۱۳۸۸ خرداد ۴, دوشنبه

کيچ

در زبان ينگه دنيايی مفهوم «کيچ» را داريم که در حيطه‌ی ادب می شود قلنبه گويی‌ی به ظاهر فخيم و اديبانه اما در اصل بازاری و حاکی از ذائقه‌ی روستايی مآب و لفاظی‌ های منشيانه. در ميان بزرگان حاجی مسلک و اسلامزده‌ی خودمان ــ که به راستی از زمره‌ی نظرکردگان اند و در قرن بيست و يکم هنوز به شيوه شيوخ کلاسيک «شعر» هم می سرايند ولی به اندازه‌ی يک ناظم به ظرايف نظم/نثر مدرن آشنايی نشان نمی دهند ــ زور زدن و سرهم کردن قافيه و سجع در نثر نشانه‌ی بلاغت و فصاحت محسوب می شود؛ مثل اين جمله، «مردکی از روستای دولت آباد به حيا و ادب پشت کرده و صدا درشت کرده و دروغ در دغل کرده و متکبرانه با حق جدل کرده و . . .»

فی الواقع استاد چه ها کرده، بس قافيه سرکرده، از سجع گذر کرده، با دغل جدل کرده، آی شق القمر کرده، تنبان ها به سرکرده، محمود را مچل کرده، آی شق القمر کرده، وای شق القمر کرده . . .

در همين رابطه ــ مانی ب