای خطیبی که «نارتیو» او مفهومی است، یعنی عمدتاً زنجیره ای از فکر استدلالی و کمتر استفاده از تصویر (ایمج ری) و حکایت. در این حوزه، یک متفکر خوب هم می تواند براحتی حوصلهی من و شما را چنان سرببرد که بخواهیم فریاد بکشیم! من از زمان کلاسهای شرف الدین خراسانی در نیمهی دههی ۱۳۵۰ (دانشگاه ملی ایران)، کمتر به یاد می آورم که طرز صحبت گیرایی را از سخنرانی ایرانی شاهد بوده باشم؛ سخنرانی که با تفکر سر و کار دارد. البته این ممکن است به دلیل گوشه گیری و فرنگ نشینی هم بوده باشد. سليقه را هم از یاد نبریم. شــما چطور؟ کسی را سراغ دارید؟