۱۳۸۸ آذر ۲۱, شنبه

روشنفکر دینی و سکسی

امروز در مجلهء هفتگی نیویورک تایمز (ضمیمهء ساندی تایمز) عکسی دیدم از خانم مارتا ناسبام، سکسی و سیاهپوشیده، تاپ چرمی و دامن کوتاه، جوراب شی‌یر سیاه، کفش سیاه با پاشنهء تیز و . . . بلافاصله یاد آن بوسه ای افتادم که دوست نازنین ما اکبرگنجی از خانم ناسبام دریافت کرده بود (چه بوسهء شیرینی می بایست بوده باشد از چشم بندهء حسود!). مارتا ناسبام یکی از برجسته ترین فیلسوفان آمریکا است. تخصص او کلاسیک های یونانی و فلسفهء اخلاق است اما در مورد همه چیز نوشته است، از جمله جزییات بدن تماماً برهنهء هاروی کایتل در فیلم «پیانو» اثر جین کمپیون. نوشته هایش بسیار دل‌نشین و همه فهم است. در مقالهء معروفی، او جودیت باتلر را به خاطر زبان اجوج مأجوج آکادمیک به باد تمسخر می گیرد (تا اندازه ای هم بی انصافانه).

در مصاحبهء این هفته در نیویورک تایمز مگزین، از خانم ناسبام می پرسند آیا صحیح است که او را در زمرهء «چپ دینی» به شمار آوریم. او پاسخ مثبت می دهد و می گوید، «بله، چپ عقلانی و دینی. در محیط کلیسای مسیحی اپیسکوپال بزرگ شدم و ارتباط قلبی من با آن بیشتر از طریق موسیقی شکل گرفت. تمام اوقات در گروه کر کلیسا می خواندم و هنوز هم از آواز خواندن لذت می برم. بعد از ازدواج، من به یهودیت گرویدم. دیگر از معنویت آنجهانی ِ مسیحیت خسته شده بودم و به دنبال دینی می گشتم که اجرای عدالت را در همین جهان خاکی در مد نظر داشته باشد.»

در جای دیگری از مصاحبه در پاسخ سوآلی دربارهء بالاتنهء چرمی سیاهی که پوشیده می گوید، «من این بالاتنه را اول بار وقتی پوشیدم که انجمن فارغ التحصیلان گی و لزبین در دانشگاه شیکاگو مرا برای سخنرانی دعوت کرده بودند. فکر کردم چقدر مهربان اند که مرا، که گی نیستم، به عنوان سخنران اصلی دعوت کرده اند. بعد هم به من گفتند، «از تو تشکر می کنیم که تاپ چرمی پوشیده ای.»

لینک مرتبط درباره فيلسوفان دانشگاهي در نقش روشنفکر حوزهء عمومي در آمريکا




۱۳۸۸ مرداد ۱۸, یکشنبه

مردی با تار و محاسن بسیار


از طرز نوشتن محمدرضا لطفی می شود حدس زد که او باید سوادی در حد اکابر داشته باشد، اما آنچه با قاطعیت می توان گفت این است که درجهء آگاهی فرهنگی و بینش اجتماعی و معلومات سیاسی ِ او تناسبی معکوس دارد با انبوه محاسن سفید چسبیده به چهره اش. این را می توان در مقالات پراکنده ای که نوشته و مصاحبه های او به خوبی دید، ولی آخرین تراوشات فکری آقای لطفی در قالب مقالهء روده درازانه ای ــ «به بهانهء مرگ مایکل جکسون» ! ــ دیگر همهء مرزهای بلاهت را درمی نوردد. در این مقاله ایشان مدعی می شود غرب استکباری (که «از دوران رنسانس تغییر فاحشی نکرده») و چیزی به نام «سـيستم»، در توطئه مرگ جان لنون و مایکل جکسون (که «در بحرین به مذهب شیعه گرویده»!) دست داشته اند. بد نیست با هم نگاهی به فرازهای هوشمندانهء این مقاله بیندازیم و حال کنیم!





«در اروپا . . . والدين و حتي سيستم کمتر خبر داشتند در بيرون محيط خانوادگي چه مي گذرد.» [لابد «سیستم» در محیط خانوادگی گیرکرده بود و بیرون نمی آمد!]

«در همين دوران بود که در انگليس سنتي و تابع اصول اشرافي، گروه بيتل ها سر برآورد. اين گروه ابتدا حاميان خود را در ديسکوها پيدا کرد و هنگامي که اين حاميان که اکثراً جوانان کم سن و سال بودند، افزايش يافتند، سيستم به خصوص ملکه انگلستان بدون در نظر گرفتن آينده اين جريان، بر موج حرکت جوانان سوار شد که نتيجه آن ظهور غافلگيرانه گروه بيتل ها بود.» [متوجهید که! «سیستم» به ویژه «ملکهء انگلستان» از همان اول نیات بدی در سرداشتند و پریدند روی موج جوانان، آنهم «بدون در نظرگرفتن آیندهء این جریان» و نتیجهء این پرش، ظهور «غافلگیرانه»ی بیتل ها بود!]

« تضاد بين دو فرهنگ به شدت بالا گرفت و واقعيت و ازدياد نفوس اين گروه ها باعث شد سيستم خود را با آن هماهنگ کند.» [بالاخره «سیستم» فهمید «بيرون محيط خانوادگي چه مي گذرد» و خود را با جوانها هماهنگ کرد اما قضیه به همین سادگی نیست و سیستم با این کار نیت های شومی در سر دارد.]

«با اولين کنسرت ها و نوارها و بعدها شوهاي تلويزيوني چنان بازار اقتصادي اين حرکت بالا گرفت که مقدار پولي که از فروش آثار بيتل ها از بيرون مرزها به بانک هاي لندن سرازير شد، غيرقابل وصف است. ملکه انگلستان به بيتل ها نشان سلطنتي داد و اين گونه صادرات اين موسيقي را براي منافع انگلستان ملي اعلام کرد.» [آهان! مچ سیستم اینجا باز می شود: بزرگ کردن بیتل ها اهدافی استعماری داشته و آن سرازیر کردن پول «بیرون مرزها» به داخل بانکهای انگلیسی بود. ملکه هم جایزهء این خدمات استعماری را ــ «صادرات این موسیقی» ــ به شکل جایزهء سلطنتی به بیتل ها داد.]

«خوانندگاني مانند تام جونز، فرانک سيناترا، سامي ديويس و همچنين انبوهي از خوانندگان سياهپوست آن روزگار در محاق رفتند.» [آنها در محاق نرفتند؛ احتمالاً شما آن موقع چرت می زدید و از محبوبیت این نامها در دههء شصت بی خبرماندید.]

«با وسعت گرفتن کار بيتل ها و ازدياد روزافزون جوانان هوادار، کار از دست سيستم خارج و اشعار گروه بيتل ها هر روز راديکال تر شد. جنگ ويتنام، صلح طلبي جوانان و ضدجنگ شدن شان باعث جدايي از شيوه زندگي سنتي غربي و گرايش به سوي ساده نگري زندگي شرقي شد که پايه هايش را بيتل ها ريختند.» [شوما که گفتید «صادرات این موسیقی» و درآمد بیشتر به نفع بانکهای انگلیس است! پس اگر این صادرات از یک حدی بالاتر برود کار از دست سیستم خارج شده و استعمار تبدیل به مبارزات ضداستعماری، «اشعار رادیکال تر»، و گرایش به «زندگی شـرقی» بیشتر می شود؛ گرایشی که «پایه هایش را بیتل ها ریختند». از ملکهء انگلستان هم کاری برنمی آید.]

«اين جنبش به نوعي دهن کجي به والدين و سيستم هاي سنتي بود که تقريباً از دوران رنسانس تغيير فاحشي نکرده بود.» [محاسن جان! «سیستم» از دوران رنسانس بفهمی نفهمی چند تغییر کوچولو و غیرفاحش کرده بود مثل گذار از فئودالیسم به سرمایه داری، انقلاب صنعتی، انقلاب کبیر فرانسه، با موجودات کم اهمیتی مثل مثل نیوتون و دکارت و داروین وکانت که لابد در اکابر اسمی ازشان به گوش شما هم خورده.]

«اين روي سکه را ديگر ملکه انگلستان و سيستم هاي دولتي غربي نخوانده بودند، کار ديگر از کار گذشته بود و هر روز جنبش راديکال تر مي شد و طلب شرايط جديدي را مي کرد تا جامعه اروپا بتواند از نژادپرستي و از بالا ديدن ديگر ملل دست بردارد.» [آره، بی بی سی خبیث هم این روی سکه را ندیده بود چه برسد به ملکه.]

«ترور جان اف کندي و برادرش رابرت، ترور لوترکينگ و خفقان اجتماعي و کنترل جوانان که هر روز سياسي تر مي شدند، آنقدر به سيستم فشار وارد کرد که بالاخره جناب ريگان که در آن روزگار فرماندار برکلي بود، دستور حمله به جوانان اين دانشگاه 25 هزار نفري را داد.» [ملتفت جمله هستید که: ترورها و خفقان به سیستم فشار وارد کرد! «ریگان فرماندار برکلی»؟ ما تا حالا خیال می کردیم ریگان فرماندار ایالت کالیفرنیا بود، خوب شد روشن مان کردید.]

«جان لنون به امريکا مهاجرت کرد و در اين دوران در نيويورک فعال بود. او و همسرش که ژاپني بود و از مبارزان جنگ ويتنام محسوب مي شد، با يکديگر اعتراضات خود را که گاهي نيز عجيب و غريب بود، نشان مي دادند.» [محاسن جان! یوکو اونو از مبارزان جنگ ویتنام محسوب نمی شد، فقط با جنگ مخالف بود. به جان هوشی مین!]

«با اينکه بارها اف بي آي و دسته هاي چماق دار او را تهديد کرده بودند و تلاش کردند مانند مايکل جکسون برايش پاپوش درست کنند، اما او به حرف هاي اعتراضي خود ادامه داد تا بالاخره کسي ظاهراً در نقش يک ديوانه او را ترور کرد. اين گونه غائله جان لنون و يارانش به ظاهر پايان يافت.» [اف بی آی بعله؛ ولی محاسن جان، مگر نیویورک جمهوری اسلامی است که «دسته های چماق دار» مردم را تهدید کنند؟ بعد هم مثل اینکه شما بهتر خبر دارید که مارک چاپمن کاره ای نبوده و «سیستم» این داستان را جعل کرده! منبع این خبر موثق لابد حسین شریعتمدار بوده که مثل شما دل پری از استعمار و استکبار غرب دارد.]

«بيشتر گروه هاي آلترناتيو از گروه بيتل ها مدت ها تغذيه مي کردند و در نتيجه با اين ترور از گروه هاي تندرو فاصله گرفتند که از ميان آنها مي توان استينگ را مثال زد که از گروه «پليس» بيرون آمد و خود به خواندن پرداخت. از آن همه طغيان اين گروه تنها در چارچوب «اومانيستي» حقوق بشر سازمان ملل گاهي اشعاري در رابطه با نقض حقوق بشر آن هم در رابطه با شيلي و آرژانتين مي خواند و اين تتمه يي بود از آن شرايط عجيب و غريب آن دوران. » [ملتفت «اومانیستی» در گیومه هستید که! بعله، همهء این داستان حقوق بشر سازمان ملل کشک است و تتمهء آن رادیکالیسم.]

«داستان غم انگيز مايکل ــ داستان از اينجا شروع شد که مايکل جکسون با حمايت جمهوريخواهان مطرح شد به خصوص که ريگان مانند ملکه انگلستان اين بار گوي رقابت را از ايشان دزديد و اين بار اين امريکا بود که يک بيتل تمام عيار تور کرده بود.» [داستان تکرار می شو.د: استکبار یک خواننده را «مطرح می کند» ولی خوانندهء محبوب شده ــ این بار به جای زندگی شرقی به اسلام پناه می برد ــ و «سیستم» هم تصمیم می گیرد سرش را زیر آب کند!]

«چون مايکل جکسون از سفره جمهوريخواهان به نوايي رسيده بود، آنها نمي توانستند اين رويگرداني را بپذيرند. از اين تاريخ با او به ضديت پرداختند و برايش دو بار به دلايل واهي پاپوش درست کردند که دفعه اول از او مبلغ 22 ميليون دلار گرفتند و شکايت را بستند و بار دوم فشار بيشتري رويش گذاشتند و با حيثيت او نيز بازي کردند که بالاخره در دوره بوش پسر سال 2005 در کشورهاي اروپايي و سپس در بحرين مسلمان که اکثريت با شيعه است، سکونت کرد.» [خوب شما چرا دعوت اش نکردید به قم که اکثریت با شیعهء اثناعشری است؟!]

«پس از اينکه زمينه سازي جنگ عراق، ابتدا به وسيله آژانس بي بي سي تهيه شد و آنها به دروغ مدعي شدند عراق تسليحات خطرناکي دارد و . . . در همين دوران است که ديگر مايکل جکسون نيز تقريباً جلاي وطن مي کند. شرايط زندگي خلاق هنري و حلقه آزادي ها تنگ تر شد و به نوعي زمينه تخريب، تهديد، ارعاب و شانتاژ ها پس از تصفيه دوران ترومن در هاليوود به شکلي ديگر مجدد دامن سيستم را گرفت. اين اولين بار پس از جنگ سرد ميان بلوک شوروي و غرب بود که اين گونه متفکران مستقل و آزاد را کنترل مي کردند.» [امان از دست این آژانس خبیث بی بی سی که بعد از به راه انداختن جنگ عراق می خواهد در نظام مقدس هم دست به انقلاب مخملی بزند! در ضمن درست می فرمایید؛ در مقایسهء ترومن و استالین: در حالیکه روسیهء شما مهد آزادی های روشنفکری و هنری بود، هالیوود و آمریکای استکباری هنرمندان را ارعاب و شانتاژ و کنترل می کردند! بی خود نبود که آنها هم می رفتند در بحرین شیعه می شدند ــ اگر دکان حزب توده باز بود حتماً توده ای هم می شدند.]

«مايکل پس از فشارهايي که به او آوردند، و فشارهايي که به سياه ها مي آوردند تلاش کرد تا بيشتر بخواند. او علاقه شديد به تاريخ اديان و انديشه هاي آلترناتيو پيدا کرد. او شخصاً کتاب هايش را مي خريد و اين گونه اقدام به ايجاد يک کتابخانه عظيم خصوصي در منزلش کرد. بيشتر مواقع در کتابخانه اش در تنهايي به مطالعه مي پرداخت. او عمده کتاب هايي را که خريداري کرده بود خوانده بود.» [لابد می خواست در کنکور ورود به دانشگاه شهید بهشتی نام نویسی کند.]

« تمامي سوابق مظلوميت سياهپوستان دست به دست يکديگر داد تا مايکل نيز به سمت اسلام بيايد. کساني که ديني را خود پس از مطالعه آن هم در سنين ميانسالي انتخاب مي کنند بسيار قدرتمند نشان مي دهند شايد به همين خاطر است که مقاومت شان نيز خردمندانه تر مي شود. مايکل جکسون به همين دليل است که به بحرين رفته و آنجا اقامت مي کند. اولين روزنامه يي که اعلام کرد مايکل مسلمان شده روزنامه «سان» انگليسي بود. کسي بعد از اين اعلام اين خبر را تکذيب نکرد. بعضي براين عقيده هستند که او در بحرين مسلمان شده و بعضي ديگر بر اين عقيده هستند که در منزلش در امريکا به دين اسلام گرويده. پاره يي ديگر مدعي هستند او در بحرين که بيشترشان شيعه هستند، شيعه شده.» [بعله دیگر، همهء راهها به خط امام ختم می شـود.]

[. . .]

خوب، شما چه فکر می کنید؟ آیا بهتر نیست آقای لطفی دست از نوشتن مقالات ضد استعماری و تفسیر هنرپاپ و راک اندرول بردارد و همان کار خودش را بکند، پیژامه اش را بپوشد و روی صحنه برود و تارش را بنوازد و دل عارفان وطنی و دختران جوان محجبه را به دست آورد و در شصت و چندسالگی محاسن خود را نیالاید و بادمجان دور قاب نظام مقدس نـچيند؟

*
لینک مرتبط :



۱۳۸۸ مرداد ۱۷, شنبه

میانه رو ـ مرده شور

یدالله رویایی یکی از هفت ـ هشت تا گردن کلفت اصلی ِ شعر معاصر (پس از نیما) در ایران است. کارش دشوار فهم است اما این یک شعر را هرکسی می تواند بفهمد هرچند که به دقایق تکنیکی آن هم آگاه نـشود. قابل توجه هواداران جوجه آخوندهای کم مایه و پرمدعای جنبش سـبز!

بیانیه

يدالله رؤيائی

نگاه می کنم و
از سنت، از محافظه، از آئین
نفرت می کنم
از فاضل، از میانه رو، از مرده شور
وَ ازعتیقه ، از کفن، از کافور
نفرت می کنم

از نبش قبر و از قالب، از قاری
وز شکل های تکراری
از سطحی، از کلیشه، از کهنه، از کهن
- از کهنه در شمایل ِ نو
وز نو در التزام ِ کهنه -
از حجره، از قم و از کدکَن
نفرت می کنم

و از تمام آنان که خوابِ قرون رفته می بینند
و فکرمی کنند
که هیچ چیز بهتر از قرون رفته نیست
از رجعت، از فرورفتن
نفرت می کنم

از آنکه از اصیل، از دیگر، از متفاوت می ترسد
وز شکل های شادِ شکستن می ترسد
از دزدي از ریا و مصلحت و رندی
کشتِ دروغ
- فرهنگِ آخوندی -
از بَربَر، از بسیج و از باتون
از قتل و از شقاوت، از قاتون
از وهن
- وقتیکه شخص می شکند در شخص -
از اعتراض های خاموش
وَ اعتراف های ناچار
از مغزهای شسته، از شستن
نفرت می کنم

از صدای حلقه های بسته در ضمیر و حلفه های بی ضمیر
از زخم و از شکنجه، از زنجیر
از گشت های به اسم ِالله
- روی رمین ِخدا عفونتِ الله-
از مسجد، ازخرافه، ازخشم
وَ از قواره های پشم ،
از حوض و از حوزه، از بوی گند
از گوسفند،
از آفتابه، از لیفه، از اِِزار
از چاهکِ ولایت
تا چاهِ انتظار،
تسبیح و کفش کن
نفرت می کنم

از قارچ های زهر:
از خود و خار، – همهمۀ دستار-
از لاشخوارهای موعظه، از منبر
از تازیانه و از چنبر،
از غارت، از غنیمت
- بال ِ سیاه شولا برلاشه های خوردن -
از بُردن
نفرت می کنم

در چهارراه های خطابه
از فکرهای روشن، از روشنان ِفکر
- معبّرها -
که از خطا و خواب طلائی شان دائم
تعبیرهائی بی توبه می کنند
از توبه، از خجالت
از رسم و راه گفتن، اما
از خبط خود نگفتن
از گفتن نگفن
نفرت می کنم

از چشم های بسته، مشت های باز
(یا مشت های بسته، چشم های باز؟)
از آبروی ریخته، آویخته از حرف
از حرف های بیوقت از پسران ِ وقت
- وقتی برای گفتن -
از ریختن، آویختن
نفرت می کنم

وقتی که ارتجاع
چون بختکی نفس گیر
- صدها هزارتُن تهوع و تقلید-
بر شعر اوفتاده است
و پاسداران ادیب، ادیبان ِ پاسدار
- دربانان ِحجره های ادبیاتِ دربسته-
در پشتِ دردهای سیاه و درهای سیاه
کج خنده های دیروزرا امروز می کنند
ذوق زبان
از آب دهان محتضران می ریزد
و هیچ نسلی از هیچ منظری بر نمی خیزد
از نوحه، از ردیف و قافیه، از شعر انجمن
نفرت می کنم

از موریانه های معرّب،
کفتارهای فقه و فتوا، موقوفه خوارها
از شیخکان شاعر، از طالبان نو، (مدرنیسم حوزه ها)
که با سکوتشان
هضم ِجنایت می کنند
و یا که خود، به رسم رهبر
جنایت هضم می کنند
دردانه های بیت، انگل ها
ازحافظان حدیث و آیه و آیت
پرورده های سنت
و توله های سنت شکن
نفرت می کنم

وقتی که شاعران حقیقی خاموش اند
دیگر نمی نویسند
یا آنکه می نویسند
و راز های کوچک و فنی شان را
از انزواهاشان بیرون نمی دهند
و مرگِ شاعران بی مرگ
پنهان و بی سخن می ماند
از ماندن،
از احتضار و از مردن
نفرت می کنم

من می روم و نفرت من می مانَد
من می روم و آنکه می آید هم
با آنچه از من می ماند
نفرت می کند

با آنچه می ماند از من
من، - بعدِ من-
در بودن و نبودن
نفرت می کنم


*

۱۳۸۸ مرداد ۱۶, جمعه

نتيجه با هزينه به دست می آيد

برحسب اتفاق چشم ام به فراز زیبایی افتاد که با این جمله تمام می شود، «نتیجه با هزينه به دست می آید» و حیف ام آمد آن مهجور بماند. خواننده ای در پاسخ به طنزی تکان دهنده در وبلاگ آقای یاسر میردامادی (حباب) به نویسندهء بلاگ هشدار می دهد که مواظب زبان خود باشد و در اوضاع بگیربگیر کنونی شرط احتیاط را رعایت کند و اگر خود در دیار غربت است، دست کم دوستان و خانواده اش را در ایران به دردسر نیندازد. این خواننده چنین می نویسد:

«مثل اینکه شما و رفیق مقیم تونس ت از جونتون سیر شدین اون میذاره شما ورمی داری شما می ذاری اون ور می داره. یه کم به فکر خانواده ها تون باشین. منظورم عافیت طلبی نیست اما در هر حال مبارزه باید مفید باشه وگرنه آسیب دیدن بیهوده که نتیجه ای نداشته باشه چه فایده ای داره؟؟؟؟؟؟؟؟»

در پاسخ گفتهء بالا، دوست و همفکر بلاگ‌نگار (آقای محمد ط.) پاسخی کوتاه و ساده می دهد که نمونهء شهامت اخلاقی و وجدان مدنی یک شهروند مسؤل است.
«دوست عزیز ، از محبت شما ممنونم و عنایت شما را درک میکنم اما گمان می کنم هم رفیق در غربت افتاده ی من و هم بنده دست کمی از خیل در زندان افتاده و مجروح شده و کشته شده ی این دیار نداریم. اگر بگوئید همه ی آنها در زندان فتادند و مردند و زخمی شدند چه سود؟ خواهم گفت سود را به میزان خود باید سنجید نه به میزان نتیجه. شما بفرمائید از این مبارزه و نقد فرهیخته تر، مدنی تر ،آرام تر و در عین حال پر نفوذ تر در شرایط جاری سراغ دارید؟

آری می شود همه بنشینیم و نگاه کنیم و دائما منتظر شرائط آرمانی بمانیم برای مبارزه . . . این به نظرم خیلی مطلوب نیست. نتیجه با هزینه به دست می آید.»

*

۱۳۸۸ مرداد ۴, یکشنبه

فن خطابهء ایرانی


دو روز پيش (۲۴ جولای) در جمع ایرانیان حاضر در اعتصاب غذای روبروی سازمان ملل متحد در نیویورک، تنی چند از دانشگاهیان ایرانی برای جمعیتی حدود پانصد نفر سخن راندند. در این میان صحبت یک تن تجربه ای نادر بود و مرا سراپا تحسین برجا گذاشت. هميشه از بکارگرفتن واژه‌ی کلیشه ای و زشت «میخکوب» می پرهیزم اما چه صفتی باید به کار برد وقتی که واژه ها و تک تک جمله ها که در پی یکدیگر می آیند حواس و فکر شما را چنان در چنگ می گیرند که در طول صحبت از هرچه پیرامون است منفک می شوید؟ سخنران، که من پیش از این فقط با نام او آشنا بودم، استاد فلسفه در کالیفرنیا آقای آرش نراقی بود. گمان نمی کنم اگر نوشته ای هم جلو ایشان می بود، بهتر از این می شد ادای مقصود کرد. اینکه شما با دیدگاه سخنران موافق باشید یا نباشید موضوع دیگری است.

خطابت در میان ما ایرانی ها وضع اسفناکی دارد. به ندرت در معرض این تجربه قرار می گیریم که پای صحبت خطیبی باشیم که علاوه بر زبان آوریِ استثنایی و واژگان غنی، با یک دیسیپیلین دقیق فکری از جایی بیاغازد و ما را ــ سراپا گوش ــ در مسیری هدایت کند و جلو ببرد که در هرگام آن احساس کنیم آگاه تر شده ایم. خطابت در میان ما منحصر به زبان آوری فاخر منهای تفکر است. در حقیقت فن خطابه‌ی ایرانی همان منبرخوانی‌ی ادیبانه (به باور من آخوندانه) است. جملاتی که پامنبری ها به گوش می گیرند طنینی خوش آهنگ و ابهتی «فاضلانه» دارد و حاضران از شنیدن آنها «لذت» می برند و گاه حتا «مدهوش» می شوند اما اگر از آنها بپرسید چه معنایی دستگیرتان شد وامی مانند. اگر به جای حال کردن حواس شان را هم جمع می کردند چیز زیادی گیرشان نمی آمد زیرا منبرخوانی عبارت است از تکرار یک معنای ساده در چندین شکل از عبارت پردازی‌ های انشاگونه، همراه با حاشیه زدن، حکایتی آوردن، خاطره ای نقل کردن، جمله ای قصار و نتیجه ای پندآمیز گرفتن، کمی رندی چاشنی کردن و ختم سخن. اگر نکته ای یا «فکر»ی هم بوده در همان دقایق اول گفته شده و باقی همه ملغمه‌ی برآماسیده ای از هوای ولرم و عبارات «نغز» است که به گوش حاضران خوش می نشیند و به فاصله‌ی کوتاهی از ذهن آنها پرمی کشد ــ تا منبر بعدی.

اگر این نکته را در نظرداشته باشیم که خطابت ایرانی بیشتر اوقات با نوعی قصه گویی و نقالی است که می تواند شنونده را نگه دارد (می گویند، طرف «شـیرین» سخن گفت.)، آنگاه تحسین ما دو چندان می شود برای خطیبی که «نارتیو» او مفهومی است، یعنی عمدتاً زنجیره ای از فکر استدلالی و کمتر استفاده از تصویر (ایمج ری) و حکایت. در این حوزه، یک متفکر خوب هم می تواند براحتی حوصله‌ی من و شما را چنان سرببرد که بخواهیم فریاد بکشیم! من از زمان کلاسهای شرف الدین خراسانی در نیمه‌ی دهه‌ی ۱۳۵۰ (دانشگاه ملی ایران)، کمتر به یاد می آورم که طرز صحبت گیرایی را از سخنرانی ایرانی شاهد بوده باشم؛ سخنرانی که با تفکر سر و کار دارد. البته این ممکن است به دلیل گوشه گیری و فرنگ نشینی هم بوده باشد. سليقه را هم از یاد نبریم. شــما چطور؟ کسی را سراغ دارید؟







۱۳۸۸ مرداد ۳, شنبه

سخنرانی در گردهمايی اعتصاب غدا ۲۲ـ ۲۳ـ ۲۴ ژوييه ۲۰۰۹

سخنان عبدی کلانتری در روز سـوم گردهمايی اعتصاب غدا ۲۲ـ ۲۳ـ ۲۴ ژوييه ۲۰۰۹ در مقابل سازمان ملل متحد در نيويورک. او يکی از ۲۷ امضاکننده در ميان اعتصاب کنندگان است.



هوشنگ توزیع، شهره آغداشلو، شیرین نشاط


حمید دباشی، کامران تلطف، شهرنوش پارسی پور

عبدی کلانتری (با پیراهن سرخ و نوار سبر اعتصاب کنندگان)

نوآم چامسکی و رضا براهنی

شهرنوش پارسی پور



*

۱۳۸۸ تیر ۴, پنجشنبه

دو پاسخ دربارهء وضعیت کنونی

در سایت رادیو زمانه پای مطلب «از اصلاحات تا انقلاب» (مقالهء یک شنبهء گذشتهء من) کامنت هایی گذاشته شده؛ این پاسخ به دوتای آنهاست.

در پاسخ آقای فرهت ــ کماکان به آنچه پیش از انتخابات نوشتم باور دارم (به عنوان یک نظر شخصی به دور از سرزنش دوستانی که رأی دادند). اگر فردا شورای نگهبان رأی به ابطال انتخابات و برگزاری انتخابات مجدد بدهد و آقای میرحسین موسوی با تأیید وفاداری به نظام و خط امام و ولایت فقیه دوباره نامزد شود، بازهم بر این باور خواهم بود که به عنوان یک روشنفکر سکولار چپ نمی توانم مهر تأیید بر مشروعیت یک تئوکراسی فاشیستی بگذارم.
.
هم کودتای انتخاباتی ـ سیاسی خط امامی ها و هم واکنش مردم که ظرف چند روز به یک جنبش تبدیل شد، دو رویدادی بودند که نه من، نه شما، و نه هیچ فرد دیگری می توانست آنرا پیش بینی کند. سناریوی موجه تر همان «خاتمی دوم» در هیأت کابینه‌ی موسوی بود که نهادها و ارکان اصلی نظام مقدس را دست نخورده باقی می گذاشت. کودتا یک قمارسیاسی بزرگ و بدون طرح قبلی از سوی بخشی از هیأت حاکمه علیه بخش دیگر بود. اگر کودتاگران می توانستند واکنش مردم را پیش بینی کنند شاید دست به آن قمار نمی زدند و به «خاتمی دوم» رضایت می دادند.
.
هدف من در مقاله‌ی بالا (که به عمد کوتاه و شماتیک نوشته شده) آن بود که بگویم حالا کار از کار گذشته است و «اصلاحات» از خط ممنوع به بیرون پرتاب شده. این خواست «اصلاحات» نبود که چنین شود، کودتا با او چنین کرد. شرکت در یک انتخابات فرمایشی هرگز یک «جنبش» نیست. اما اکنون واکنش مردمی شکل جنبش به خود گرفته و به احتمال زیاد به یک حرکت انقلابی (کامیاب یا ناکامیاب) تبدیل خواهد شد. تاکتیک انقلابی (و صلح آمیز) روز سوگواری حرکت مؤثری در جهت اعتلای جنبش بود. خبر از اعتلای بیشتر، اعتصاب سراسری و تعطیل بخشی از خدمات، می رسد. شاید گام بعدی جداشدن بخشی از بدنه‌ی نیروهای نظامی و شکل گیری جوخه های مردمی و درگیری های خیابان به خیابان باشد. شاید هم جنبش انقلابی در نطفه خفه شود.
.
در این معادلات نقش آقای میرحسین موسوی (و همسر و هم رزمش خانم زهرا رهنورد) نیز به تمامی تغییر کرده است. او اکنون در مرز نظام و بیرون نظام ایستاده و مانور می دهد. بیعت دوباره‌ی او با «رهبر» به معنی شکست جنبش مردمی است. پایداری او زمانی به دموکراسی خواهد انجامید که ارکان قدرت نظامی و امنیتی رژیم خنثا شوند، وگرنه انتخاب مجدد وی فقط نمای ویترین را عوض خواهد کرد. حال که آقای میرحسین موسوی داوطلب شهادت شده، طبعاً احترام من هم نسبت به او افزون شده است. /// عبدی کلانتری

در پاسخ آقای فرهاد ـ کاربرد «خط امام» و «خمینیسم» در اینجا و نوشته های پیشین من، تأکید دوباره بر خصلت پوپولیستی ـ فاشیستی و «جنبشی»ی بلوک قدرت اصلی در هيأت حاکمهء ایران است. اینکه این خط به راستی ضداستکباری، ضدغرب، خلق گرا، و «انقلابی» است و از حمایت بخش بزرگی از محرومان و مستضعفان (حتا خارج از ایران) نیز بهره می برد. آنها نمایندهء منافع محرومان نیستند اما با «حمایت» ارباب منشانهء خود بخشی از این اقشار را زیر چتر خود پناه می دهند. خصوصیات دیگر: نگاه فراملیتی، یهودی ستیزی، حامل کیش رهبرـ پیشوای کاریزماتیک، و گاه تمایلات مهدی گرایانه، تشنهء تکنولوژیِ معطوف به قدرت، و بهره ور از تکنیسین ها و متخصصان تحصیل کردهء مؤمن به همین تمایلات. آقای خامنه ای (روشنفکر/ انقلابی دینی / خطیب / پیشوا) چهرهء وحدت بخش این جناح است و نیز آشتی دهنده و میانجی این بلوک با جناح دیگر هیأت حاکمه که سرمایهء بزرگ و اقتصاد بازار را نمایندگی می کند (اشرافیت نظام) و دست بالا را (هنوز) ندارد.
.
استحالهء رفورمیستی «نظام»، چنانچه روزی متحقق شود، به معنی شیفت قدرت از خمینیست ها به اشرافیت نظام است، همانها که خود روزی خط امامی بودند اما دیگر نیستند. اولی ها استخوانی و مبارز و مؤمن اند؛ دومی ها فربه و چموش. به گمان من این اشتباه است که ساختار قدرت را به «احمدی نژاد» و باند مافیایی سران سپاه و بسیج کاهش دهیم که از قِـبـَل قدرت سیاسی، بخش هایی از اقتصاد را نیز قبضه کرده اند و هیچ ارتباط ارگانیکی نیز با مردم ندارند. این اشتباه در تحلیل ساختار دولت منجر به اشتباه در تحلیل سیاسی نیز خواهد شد: اینکه حذف «احمدی نژاد» در رأس، راهگشای دموکراسی در بدنهء نظام و در جامعهء مدنی است. /// عبدی کلانتری

۱۳۸۸ تیر ۲, سه‌شنبه

تهران انار ندارد

نوشتهء عبدی کلانتری

به نقل از سایت دویچه وله ـ ۱۵ نوامبر ۲۰۰۷

فايل صوتی همراه با گزيده هايی از صدای فيلم


فيلم تهران انار ندارد بالاخره در ایران اجازهء نمایش گرفت و پس از دو سال به روی اکران رفت. نقد زیر به هنگام نمایش فیلم در نیویورک نوشته شده است.

امروز (۱۵ نوامبر ۲۰۰۷) فيلم مستند «تهران انار ندارد» ساختهء مسعود بخشي در فستيوال «سينماـ شرق» در شهر نيويورک، براي بار دوم به نمايش در مي آيد. اين فيلم که از موانع سانسور وزارت ارشاد اسلامي گذشته، با نگاهي هجو آميز، تاريخ شهر تهران را از اواخر دوران قاجار تا امروز دنبال مي کند و از خلال تصاوير و گفتار، بر روابط اجتماعي و اخلاقيات جامعه اي انگشت مي گذارد که علارغم بيش از صدسال تحول ظاهري، ناهنجاري هاي آن در اساس چندان تغييري نکرده است.

در فيلم «دختر لر» ، گلنار با لهجهء غليظ کرماني اش به جعفر، که مي خواهد او را به تهران ببرد، مي گويد، «تهرون؟ بيام تهرون؟ مي گن تهرون جاي قشنگي يه، ولي مردم اش بد هستن.» اين صحنه از «دخترلر»، نخستين ساختهء سينماي ناطق و داستاني ايران، در ابتداي فيلم مستند «تهران انار ندارد» مي آيد و به نحوي طنز آميز لحن فيلم را مشخص مي کند: تاريخچه اي تصويري از شهر تهران از ديدي طنز آميز و هجوگرا، در بارهء مردمي که به تناوب، يا همزمان، دهاتي، شهري، بازاري، مدرن، و سنتي هستند، و در همه حال در «کمال رضايت» به «کسب حلال» مشغول اند! روي صداي فيلم، هرازگاه يک بار، صداي استمداد گلنار شنيده مي شود که جيغ مي زند: «جعفـر . . .!»



«تهران انار ندارد» را دو نفر روايت مي کنند. يکي نصرت کريمي است که از تهران قديم صحبت مي کند، و ديگري مسعود بخشي نويسنده و کارگردان فيلم که ظاهراً دارد گزارش تهيهء فيلم ناتمام خود را به مقامات مي دهد و مشکلات بي شمارش را در جريان ساختن فيلم شرح مي دهد از جمله اينکه پنج سال منتظر صدور اجازه فيلمبرداري بوده است.

نصرت کريمي، که فقط صداي او را مي شنويم، خود سازندهء دو هجويهء اجتماعي مهم به نام «درشکه چي» و «محلل» است. او با آشنايي وسيعي که با فرهنگ عوام و روابط اجتماعي سنتي بهنگامِ مقابله با تحولاتِ شهري مدرن دارد، انتخاب مناسبي است براي راويتگري اين فيلم. کريمي از تهراني سخن مي گويد که در ابتدا فقط يک روستاي بزرگ بود با باغهاي ميوهء بسيار در شمال «شهر ري»، که به فاصلهء نيم قرن چهره اي «فرنگي» پيدا مي کند. انار مرغوب و بي نظير تهران جاي خود را به انواع ميوه ها و سبزيجات «فرنگي» مي دهد، درست همانطور که سر و وضع و لباس خانم ها و آقايان عصر قاجار، وسايل حمل و نقل، خيابانها، بافت شهري، پليس و ارتش، دکانها، بازار، و صنايع نيز، فرنگي مي شوند. در ابتداي فيلم، صداي گاري و درشکه روي تصوير اتوموبيل هاي سريع در اتوبانهاي مدرن تهران امروزي به گوش مي رسد.

کريمي از مصرف ترياک، طويله هاي بي شمار شهر، مشاغل سـنتي، چادر و چاقچور و شليتهء زنان صحبت مي کند. در نمايي از يک فيلم مستند زمان قاجار، جمعي از زنان چادر و چاقچوري را مي بينيم که سوار ترامواي شهر يا ماشين دودي مي شوند. همزمان تصنيف هاي قديمي آن دوران را هم مي شنويم.

بخش مهمي از جذابيت فيلم «تهران انار ندارد» به خاطر مونتاژ فيلم هاي مستندِ بايگاني شدهء قديمي است، از جمله نماهايي از پايان عصر قاجار، دوران رضاشاه، کنفرانس تهران، نخست وزيري مصدق و غائلهء خياباني کودتا، دورهء مدرنيزاسيون محمدرضاشاه، و روزهاي انقلاب بهمن. اين فيلم هاي آسيب ديدهء قديمي که در آرشيوهاي جمهوري اسلامي خاک مي خورند، به راستي ارزشمند و خاطره انگيزند. به روشني پيداست که کارگردان فيلم در استفاده از اين بريده هاي قديمي، کاملاً آزاد نبوده است. به طور غير مستقيم حضور سانسور به بيننده يادآوري مي شود: درست در جايي که انتظار داريم مستندهاي قديمي ادامه پيدا کنند اما به خاطر حساسيت سياسي يا اخلاقي سانسور چيان اين امکان سلب شده، ما تصويري از لابراتوآر فيلم و قطع نوار سلولوئيد روي دستگاه مونتاژ و مرمت فيلم، مي بينيم. اين تمهيد بارها در فيلم تکرار مي شود.

مسعود بخشي نويسنده و کارگردان فيلم، که سي و چندسال دارد و اين نخستين فيلم بلند ِ اوست، به هيچ چيز رحم نکرده است. در زير لحن مؤدبانه و به ظاهر بي آلايش او، در گزارش اش به «مقامات»، او زيرکانه مناسبات مبتني بر بازار و مذهب را، که سنت و تجدد هر دو برايش تا آنجا قابل پذيرش است که ابزاري براي مال اندوزي و قدرت بيشتر باشد، مورد انتقاد قرار مي دهد.

به نظر مي رسد آقاي بخشي بر اين باور است که تهران و تهراني ها، با همهء تغييرات ظاهري، هنوز ساختارهاي مادي و اخلاقي جامعه اي روستايي را در مقياس يک متروپوليس غول آسا تکرار مي کنند. او هنوز بازار و روابط بازاري را قلب اقتصاد مي داند که اخلاقيات ديني [بخوان شيعي، آخوندي] برآن حاکم است. با طعنه از «کسب حلال» نام مي برد که چيزي نيست مگر ابن الوقتي و معاملات بساز بفروشي يا «بساز و بنداز»، که سود آن هميشه نصيب آقازاده هاي بازاري مي شود. مسعود بخشي با شوخ طبعي، نحوهء برخورد مسؤلان دولتي را با مشکلات شهري، مثل ترافيک و آلودگي هوا، وابسته به «وزش باد» ارزيابي مي کند.

فيلمساز از «نبوغ شهروندان تهراني در استفاده از وسايل موتوري» صحبت مي کند، و درحاليکه صداي تصنيف «ماشين مشدي ممدلي» را مي شنويم، شاهد «پيشرفت حيرت انگيز صنعت خودرو» و انواع مدل هاي اتوموبيل هاي مونتاژي با موتورهاي فرانسوي و کره اي مي شويم. خط مونتاژ کارخانهء خودرو و صحنه هايي از عمليات موتورسواري در ترافيک تهران را مي بينيم؛ موتورسواري تهراني، به عنوان نمونه اي از «قانونمندي» و جلوه اي از «تجدد» شهروندان به نمايش در مي آيد. نويسنده وکارگردان فيلم در جايي به اقتصاد گوشت مصرفي مي پردازد و اضافه مي کند، «گوسفندپروري در تهران از حرفه هاي شريف و پررونق است که توسط تلفن موبايل کنترل مي شود!»

فيلمساز به مقايسهء دو تيپ از شهروندان تهراني مي پردازد که هردو در «امور ساختمان» و سازندگي شهري به کار مشغول اند: «بابک جان» (بساز و بنداز) و «آقا جعفر» (آجرساز). بابک جان کارش برج سازي است و آقا جعفر در کارخانهء آجرپزي کار مي کند. فيلمساز سپس به سراغ مهندس جواني مي رود که با ايمان و ايثار در کار «بهينه سازي» شهري است و در مقام پيمانکار، مرتب «راهکار» ارائه مي دهد. او براي ثواب و در راه خدا، در جنوب شهر «انبوه سازي» مي کند، يعني خانه هاي قديمي را خراب مي کند و براي انبوه مردم فقير، آپارتمانهاي تنگ و کوچک مي سازد. همين مهندس، پس از خودماني شدن با فيلساز و همراهانش، آنها را با «پروژهء ديگر» ش آشنا مي کند که «خصوصي سازي» در شمال شهر است: آپارتمانهاي لوکس در برجهاي سوپرمدرن با قيمت هاي نجومي.

فيلم طنزآميز و شوخ مسعود بخشي، که «تجدد» و «جريان اصلاحات» را از تهران قديم تا «اصلاحات» سالهاي اخير دنبال مي کند و هردو را دست مي اندازد، با پيش بيني اي تمام مي شود که به واقع بدبينانه و هراس آور است. تهران شهري است زلزله خيز. فيلمساز به نقل از يک کارشناس مي گويد وقوع زلزله اي بزرگ در شب، آيندهء تهران را رقم خواهد زد. «کسب حلال» اي که بافت فرسودهء جنوب و برجهاي تقلبي شمال شهر را توليد کرد، فرهنگ گوسفندپرور، تجارت و معاملات بساز و بنداز آقازاده ها و تازه به دوران رسيده هاي اسلامي، تلفات زلزله را به مليون ها خواهد رساند. آيا اين اشاره اي به يک زمين لرزهء اجتماعي و سياسي نيز هست؟

حرف آخر را تنها شهروند علناً ناراضي شهر مي زند که با «جريان باد» حرکت نمي کند، و فيلم با يکي از ترانه هاي آيرونيک محسن نامجو به پيايان مي رسد که در آن از «جبر جغرافيايي» کساني صحبت مي کند که جشن تولدشان، همان مجلس عزا است.



*

از اصلاحات تا انقلاب




نيلگون برای راديو زمانه ـ بيست و يکم ژوئن ۲۰۰۹
«خط امام» در برابر «انقلاب سـبز»
نوشتهء عبدی کلانتری




۱۳۸۸ خرداد ۲۲, جمعه

هالیوود علیه تشیع

بنا به گزارش روزنامهء آفتاب (۲۳ خرداد ۱۳۸۸)، دو «کارشناس کانون ملی منتقدان» در جلسه ای سینمایی اعلام کردند، «هالیوود را نباید یک سازمان جداگانه از غرب و صهیونیسم دانست بلکه آنها با یکدیگر درآمیخته اند.» در این جلسه که با عنوان «هالیوود علیه تشیع» در تهران برگزار شد، این دو کارشناس به موضوع «هجوم آشکار و پنهان هالیوود علیه اسلام و تشیع» پرداختند و گفتند تعدادی از «رهبران فرقهء کابالا از پشت پرده هالیوود را هدایت می کنند.» یکی از کارشناسان کانون ملی منتقدان گفت، «اصطلاحی که باید در مورد غرب به کار رود غرب صلیبی صهیونیستی است.» کارشناس دیگر گفت، «سینمای هالیوود قصد دارد مردم را از فکر کردن دور نگه دارد، در حالیکه اسلام ما را به فکر کردن دعوت می کند.»

***
راه حل پیشنهادی ـ به پیروی از امام راحل که گفت، «من توی دهن هالیوود می زنم»، برای مقابله با توطئه های غرب صلیبی صهیونیستی و کابالا، باید ما هم به شیوهء هالیوود و بالیوود یک شهرک سینمایی شیعی (در پیوند نزدیک با فیضیه) برپاداریم به نام «نهج‌البلاغــوود»؛ و با استفاده از هنر جانبازان استشهادی و تکنولوژی شیعی غنی سازی، انقلاب فرهنگی خود را علیه هجوم فرهنگی آنها، در قالب محصولات فرهنگی‌ی شیعی مثل کلاهک های شیعی یا چمدان های مملو از مواد فرهنگی‌شیعی که در این شهرک سینمایی تهیه می شوند، صادر کرده و هالیوود را ــ و بلکه خود شهر صهیونیستی لوس آنجلس را ــ مثل برج های دوقلو از صفحهء روزگار محو نماییم.

در همین رابطه ـ اپرای شیعی و پوئم سمفونی شیعی:


خرافات ـ افسار توده ها

«صدوپنجاه سال پیش که امیرکبیر پایه‌ی اصلاحات سازمانی، دیوانی، اجتماعی و فرهنگی ایران را گذاشت و این پایه زمینه‌ای مساعد برای انقلاب مشروطیت گشت در واقع جامعه‌ی ایرانی در راهی افتاد خارج از راه پیشروان فرهنگ سنتی‌اش. ادامه‌ی این راه بدون جستن عناصر مخل و ریشه‌کن کردن آنها، چنانکه تازه حالا تا حدودی برایمان معلوم شده، غیرممکن بوده است. این عناصر یا یکسره خرافات مذهبی‌اند یا از آن نشأت گرفته‌اند. اما حتی در دوره‌ی به اصطلاح روشنگری همه‌جاگیر این جامعه، یعنی در بیست سال آخر حکومت محمدرضاشاه جستجو کردن در این امور و برملا کردن اساس آنها هم مرد میدان نداشت و هم از دو سو سرکوب می‌شد. از سوی حکومت و طبیعتاً از جانب روحانیت که از برکت بقای خرافات می‌زیید.

خرافات فقط تعویذ و طلسمات‌بستن یا قدوس و بدوح نوشتن نیست. اینها در واقع نوعی مشغولیات بی‌آزار برای عامه و عوام است که نظایرش را همه‌جا می‌توان دید. خرافات در حقیقت با تعیین سرنوشت آدمی به مشیت الهی و وعده و وعیدش به بهشت و جهنم ـ که اکنون جوانان ما به خاطرش جان می‌دهند ـ آغاز می‌شود، با افسار زدن توده‌ها از طریق چنین شگردهایی ادامه می‌یابد و هماره به این امید غایی منجر می‌گردد که سرانجام غیبت کبرای ولی‌عصر نیز بسر خواهد رسید. خرافات آن است که بتوان افرادی را از لای درزهای سیاه تاریخی‌شده‌ی ملتی بیرون کشید، ناشناختنی و معصوم شناساند و آنها را سرمشق و آرمان مجسم مردم ساخت. خرافات آن است که کتابی بتواند با هر کلام و کلمه‌ای از نصش عقل ملتی را زایل‌تر کند و تکلیفش را جاودانه از پیش معین نماید. در سراسر احیای به اصطلاح الهی تاریخ ما الیاف و رشته‌های چنین توری دست و پای سیاست و فرهنگ ما را به‌هم و در‌هم بسته و آنها را ظاهراً برای آینده‌ی نزدیک نیز مهار کرده است.» (به نقل از این سایت)

در همين رابطه

و


*

۱۳۸۸ خرداد ۱۸, دوشنبه

پاسداران حقیقت در ۱۹۸۴

عنوان طعنه آمیز «وزارت حقیقت» برگرفته از رمان پرآوازه‌ی «۱۹۸۴» نوشته‌ی جورج اورول هنوز طنینی تازه دارد و یادآور انواع وزارتخانه‌های واقعی در رژیم‌های تمامیت خواه است؛ «وزارتخانه»‌ها و اداراتی که در همه‌ی زمینه‌ها حقیقت را دربست در اختیار خود دارند: در زمینه‌ی هنر و ادبیات و نشر به ارشاد می‌پردازند، در زمینه‌ی اخلاقیات و رفتار مردم به نهی منکرات مبادرت می‌کنند و «مصلحت» همه چیز و همه کس را پیشاپیش و بهتر از هر متخصصی «تشخیص» می‌دهند.

چه تیپ آدمهایی در وزارتخانه‌های حقیقت به کار اشتغال دارند؟ جورج اورول می‌نویسد، «او مردی نسبتاً فربه اما فعال با بلاهتی فلج کننده بود . . . همه‌ی سبعیت این قبیل آدمها متوجه عوامل بیرونی می‌شد، علیه دشمنان دولت، علیه خارجی‌ها، خائنان به نظام، خرابکارها، کسانی که افکارشان منحرف بود.»



وینستون اسمیت، نه تنها در این نظام خرابکار و محارب است زیرا می‌پرسد و شک می‌کند، بلکه رابطه‌ی جنسی او با جولیا نیز فسادآفرین و منع‌شده است. و البته «وزارت عشق» را داریم که محل شکنجه و تعزیر است، جایی که عشق و ایثار حقیقی را به محارب تفهیم می‌کنند.

۱۹۸۴ پیش از آنکه تصویری از یک جامعه‌ی توتالیتر باشد، استعاره ای است برای بی مغزی‌ی نهادی شده و نظام‌یافته؛ و سبعیت آن نیز از همینجا ناشی می‌شود. سیستمی که در آن نیندیشیدن جواز اصلی‌ی ادامه‌ی زندگی است، «وینستون، چطور متوجه نیستی که همه‌ی هدف نیوزپیک چیزی نیست مگر تنگ کردن میدان اندیشه . . . به سال ۲۰۵۰ که برسیم تمام فضای فکر و اندیشه جور دیگری خواهد بود. در واقع، اصلاً اندیشه آنطور که ما امروز می‌شناسیم دیگر منقرض خواهد شد. اصولگرایی یعنی نیندیشیدن ـ نیاز به اندیشه نداشتن، اصولیت یعنی بی‌آگاهی.»

«برادر بزرگ» ــ همان چشم ناظری که در همه جا حاضر است ــ می‌تواند دبیر اول یک حزب باشد، یا «پدر مقدس» مسیحیان، «پیشوای» خلق در یک سیستم پوپولیستی‌ـ فاشیستی، یا هر مقام دیگری که همچون چوپان ِ رمه‌ها، درمقام ولی، نگهبان، و محافظ اول در یک نظام مقدس عمل کند. از برادر بزرگ هرگز نمی‌توان انتقاد کرد. او است که مرز حزبی ـ غیرحزبی یا خودی‌ـ غیرخودی را مشخص می‌کند. اما در حقیقت، «برادر بزرگ» در ۱۹۸۴، اشاره به یک فرد مشخص ندارد، بیشتر یک «جایگاه» یا یک «مقام» است، حتا می‌تواند ظاهرسازی و «تخیلی» باشد به معنی آنچه که فقط در ذهن‌ها برای مهارکردن و اطاعت، برساخته شده. اگر کسی در واقعیت این جایگاه را اشغال کند، در اکثر موارد انسان کوچک تر، حقیرتر، بی تدبیرتر ، و مزورتری است تا آن «تصویر»ی که پروپاگاندای قدرت و رسانه عرضه می‌کند. شخص هیتلر و موسولینی ــ یا هر سلطان و ولایتمدار دیگری ــ در واقعیت امر خود انسانی کوچک در قالب دروغی بزرگ است.

واحد کشوری «اوشیانیا» را به تناوب تمثیلی برای بریتانیا، ایالات متحده، و شوروی در زمان استالین دانسته اند، اما مثل هرتمثیل دیگری، شباهت‌ها و توازی‌ها می‌توانند جابه جا شوند و در زمانها و مکانهای متفاوت، قالب‌های دیگری بگیرند. در ۱۹۸۴، جورج اورول نظامی را ترسیم می‌کند که برای ادامه‌ی بقای خود باید مدام دشمن بتراشد و آن دشمن را به شیطان تبدیل کند، شیطانی که نام و خصوصیاتی شبیه به یهودیان دارد (کاراکتر امانوئل گولدستین). اوشیانیا جامعه ای پساـ انقلابی و از جنگ بیرون آمده است؛ و در نتیجه، حاکمان آن باید تاریخ را به دو دوره‌ی پیش از انقلاب و دوره‌ی انقلاب تقسیم کنند و بر همین اساس نیز این تاریخ را از نو بنگارند. اکنون «حقایق» مربوط به پیش از انقلاب در «وزارت حقیقت» بازنویسی و ثبت می‌شود.

در هر تفسیر که مبتنی بر یک روایت تمثیلی است، باید همواره منتقد این هشدار را پیش چشم داشته باشدکه تاریخ واقعی از تمثیل پیچیده تر است. تمثیل گرایش به آن دارد که وجوه منحصر به فرد و ویژگی‌های خاص تاریخی را در کلیت و عمومیت مستحیل سازد با این توهم که «حقیقت‌های انسانی» عام و فراتاریخی اند. دیالکتیک در برابر این گرایش مقاومت می‌کند: نباید گولاگ شوروی و کوره‌ی آدمسوزی هیتلری و بمباران هیروشیما و تبعید خونبار فلسطینیان را در یک روایت تمثیلی یک کاسه کرد. «توتالیتاریانیسم» زمانی معنی پیدا می‌کند که ما آنرا به واقعیت‌های مشخص تاریخ و فرهنگ، در تجلی‌های یگانه شان ترجمه کنیم. پدرسالاران را باید در بستر تاریخ و فرهنگ خود بازشناخت و از یکدیگر تفکیک کرد. تاریخ ما و تاریخ اروپا، تاریخ اسلام و تاریخ مسیحیت و یهودیت را باید به همان اندازه در ویژگی‌های منحصر به فردشان مطالعه کرد که در وجوه مشترک و عمومیت یافته‌ی آنان.

جورج اورول رمان معروف خود را درست شصت سال پیش نوشت. در آن تاریخ، عدد «۱۹۸۴» در ظاهر امر، اشاره به آینده‌ای دور داشت. برای ما امروز، معنای سال تقویمی ۱۹۸۴ و تبعات آن، به گذشته ای نزدیک، به زمان حال، و شاید دهه‌های پیش رو اشاره داشته باشد.





*

۱۳۸۸ خرداد ۱۶, شنبه

مطالعات گی و لزبین در دانشگاه هاروارد

دو روز پيش دانشگاه هاروارد اعلام کرد که به طور رسمی دست به تأسیس یک کرسی مطالعات گی و لزبین زده است. ایجاد این کرسی با اعانه ای به مبلغ یک میلیون و پانصدهزار دلار امکان‌پذیر شده است.

دانشگاه هاروارد واقع درشهر بوستون از ایالت ماساچوستز آمریکا، که از معتبرترین مراکز آموزش عالی در جهان به حساب می‌آید، از این پس در دوره های تحصیلی مختلف از یک استاد مهمان برای تدریس تخصصی مسایل نظری و عملی در مطالعات جنسی مربوط به گی‌ها، لزبین‌ها، بای سکسوآلها، و سایر دگرباشان دعوت خواهد کرد.

هرچند مواد درسی مربوط به سکسوآلیته‌ی اقلیت‌های جنسی بیش از یک دهه است که در بسیاری از دانشگاههای آمریکا تدریس می‌شود اما این نخستین کرسی رسمی و وقفی (endowed) است که در یک دانشگاه طراز اول برای این مطالعات استقرار می‌یابد. پیش از این، برای نخستین بار در سال ۱۹۸۶، دانشگاه دولتی شهر نیویورک (سیتی یونیورسیتی) یک سلسله مواد مرتبط درسی به شکل یک برنامه‌ی کامل را به مطالعات گی و لزبین اختصاص داده بود.

کرسی ویژه‌ی مطالعات گی و لزبین در هاروارد به افتخار و به نام «اف او ماتیسن» یکی از معروف ترین منتقدان ادبی نیمه‌ی اول قرن بیستم در آمریکا و استاد دانشگاه هاروارد اسم گذاری شده است. ماتیسن خود همجنسگرا و مارکسیست بود. او از دوستان نزدیک پال سوییزی اقتصاددان پرآوازه‌ی آمریکایی بود و به سوییزی از لحاظ مالی کمک کرد تا ماهنامه‌ی مارکسیستی «مانتلی ریویو» را بنیاد نهد. این نشریه در تاریخ جنبش چپ ایالات متحده مقام رفیعی دارد.

در خبر دیگری اعلام شد که در ایالت نیوهمپشایر ازدواج همجنسگرایان قانونی شد. نیوهمپشایر ششمین ایالت آمریکا است که لایحه‌ی مربوط به ازدواج دگرباشان را به تصویب می‌رساند. تصویب این لایحه با این قید صورت گرفت که نهادهای دینی اجباری در پذیرش و انجام مراسم ازدواج دگرباشان نباید داشته باشند.


*

۱۳۸۸ خرداد ۴, دوشنبه

کيچ

در زبان ينگه دنيايی مفهوم «کيچ» را داريم که در حيطه‌ی ادب می شود قلنبه گويی‌ی به ظاهر فخيم و اديبانه اما در اصل بازاری و حاکی از ذائقه‌ی روستايی مآب و لفاظی‌ های منشيانه. در ميان بزرگان حاجی مسلک و اسلامزده‌ی خودمان ــ که به راستی از زمره‌ی نظرکردگان اند و در قرن بيست و يکم هنوز به شيوه شيوخ کلاسيک «شعر» هم می سرايند ولی به اندازه‌ی يک ناظم به ظرايف نظم/نثر مدرن آشنايی نشان نمی دهند ــ زور زدن و سرهم کردن قافيه و سجع در نثر نشانه‌ی بلاغت و فصاحت محسوب می شود؛ مثل اين جمله، «مردکی از روستای دولت آباد به حيا و ادب پشت کرده و صدا درشت کرده و دروغ در دغل کرده و متکبرانه با حق جدل کرده و . . .»

فی الواقع استاد چه ها کرده، بس قافيه سرکرده، از سجع گذر کرده، با دغل جدل کرده، آی شق القمر کرده، تنبان ها به سرکرده، محمود را مچل کرده، آی شق القمر کرده، وای شق القمر کرده . . .

در همين رابطه ــ مانی ب

۱۳۸۸ اردیبهشت ۸, سه‌شنبه

استايليست آنارشيست

«اگر قرار به وضعيت اوليه باشد، بايد به عهد آدم ابوالبشر برگشت. زمان تصرف بحرين از سوی بريتانيا يک قرن پس از لشگرکشی نادرشاه افشار به هند بود. انتقال گنجينهء جواهرات ملت صلح جو اما مغلوب به خيابان فردوسی تهران (بعد از قتل عام بيست هزار نفر در يک روز در دهلي) هم جزو تحولاتی است که از عهد دقيانوس تاکنون اتفاق افتاده»

جملهء بالا از م. قائد است در يکی از آخرين مقالاتش که به موضوع ارتباط (فرهنگی، سياسی، تاريخی، مفهومي) ايران با شيخ نشين های عرب می پردازد. محمد قائد يکی از انگشت شمار «استايليست» های ما در مقاله نويسی است و حالا روحيهء آيرونيک و بدبينانه اش او را به جايی رسانده که ديگر حوصلهء شرح و تفصيل و پروراندن (elaboration) يک موضوع را ندارد، بلکه فقط نکته هايش را مثل کلمات قصار، مثل نارنجک های کوچولو، پرت می کند به سمت خواننده و بی اعتنا رد می شود. قائد همينطور استاد «ترانزيشن» های غير منتظره است. برای هر نويسندهء حرفه ای گذار پاراگراف به پاراگراف، و بخش به بخش در ساختار کلی مقاله حائز بيشترين اهميت است. در ترانزيشن يا گذار است که شما يک خشت روی خشت قبلی می چينيد، دقيق و حساب شده و تراز، که رشتهء بحث را به طور منطقی جلو ببرد، شما را از پارگراف قبلی به جای درست بکشاند، , همواره سعی کند شما را تشنهء گسترش بعدی نگه دارد و آماده تان کند برای ترانزيشن بعد. کمی که خشت را کج بگذاريد، به چشم خوانندهء حرفه ای، ديوارتان از دور قناس خواهد زد.

آماتور ها را هميشه می توان با ترانزيشن ضعيف شناخت و با حاشيه روی و زياده گويی («فيلر»، جمله هايی که حذف شدنی اند بدون لطمه خوردن به اصل بحث، و اديتور خوب معمولاً روی شان قلم قرمز می کشد). نود و نه درصد کسانی که به فارسی می نويسند، بی توجه به ميزان معلومات شان، در نوشتن آماتورند، چون ذهن شان روی خط گسترش تحليلی متمرکز نمی ماند.

ترانزيشن خوب، احتياج به ذهن تحليلی قوی و قوهء تخيل بالا و فرهنگ گسترده دارد. گاه در کار استايليست های بزرگ، ترانزيشن مثل «سورپريز» (امر غيرمنتظره و ناغافل) عمل می کند که ارتباط مفهومی آن در سير بحث از پارگراف قبلی روشن نيست، اما در جغرافيای مفهومی کل مقاله و در ساختار سراسری آن به جا نشسته و فقط تخيل يا «استايل» نويسنده و فرهنگ گستردهء اوست که به او اجازهء چنين کاری را می دهد. البته اين نوع نوشته، توقع بالايی از خواننده دارد و از او می طلبد با درايت بالا و ظرفيت تفکری بالای حد ميانگين، سرنخ ها را خودش در ذهن خود به يکديگر گره بزند.

مثلاً در مقاله ای که از آن نقل کرديم. پاراگراف سوم («عربها افتخار می کنند که . . .») ، دقيقاً معلوم نيست چرا آنجاست و ارتباط جمله های آن با جمله های پيشين و پسين چيست، تا اينکه شما مقاله را تا آخر بخوانيد. م‌. قائد حالا به استايلی رسيده که می شود آنرا «چريکي» نام گذاشت؛ يک آنارشيست يکه و تنها، ياغی بی هدف، که ديگر حوصلهء جرو بحث و صغرا‌ـ کبرا چيدن ندارد و انگار برايش اصلاً خود تمدن به انتها رسيده! وقتی خواندن به فارسی برای آدمی مثل من حکم وظيفهء اجباری تا حد شکنجه را دارد، خواندن مقالات م قائد شعف محض می تواند باشد.

*
بعد التحریر ـ پس از خواندن پرسش آقای کاوه در زیر، باید یک نکته را روشن تر بگویم. در یادداشت بالا، منظور من آن نبود که مقالات سالهای اخیر محمد قائد «آنالیتیک» یا تحلیلی اند. درست برعکس، منظور من از صفت آنارشیک آن بود که آقای قائد تحلیلی نمی نویسد بلکه فقط ذهن تحلیلی‌ی خواننده است که باید بتواند ارتباط جملات یا پارگرافها را نزد خود بپروراند. وظیفهء کارتحلیلی، یعنی همان تعریف حکم و استدلال منطقی برای اثبات آن، به دوش خواننده گذاشته شده. جملات آقای قائد در نگاه اول ــ ازدیدگاه تحلیلی ــ ناپیوسته، فی البداهه، فوری، گزینگویانه، و آیرونیک اند، مملو از چیزی که در زبان انگلیسی به آن «کانتر این تویتیو» (counterintuitive ) می گویند، یعنی نکته هایی که خلاف پنداشت متداول، خلاف امور ظاهراً بدیهی، و متضاد با آنچیزی است که «عقل سلیم» اکثریت آنرا قبول کرده است. همین، استایل ِ مقاله را شکل می دهد و نویسنده را یک «ستایلیست» متمایز می کند، که اگر حتا نامش هم بالای مقاله نیاید، «امضا»ی او را از خلال همین سبک نوشتن می توان بازشناخت.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۶, یکشنبه

قدرت و فقط قدرت

مسلمان جماعت ــ از نوع جانور سیاسی ، از هر طیف و قماشی ــ همه بدون استثنا موجوداتی پراگماتیک هستند ، تا حد اپورتونیسم محض، یعنی بی پرنسیپی محض. میزان این اپورتونیسم در رابطه با «قدرت» تعیین می شود. اگر قدرت در چنگ شان باشد، همواره زور می گویند بدون ذره ای سازش یا ترحم. وقتی خواهان قدرت باشند یا قدرت شان رو به ضعف برود و قصد جلب رأی داشته باشند، بدحجابی که هیچ، دست دادن با غیرمحجبهء نامحرم و عکس انداختن با بلوندهای شلوار تنگ در خارج که هیچ، به مینی ژوپ کافرانه هم رضایت خواهند داد. دیروز نیویورک تایمز درصفحهء اول خود گزارش داد در انتخابات پارلمان اندونزی در این ماه، احزاب اسلامی برخلاف گذشته با اقبال کمی مواجه شده اند. حزب عدالت، بزرگ ترین حزب اسلامی در لحظات آخر شروع به پخش آگهی های تلویزیونی ای کرد که در آنها زنان جوان برای نخستین بار بدون حجاب و روسری ظاهر می شوند. همین حزب در بروشورهای تبلیغاتی شیوه ها و رنگ آمیزی احزاب سکولار را کپی کرده است تا شاید رأی بیشتری بیاورد. این تاکتیک ها البته مؤثر واقع نشد. همین را مقایسه کنید با انتخابات ایران و اصولگراها و نیمچه اصولگراها و نیمچه اصلاحگراها و یاوه های پااندازهای تبلیغاتی شان در رسانه ها . . . ناف شان را با «قدرت» بریده اند!


*

۱۳۸۸ فروردین ۱۴, جمعه

قانونی کردن تجاوز در افغانستان به نفع مردان شيعي

نيويورک تايمز به نقل از آسوشيتدپرس، سوم آوريل ۲۰۰۹، ص A12 ــ پنجشنبهء گذشته تعدادی از سازمانهای حقوق بشر و برخی از قانوگذاران افغانی اعلام کردند که طبق يک قانون جديد در افغانستان، تجاوز مردان به همسران خود رسميت حقوقی پيدا کرده است. آنها حامدکرزای رئيس جمهور را متهم کردند که به خاطر به دست‌آوردن رأی بيشتر در انتخابات آينده اين قانون را به امضا رسانده است. منتقدان از اين واهمه دارند که قانون جديد باعث از دست رفتن دستاوردهايی شود که زنان با دشواری‌های بسيار پس از سقوط طالبان به دست آورده اند. قانون جديد در جهت تنظيم زندگی خانوادگی در ميان شيعيان افغانستان به تصويب رسيده؛ شيعيان ۲۰ درصد از جمعيت افغانستان را تشکيل می‌دهند. اين قانون شامل مسلمانان سـُنی نمی‌شود. در قانون آمده، «به استثنای مواردی که زن دچار بيماری است، او وظيفه دارد در برابر خواسته‌های جنسی شوهرش پاسخ مثبت دهد.» صندوق توسعهء سازمان ملل متحد برای زنان اعلام کرد که اين قانون، «تجاوز به زن توسط شوهرش را قانونی می‌کند.»



*

۱۳۸۸ فروردین ۸, شنبه

هوموفوبيا، فاشيسم، و آزادی جنسی

حميد پرنيان می‌پرسد: چرا يک حکومت فاشيستی، در کنار سرکوب وحشيانه‌ی مخالفان خود، دست به کنترلِ شديدِ جنسیِ جامعه می‌زند؟ چه چيزی در ايده‌های غيرمتعارف جنسی و جنسيتی هست که موجب وحشت حاکمان فاشيست می‌شود؟

متن گفتگوی چراغ (نشريه‌ی دگرباشان جنسی) با عبدی کلانتری را اينجا بخوانيد. (کليک کنيد.)











*

۱۳۸۷ اسفند ۲۷, سه‌شنبه

پيدا کنيد بشر را

در نشريهء «حکومت اسلامی» (سال سيزدهم، شمارهء اول، زمستان ۸۷)، آقای محمدرضا باقرزاده (محقق حوزه و دانشجوی دكترای علوم سياسی) می نويسند:

«مهمترين مبانی حقوق بشر اسلامی از نگاه آيةالله مصباح يزدی عبارتند از: خدامحوری و حاكميت ارادهء تشريعی خداوند، عبوديت و بندگی انسان ، و مسؤوليت و تكليف پذيری او، حكمت الهی ، كمال محوری ، و هدفمندی جهان و انسان ، اصالت معاد و اصالت و جاودانگی روح .»

پيدا کنيد «بشـر» را در اين مبانی حقوق بشر اسلامی!


*

۱۳۸۷ اسفند ۲۳, جمعه

ژورناليسم مدرن و غزوه‌ی احُد

آقای رضا اسماعيلی، نويسنده‌ی روزنامه‌ی اصلاح طلب اعتماد، «تير زهرآلود» اينترنت و امواج فاسد ماهواره را به «ضربات ناجوانمردانه‌ی مشرکان» در غزوه‌ی اُحُد تشبيه می کند؛ جنگی که در آن نگهبانان سپاه اسلام، «به طمع خام جمع آوری غنايم، پست نگهبانی راترک می کنند و دشمنان که در پی چنين فرصتی بودند از پشت به سپاه اسلام هجوم می آورند» و شکست را نصيب برادران می کنند، شکستی که به قول آقای اسماعيلی، «خاطره‌ی تلخ آن هيچگاه از ياد مسلمانان واقعی پاک نمی شود.»

حال، به زعم آقای رضا اسماعيلی، «دشمن يک زمانی سياسی حمله می کرد، يک زمانی نظامی، يک زمانی هم اقتصادی، حالا جبهه‌ی ما جبهه‌ی فرهنگی است؛ اين امواج ماهواره و اينترنت تير زهرآلود دشمن است.» (اعتماد، ۲۲ اسفند ۱۳۸۷ ــ ۱۲ مارس ۲۰۰۹، ص ۸) آقای اسماعيلی به مقامات هشدار می دهد اشتباه سربازان اسلام را در غزوه‌ی احد تکرار نکنند و از مقابله با اينترنت غفلت نورزند تا در غزوات مدرن شکستی مشابه نصيب شان نشود.

اينکه نويسنده‌ی يک رسانه‌ی اصلاح طلب چنين از دست تکنولوژی ارتباطات و رسانه های مدرن شاکی باشد و آنها را با «دشمنان مشرک» مقايسه کند، خود نشانه ای است از ميزان «اصلاح طلبي» ژورناليسم اسلامی. از اين که بگذريم، آقای اسماعيلی ــ به عنوان يک «مسلمان واقعي» که خاطره‌ی تلخ شکست برادرانش در صحرای حجاز «هيچگاه از ياد او پاک نشده» ــ توضيح نمی دهد تيرهای زهرآلود اينترنت چگونه «ازپشت» به نظام مقدس پرتاب می شود!



*

۱۳۸۷ بهمن ۹, چهارشنبه

خاتمی و سکولاريسم

سيد محمد خاتمی، سياستمدار مسلمان و رئيس جمهور پيشين ايران به تازگی در يک سخنرانی «سکولاريسم» را نفی کرده است. آقای خاتمی معتقد است جامعه‌ی ايران جامعه ای دينی (به زعم او فقط مسلمان) است و نمی تواند سکولاريسم را بپذيرد. حقيقت ساده و پيش پا افتاده ای که به نظر می رسد از چشم آقای خاتمی افتاده اين است که سياست امری سکولار است. مفهوم سياست بدون مفاهيم ديگری چون قدرت، دولت، ايدئولوژی، و منافع گروهی ــ که همه اموری اينجهانی و سکولارند ــ قابل تصور نيست. هيچ چيز سکولارتر از سياست نيست.

بی ترديد انتقاد فلسفی از سکولاريسم ممکن است و در واقع، در غرب، از عصر روشنگری تا همين امروز متفکرانی بوده اند که سکولاريسم را نقد کرده اند. اين نقدها از مواضع گوناگون صورت گرفته، از جمله دينی، رمانتيک، و حتا آگنوستيک و غيردينی. اما اين انتقادها که همه از خود غرب آمده، در حيطه‌های روشنفکری و آکادميک صورت گرفته اند نه از سکوی سياست و قدرت. آنچه از سکوی سياست و قدرت مورد حمله قرار گرفته معمولا ماترياليسم، آته ئيسم، و بی دينی بوده که اکثر اوقات از سوی سياستمداران فاشيست و ضدغرب مطرح شده (مثلاً در آلمان، ايتاليا، و ژاپن و با حمايت کليسای کاتوليک).

اسلام در رابطه با سياست جايگاهی خاص دارد. اسلامگرايان در پاسخ به اينکه دين نبايد در سياست دخالت کند بارها تأکيد کرده اند که، «ديانت ما همان سياست ما است و سياست ما همان ديانت ما». اين حکم، دست کم از لحاظ تاريخی، حکم درستی است و تاريخ اسلام از زمان پيامبر تا کنون جز اين گواهی نمی دهد. اگر اسلام دينی سياسی باشد و سياست نيز برحسب تعريف امری سکولار، بايد نتيجه گرفت که اسلام با سکولاريسم گره خورده است. به اين تعبير، يک سياستمدار مسلمان نمی تواند سکولاريسم را «نفي» يا «طرد» کند بلکه فقط می تواند نسبت خود را با سکولاريسم روشن سازد.

روشن ساختن نسبت خود با سکولاريسم به اين معنی است که سياستمدار مسلمان توضيح دهد اعتقادات دينی او و پايبندی شخصی اش به شريعت تا چه اندازه در کنش سياسی او دخالت دارد و چرا. اين تناسب را می توان به شکل يک طيف در نظر آورد که يک قطب آن سياستمدار مسلمانی است که می گويد او به عنوان مرد يا زن سياست، اعتقادات دينی خود را کنار می گذارد و به هيچ وجه تعهدات شرعی را در کار سياسی دخالت نمی دهد. اين يعنی پذيرش سکولاريسم. قطب ديگر، امتزاج بی چون و چرای ديانت و سياست است که ما به آن تئولوژی سياسی (الاهيات سياسي) می گوييم و جلوه‌ی بارز آن در قرن بيستم مرام رژيم‌های فاشيستی ضد ليبرال بوده است.

حال اين به عهده‌ی روحانيان سياسی و ايدئولوگ است که روشن سازند فعاليت آنها و نظام مقدس سی ساله‌ در کجای اين طيف قرار می گيرد. آنچه مسلم است اين است که اسلام بدون سکولاريسم يعنی «اسلام منهای سياست» ــ درست همان چيزی که آقای خاتمی و همفکرانش دست کم سی سال است خلاف آن عمل کرده اند.


۱۳۸۷ دی ۱۵, یکشنبه

خون و عشق و توسعه‌ی پايدار

آقای محمدجواد امیری، رئیس «خانه‌ی محیط زیست سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران» (بله، شهرداری دارای سازمانی به نام سازمان فرهنگی هنری است و سازمان «فرهنگی‌هنری» صاحب خانه ای است به نام «خانه‌ی محیط زیست». نپرسید چرا!) در روزنامه‌ی اعتماد می نویسد، «محرم ماه ایثار و از جان گذشتگی است. ماه عشق و شور و فریاد است. ماه سرافرازی بر فراز نیزه هاست. ماه آمیختن با خون و عشق است.» به همین دلیل، ضمن «کسب فیض از مراسم عزاداری»، خواهش داریم «ظروف یک بار مصرف را بر سنگفرش خیابانها و پیاده روها رها نکنید» ، زیرا ماه محرم فرصت خوبی است «جهت نیل به توسعه‌ی پایدار».

این توصیه بدون شک هم فرهنگی‌هنری است، هم خانه‌ی محیط زیستی است، هم آمیخته با خون و عشق و ایثار و نیزه است، و هم متکی بر دانش اقتصاد توسعه در نظامهای مقدس.



Nilgoon Image: Etemad Daily