عبدی کلانتری
بعد از موفقیت «کجایی کجایی» و سایر آهنگهای سریال شهرزاد که با شعر، ملودی و تنظیم خود او صورت گرفتهبود، محسن چاوشی سال گذشته هشتمین آلبوماش را با عنوان «امیر بیگزند» ارائه داد که ترکیب جالبی بود از همان سبک آشنای نوحهی جنوبی که حنجرهی او دقیقاً برای آن ساخته شده، اما اینبار روی آکوردهای طولانی و پیچدر پیچ گیتار با سبک «پروگرسیو راک» مخلوط با تراکهای ماشینی ِ سبک «تکنو»، روی شعرهای کلاسیک و مدرن.
آنچه از ژانر نوحه اخذ کرده، همان حس آشنای ازدست دادن، فقدان، و غریبماندگی است که هوای به سوگ نشستن دارد، با صدای دورگهی زخم خورده و خشنی که روی نتهای خاص درحنجره میشکند تا برای لحظهای سریع ، بغض یا گریه را بالا بیاورد و دوباره فروبخورد. این کار را به وفور مداحان و نوحهخوانها انجام میدهند (محسن چاوشی تا آنجا که من میدانم اما سابقهی مداحی ندارد) اما در موسیقی پاپ ایرانی کمتر دیدهایم مگر تا اندازهای در صدای سیاوش قمیشی که در مقایسه با محسن چاوشی کم رمقتر است اما همان تمهید «شکستن» (زخم درگلو) را به کار میبرد. از لحاظ توان و زنگ صدا، برای مقایسه میتوانید مثلاً بافت خاص و منحصر به فرد صدای «جیمز هـتفیلد» (متالیکا) را مقایسه کنید با همان نوع صدا و همان تبحر اما با بُرد محدودتر «راب هالفورد» (جوداس پریست) یا «دیو موستین» (مگادت). تارهای صوتی ِ محسن چاوشی دارای زور و سنگینیای است که کاملاً او را خارج از دستگاههای سنتی موسیقی رسمی ، و بیرون از طنازی ِ پاپ و دیسکوی ایرانی قرار میدهد. برای همین، وقتی تلفیق میشود با سبکهای غربی که اساساٌ حال و هوای ریتمیک «تـِکنو» و «دنسکلاب» دارند، یک نوع ریسک و خطرکردن جالب است. این خطرکردن ، مضاعف میشود اگر ملاط ارکسترال وسیع «راک پروگسیو» هم با آن بیامیزد. در دو مورد، سنت موسیقی بندری را هم به یاری گرفته، یعنی همان حوزهای که قبلاً موسیقیدانهای خوبی چون گروه «محسن شریفیان» و «سعید شنبهزاده» در آن تجربههای بکر و امروزین به دست دادهاند. (آهنگهای تکنوی «دل من» و «شیدایی» در این آلبوم مثلاً؛ مقایسهشان کنید با آهنگ «گفتگو»ی شریفیان در آلبوم «سیراف»؛ هردو برای رقص در کلاب یا رقص صوفیانه میتوانند انتخاب شوند.)
محسن چاوشی در این آلبوم تصمیم گرفته هستهی سوگدار یا سوگوارانهی «شبه نوحه» را سوار کند روی چیزی شبیه «پروگرسیو راک» که این روزها در غرب کسی سراغش نمیرود اما یکی از مهمترین سبک های راک در اواخر دههی شصت تا نیمههای هفتاد میلادی بود. سبکهای دیگر راک در آن دوره که ما بیشتر با آنها آشناییم از جمله عبارت بودند از «هارد راک» (سنتی که از «لد زپلین» تا «ون هیلن»و «گانزـ اند ـ روزز»، برای نمونه، ادامه یافت)؛ سبک «ههوی متال» (سـنتی که از «بلک سابات»، «جوداس پریست»، «آیرون میدن»، تا «متالیکا»، «مگادِت» و «رامشتاین» ادامه داشته، برای نمونه) و سنت راک «سایکدلیک»مخلوط با «بلوز» (با آثار «کریم» و اریک کلاپتون، «دایار ستریت» و مارک ناپفلر و گروههای مشابه).
در تمایز با هرسهی اینها، کسانی که موسیقی گروههایی چون «کینگ کریمسون» و «جترو تال» در یادشان مانده، میتوانند به خاطر بیاورند که چطور صدای خواننده پیوند میخورد با یک پهنهی بزرگ کورال (صدای جمعی) یا ارکسترال که داخل آن گیتار میتوانست خودی نشان دهد، انگار که بخشی از یک سنفونی باشد، و در آن فضای وسیع بداهه نوازی کند، به موازاتاش زخمههای صاعقهوار الکترونیک در فضا پخش شود؛ و نوبت مکث که برسد («بریک پوینت»)، همه چیز مثل ترمز ناگهانی یک لوکوموتیو با ابهت توقف کند با یک تعلیق پرطنین، تا قطار دوباره روی غلطک بیفتد و موسیقی اوج بگیرد. نام این سبک را «پروگرسیو راک» گذاشته بودند. تولید «فضای شبه سمفونیک» در راک به عهدهی کیـبوردهای برقی ِ تازه به بازار آمده بود (مثل «ملوترون» و سینتهسایزرهای بعدی) که با پیشرفت مدام تکنولوژی میشد با آنها انواع ترکیبهای پیچیدهی پولیفونیک ایجاد کرد. محسن چاوشی با به کارگرفتن نوازندهی گیتار «عادل روحنواز» این جنبه از پروگرسیو راک را به خوبی به خدمت گرفته که نقش آن در تولید فضا و «مود» به اندازهی صدا و ملودیهای خود چاوشی اهمیت دارد.
آهنگ های «امیر بیگزند»، «چنگیز»، «این کیست این جان من»، «جنگزده»، خیلی خوب همهی تمهیدهای تولید فضای وسیع کورال یا ارکسترال و کوردهای طولانی گیتار را برای ترسیم اوج حماسی به خاکافتادن و مرگ و تدفین و سوگ و سرگشتگی به کار میگیرند. اگر بخواهیم صدای چاوشی را با یک خوانندهی غربی قیاس کنیم، او المثنای «ایان اندرسن» از گروه «جتروتال» است : مثلاً آهنگ «پریشان» را در اینجا مقایسه کنید با «آکوا لانگ» جتروتال یا آهنگ بسیار معروف «لوکوموتیو برت» این گروه. آهنگ «آخرین اتوبوس» از زخمههای سبک سپیدمتال استفاده میکند که تأثیری است از کارهای دوره میانی متالیکا دردههی نود میلادی.
چیزی که در این آلبوم به آن کمالتفاتی شده البته بخش کوبهای یا «ریتم سکشن» قوی و جاندار است. هراندازه هم که از «درام ماشین» استفادهی خلاق و چندلایه صورت بگیرد، باز این بوم بومهای ماشینی و کامپیوتری جای کوبههای واقعی و متعدد را برای تولید فضای مؤثر پر نمیکند، به ویژه آنجا که موسیقی به متال نزدیک میشود و ضرورتاً باید یک جفت بازوی گلادیاتوری قوی مثل صاعقه ضرب بگیرد و ریتم را نگه دارد. باید مکمل هم باشند. البته تنظیمهای محسن چاوشی و عادل روحنواز (با همکاری بهروز صفاریان، فرشاد حسامی، کوشان حداد، و بابک نقوی) در استقاده از نرم افزار و کییبورد و سینت یک سر و گردن از گروههای دیگر بالاتر است. این روزها، نرم افزار و امکانات استودیویی به هر استعداد متوسط الحالی اجازه میدهد که ساختارهای خوشنواز کنار هم بچیند و گوش ناپرورده نتواند سره را از ناسره تشخیص دهد. مثلاً مقایسه کنید با گروه «چارتار» که کارشان با چندنوبت شنیدن به سرعت از گوش میافتد چون تراکهای ماشینی به هرحال جای استعداد و شم ّ پولیفونیک یک موسیقیدان خوب را درتنظیم آهنگ نمیگیرد. ///
**
این آلبوم شامل دو ترانه است به نام های «جنگزده» (پدرام پاییزی) و «چنگیز» (علی اکبر یاغی تبار) که خیلی خوب درآمدهاند، تصویری و زندهاند. ترانههایی که حسن صفا نوشته هم عمیقاً حسرتبار و تلخاند. سایر کارها از مولانا (تکنوی عصر خودش بوده!) و سعدیاست و به همان اندازه خوب به موسیقی نشسته.
بعد از موفقیت «کجایی کجایی» و سایر آهنگهای سریال شهرزاد که با شعر، ملودی و تنظیم خود او صورت گرفتهبود، محسن چاوشی سال گذشته هشتمین آلبوماش را با عنوان «امیر بیگزند» ارائه داد که ترکیب جالبی بود از همان سبک آشنای نوحهی جنوبی که حنجرهی او دقیقاً برای آن ساخته شده، اما اینبار روی آکوردهای طولانی و پیچدر پیچ گیتار با سبک «پروگرسیو راک» مخلوط با تراکهای ماشینی ِ سبک «تکنو»، روی شعرهای کلاسیک و مدرن.
آنچه از ژانر نوحه اخذ کرده، همان حس آشنای ازدست دادن، فقدان، و غریبماندگی است که هوای به سوگ نشستن دارد، با صدای دورگهی زخم خورده و خشنی که روی نتهای خاص درحنجره میشکند تا برای لحظهای سریع ، بغض یا گریه را بالا بیاورد و دوباره فروبخورد. این کار را به وفور مداحان و نوحهخوانها انجام میدهند (محسن چاوشی تا آنجا که من میدانم اما سابقهی مداحی ندارد) اما در موسیقی پاپ ایرانی کمتر دیدهایم مگر تا اندازهای در صدای سیاوش قمیشی که در مقایسه با محسن چاوشی کم رمقتر است اما همان تمهید «شکستن» (زخم درگلو) را به کار میبرد. از لحاظ توان و زنگ صدا، برای مقایسه میتوانید مثلاً بافت خاص و منحصر به فرد صدای «جیمز هـتفیلد» (متالیکا) را مقایسه کنید با همان نوع صدا و همان تبحر اما با بُرد محدودتر «راب هالفورد» (جوداس پریست) یا «دیو موستین» (مگادت). تارهای صوتی ِ محسن چاوشی دارای زور و سنگینیای است که کاملاً او را خارج از دستگاههای سنتی موسیقی رسمی ، و بیرون از طنازی ِ پاپ و دیسکوی ایرانی قرار میدهد. برای همین، وقتی تلفیق میشود با سبکهای غربی که اساساٌ حال و هوای ریتمیک «تـِکنو» و «دنسکلاب» دارند، یک نوع ریسک و خطرکردن جالب است. این خطرکردن ، مضاعف میشود اگر ملاط ارکسترال وسیع «راک پروگسیو» هم با آن بیامیزد. در دو مورد، سنت موسیقی بندری را هم به یاری گرفته، یعنی همان حوزهای که قبلاً موسیقیدانهای خوبی چون گروه «محسن شریفیان» و «سعید شنبهزاده» در آن تجربههای بکر و امروزین به دست دادهاند. (آهنگهای تکنوی «دل من» و «شیدایی» در این آلبوم مثلاً؛ مقایسهشان کنید با آهنگ «گفتگو»ی شریفیان در آلبوم «سیراف»؛ هردو برای رقص در کلاب یا رقص صوفیانه میتوانند انتخاب شوند.)
محسن چاوشی در این آلبوم تصمیم گرفته هستهی سوگدار یا سوگوارانهی «شبه نوحه» را سوار کند روی چیزی شبیه «پروگرسیو راک» که این روزها در غرب کسی سراغش نمیرود اما یکی از مهمترین سبک های راک در اواخر دههی شصت تا نیمههای هفتاد میلادی بود. سبکهای دیگر راک در آن دوره که ما بیشتر با آنها آشناییم از جمله عبارت بودند از «هارد راک» (سنتی که از «لد زپلین» تا «ون هیلن»و «گانزـ اند ـ روزز»، برای نمونه، ادامه یافت)؛ سبک «ههوی متال» (سـنتی که از «بلک سابات»، «جوداس پریست»، «آیرون میدن»، تا «متالیکا»، «مگادِت» و «رامشتاین» ادامه داشته، برای نمونه) و سنت راک «سایکدلیک»مخلوط با «بلوز» (با آثار «کریم» و اریک کلاپتون، «دایار ستریت» و مارک ناپفلر و گروههای مشابه).
در تمایز با هرسهی اینها، کسانی که موسیقی گروههایی چون «کینگ کریمسون» و «جترو تال» در یادشان مانده، میتوانند به خاطر بیاورند که چطور صدای خواننده پیوند میخورد با یک پهنهی بزرگ کورال (صدای جمعی) یا ارکسترال که داخل آن گیتار میتوانست خودی نشان دهد، انگار که بخشی از یک سنفونی باشد، و در آن فضای وسیع بداهه نوازی کند، به موازاتاش زخمههای صاعقهوار الکترونیک در فضا پخش شود؛ و نوبت مکث که برسد («بریک پوینت»)، همه چیز مثل ترمز ناگهانی یک لوکوموتیو با ابهت توقف کند با یک تعلیق پرطنین، تا قطار دوباره روی غلطک بیفتد و موسیقی اوج بگیرد. نام این سبک را «پروگرسیو راک» گذاشته بودند. تولید «فضای شبه سمفونیک» در راک به عهدهی کیـبوردهای برقی ِ تازه به بازار آمده بود (مثل «ملوترون» و سینتهسایزرهای بعدی) که با پیشرفت مدام تکنولوژی میشد با آنها انواع ترکیبهای پیچیدهی پولیفونیک ایجاد کرد. محسن چاوشی با به کارگرفتن نوازندهی گیتار «عادل روحنواز» این جنبه از پروگرسیو راک را به خوبی به خدمت گرفته که نقش آن در تولید فضا و «مود» به اندازهی صدا و ملودیهای خود چاوشی اهمیت دارد.
آهنگ های «امیر بیگزند»، «چنگیز»، «این کیست این جان من»، «جنگزده»، خیلی خوب همهی تمهیدهای تولید فضای وسیع کورال یا ارکسترال و کوردهای طولانی گیتار را برای ترسیم اوج حماسی به خاکافتادن و مرگ و تدفین و سوگ و سرگشتگی به کار میگیرند. اگر بخواهیم صدای چاوشی را با یک خوانندهی غربی قیاس کنیم، او المثنای «ایان اندرسن» از گروه «جتروتال» است : مثلاً آهنگ «پریشان» را در اینجا مقایسه کنید با «آکوا لانگ» جتروتال یا آهنگ بسیار معروف «لوکوموتیو برت» این گروه. آهنگ «آخرین اتوبوس» از زخمههای سبک سپیدمتال استفاده میکند که تأثیری است از کارهای دوره میانی متالیکا دردههی نود میلادی.
چیزی که در این آلبوم به آن کمالتفاتی شده البته بخش کوبهای یا «ریتم سکشن» قوی و جاندار است. هراندازه هم که از «درام ماشین» استفادهی خلاق و چندلایه صورت بگیرد، باز این بوم بومهای ماشینی و کامپیوتری جای کوبههای واقعی و متعدد را برای تولید فضای مؤثر پر نمیکند، به ویژه آنجا که موسیقی به متال نزدیک میشود و ضرورتاً باید یک جفت بازوی گلادیاتوری قوی مثل صاعقه ضرب بگیرد و ریتم را نگه دارد. باید مکمل هم باشند. البته تنظیمهای محسن چاوشی و عادل روحنواز (با همکاری بهروز صفاریان، فرشاد حسامی، کوشان حداد، و بابک نقوی) در استقاده از نرم افزار و کییبورد و سینت یک سر و گردن از گروههای دیگر بالاتر است. این روزها، نرم افزار و امکانات استودیویی به هر استعداد متوسط الحالی اجازه میدهد که ساختارهای خوشنواز کنار هم بچیند و گوش ناپرورده نتواند سره را از ناسره تشخیص دهد. مثلاً مقایسه کنید با گروه «چارتار» که کارشان با چندنوبت شنیدن به سرعت از گوش میافتد چون تراکهای ماشینی به هرحال جای استعداد و شم ّ پولیفونیک یک موسیقیدان خوب را درتنظیم آهنگ نمیگیرد. ///
**
این آلبوم شامل دو ترانه است به نام های «جنگزده» (پدرام پاییزی) و «چنگیز» (علی اکبر یاغی تبار) که خیلی خوب درآمدهاند، تصویری و زندهاند. ترانههایی که حسن صفا نوشته هم عمیقاً حسرتبار و تلخاند. سایر کارها از مولانا (تکنوی عصر خودش بوده!) و سعدیاست و به همان اندازه خوب به موسیقی نشسته.