«اگر قرار به وضعيت اوليه باشد، بايد به عهد آدم ابوالبشر برگشت. زمان تصرف بحرين از سوی بريتانيا يک قرن پس از لشگرکشی نادرشاه افشار به هند بود. انتقال گنجينهء جواهرات ملت صلح جو اما مغلوب به خيابان فردوسی تهران (بعد از قتل عام بيست هزار نفر در يک روز در دهلي) هم جزو تحولاتی است که از عهد دقيانوس تاکنون اتفاق افتاده»
جملهء بالا از م. قائد است در يکی از آخرين مقالاتش که به موضوع ارتباط (فرهنگی، سياسی، تاريخی، مفهومي) ايران با شيخ نشين های عرب می پردازد. محمد قائد يکی از انگشت شمار «استايليست» های ما در مقاله نويسی است و حالا روحيهء آيرونيک و بدبينانه اش او را به جايی رسانده که ديگر حوصلهء شرح و تفصيل و پروراندن (elaboration) يک موضوع را ندارد، بلکه فقط نکته هايش را مثل کلمات قصار، مثل نارنجک های کوچولو، پرت می کند به سمت خواننده و بی اعتنا رد می شود. قائد همينطور استاد «ترانزيشن» های غير منتظره است. برای هر نويسندهء حرفه ای گذار پاراگراف به پاراگراف، و بخش به بخش در ساختار کلی مقاله حائز بيشترين اهميت است. در ترانزيشن يا گذار است که شما يک خشت روی خشت قبلی می چينيد، دقيق و حساب شده و تراز، که رشتهء بحث را به طور منطقی جلو ببرد، شما را از پارگراف قبلی به جای درست بکشاند، , همواره سعی کند شما را تشنهء گسترش بعدی نگه دارد و آماده تان کند برای ترانزيشن بعد. کمی که خشت را کج بگذاريد، به چشم خوانندهء حرفه ای، ديوارتان از دور قناس خواهد زد.
آماتور ها را هميشه می توان با ترانزيشن ضعيف شناخت و با حاشيه روی و زياده گويی («فيلر»، جمله هايی که حذف شدنی اند بدون لطمه خوردن به اصل بحث، و اديتور خوب معمولاً روی شان قلم قرمز می کشد). نود و نه درصد کسانی که به فارسی می نويسند، بی توجه به ميزان معلومات شان، در نوشتن آماتورند، چون ذهن شان روی خط گسترش تحليلی متمرکز نمی ماند.
ترانزيشن خوب، احتياج به ذهن تحليلی قوی و قوهء تخيل بالا و فرهنگ گسترده دارد. گاه در کار استايليست های بزرگ، ترانزيشن مثل «سورپريز» (امر غيرمنتظره و ناغافل) عمل می کند که ارتباط مفهومی آن در سير بحث از پارگراف قبلی روشن نيست، اما در جغرافيای مفهومی کل مقاله و در ساختار سراسری آن به جا نشسته و فقط تخيل يا «استايل» نويسنده و فرهنگ گستردهء اوست که به او اجازهء چنين کاری را می دهد. البته اين نوع نوشته، توقع بالايی از خواننده دارد و از او می طلبد با درايت بالا و ظرفيت تفکری بالای حد ميانگين، سرنخ ها را خودش در ذهن خود به يکديگر گره بزند.
مثلاً در مقاله ای که از آن نقل کرديم. پاراگراف سوم («عربها افتخار می کنند که . . .») ، دقيقاً معلوم نيست چرا آنجاست و ارتباط جمله های آن با جمله های پيشين و پسين چيست، تا اينکه شما مقاله را تا آخر بخوانيد. م. قائد حالا به استايلی رسيده که می شود آنرا «چريکي» نام گذاشت؛ يک آنارشيست يکه و تنها، ياغی بی هدف، که ديگر حوصلهء جرو بحث و صغراـ کبرا چيدن ندارد و انگار برايش اصلاً خود تمدن به انتها رسيده! وقتی خواندن به فارسی برای آدمی مثل من حکم وظيفهء اجباری تا حد شکنجه را دارد، خواندن مقالات م قائد شعف محض می تواند باشد.
*
بعد التحریر ـ پس از خواندن پرسش آقای کاوه در زیر، باید یک نکته را روشن تر بگویم. در یادداشت بالا، منظور من آن نبود که مقالات سالهای اخیر محمد قائد «آنالیتیک» یا تحلیلی اند. درست برعکس، منظور من از صفت آنارشیک آن بود که آقای قائد تحلیلی نمی نویسد بلکه فقط ذهن تحلیلیی خواننده است که باید بتواند ارتباط جملات یا پارگرافها را نزد خود بپروراند. وظیفهء کارتحلیلی، یعنی همان تعریف حکم و استدلال منطقی برای اثبات آن، به دوش خواننده گذاشته شده. جملات آقای قائد در نگاه اول ــ ازدیدگاه تحلیلی ــ ناپیوسته، فی البداهه، فوری، گزینگویانه، و آیرونیک اند، مملو از چیزی که در زبان انگلیسی به آن «کانتر این تویتیو» (counterintuitive ) می گویند، یعنی نکته هایی که خلاف پنداشت متداول، خلاف امور ظاهراً بدیهی، و متضاد با آنچیزی است که «عقل سلیم» اکثریت آنرا قبول کرده است. همین، استایل ِ مقاله را شکل می دهد و نویسنده را یک «ستایلیست» متمایز می کند، که اگر حتا نامش هم بالای مقاله نیاید، «امضا»ی او را از خلال همین سبک نوشتن می توان بازشناخت.
جملهء بالا از م. قائد است در يکی از آخرين مقالاتش که به موضوع ارتباط (فرهنگی، سياسی، تاريخی، مفهومي) ايران با شيخ نشين های عرب می پردازد. محمد قائد يکی از انگشت شمار «استايليست» های ما در مقاله نويسی است و حالا روحيهء آيرونيک و بدبينانه اش او را به جايی رسانده که ديگر حوصلهء شرح و تفصيل و پروراندن (elaboration) يک موضوع را ندارد، بلکه فقط نکته هايش را مثل کلمات قصار، مثل نارنجک های کوچولو، پرت می کند به سمت خواننده و بی اعتنا رد می شود. قائد همينطور استاد «ترانزيشن» های غير منتظره است. برای هر نويسندهء حرفه ای گذار پاراگراف به پاراگراف، و بخش به بخش در ساختار کلی مقاله حائز بيشترين اهميت است. در ترانزيشن يا گذار است که شما يک خشت روی خشت قبلی می چينيد، دقيق و حساب شده و تراز، که رشتهء بحث را به طور منطقی جلو ببرد، شما را از پارگراف قبلی به جای درست بکشاند، , همواره سعی کند شما را تشنهء گسترش بعدی نگه دارد و آماده تان کند برای ترانزيشن بعد. کمی که خشت را کج بگذاريد، به چشم خوانندهء حرفه ای، ديوارتان از دور قناس خواهد زد.
آماتور ها را هميشه می توان با ترانزيشن ضعيف شناخت و با حاشيه روی و زياده گويی («فيلر»، جمله هايی که حذف شدنی اند بدون لطمه خوردن به اصل بحث، و اديتور خوب معمولاً روی شان قلم قرمز می کشد). نود و نه درصد کسانی که به فارسی می نويسند، بی توجه به ميزان معلومات شان، در نوشتن آماتورند، چون ذهن شان روی خط گسترش تحليلی متمرکز نمی ماند.
ترانزيشن خوب، احتياج به ذهن تحليلی قوی و قوهء تخيل بالا و فرهنگ گسترده دارد. گاه در کار استايليست های بزرگ، ترانزيشن مثل «سورپريز» (امر غيرمنتظره و ناغافل) عمل می کند که ارتباط مفهومی آن در سير بحث از پارگراف قبلی روشن نيست، اما در جغرافيای مفهومی کل مقاله و در ساختار سراسری آن به جا نشسته و فقط تخيل يا «استايل» نويسنده و فرهنگ گستردهء اوست که به او اجازهء چنين کاری را می دهد. البته اين نوع نوشته، توقع بالايی از خواننده دارد و از او می طلبد با درايت بالا و ظرفيت تفکری بالای حد ميانگين، سرنخ ها را خودش در ذهن خود به يکديگر گره بزند.
مثلاً در مقاله ای که از آن نقل کرديم. پاراگراف سوم («عربها افتخار می کنند که . . .») ، دقيقاً معلوم نيست چرا آنجاست و ارتباط جمله های آن با جمله های پيشين و پسين چيست، تا اينکه شما مقاله را تا آخر بخوانيد. م. قائد حالا به استايلی رسيده که می شود آنرا «چريکي» نام گذاشت؛ يک آنارشيست يکه و تنها، ياغی بی هدف، که ديگر حوصلهء جرو بحث و صغراـ کبرا چيدن ندارد و انگار برايش اصلاً خود تمدن به انتها رسيده! وقتی خواندن به فارسی برای آدمی مثل من حکم وظيفهء اجباری تا حد شکنجه را دارد، خواندن مقالات م قائد شعف محض می تواند باشد.
*
بعد التحریر ـ پس از خواندن پرسش آقای کاوه در زیر، باید یک نکته را روشن تر بگویم. در یادداشت بالا، منظور من آن نبود که مقالات سالهای اخیر محمد قائد «آنالیتیک» یا تحلیلی اند. درست برعکس، منظور من از صفت آنارشیک آن بود که آقای قائد تحلیلی نمی نویسد بلکه فقط ذهن تحلیلیی خواننده است که باید بتواند ارتباط جملات یا پارگرافها را نزد خود بپروراند. وظیفهء کارتحلیلی، یعنی همان تعریف حکم و استدلال منطقی برای اثبات آن، به دوش خواننده گذاشته شده. جملات آقای قائد در نگاه اول ــ ازدیدگاه تحلیلی ــ ناپیوسته، فی البداهه، فوری، گزینگویانه، و آیرونیک اند، مملو از چیزی که در زبان انگلیسی به آن «کانتر این تویتیو» (counterintuitive ) می گویند، یعنی نکته هایی که خلاف پنداشت متداول، خلاف امور ظاهراً بدیهی، و متضاد با آنچیزی است که «عقل سلیم» اکثریت آنرا قبول کرده است. همین، استایل ِ مقاله را شکل می دهد و نویسنده را یک «ستایلیست» متمایز می کند، که اگر حتا نامش هم بالای مقاله نیاید، «امضا»ی او را از خلال همین سبک نوشتن می توان بازشناخت.