سيد محمد خاتمی، سياستمدار مسلمان و رئيس جمهور پيشين ايران به تازگی در يک سخنرانی «سکولاريسم» را نفی کرده است. آقای خاتمی معتقد است جامعهی ايران جامعه ای دينی (به زعم او فقط مسلمان) است و نمی تواند سکولاريسم را بپذيرد. حقيقت ساده و پيش پا افتاده ای که به نظر می رسد از چشم آقای خاتمی افتاده اين است که سياست امری سکولار است. مفهوم سياست بدون مفاهيم ديگری چون قدرت، دولت، ايدئولوژی، و منافع گروهی ــ که همه اموری اينجهانی و سکولارند ــ قابل تصور نيست. هيچ چيز سکولارتر از سياست نيست.
بی ترديد انتقاد فلسفی از سکولاريسم ممکن است و در واقع، در غرب، از عصر روشنگری تا همين امروز متفکرانی بوده اند که سکولاريسم را نقد کرده اند. اين نقدها از مواضع گوناگون صورت گرفته، از جمله دينی، رمانتيک، و حتا آگنوستيک و غيردينی. اما اين انتقادها که همه از خود غرب آمده، در حيطههای روشنفکری و آکادميک صورت گرفته اند نه از سکوی سياست و قدرت. آنچه از سکوی سياست و قدرت مورد حمله قرار گرفته معمولا ماترياليسم، آته ئيسم، و بی دينی بوده که اکثر اوقات از سوی سياستمداران فاشيست و ضدغرب مطرح شده (مثلاً در آلمان، ايتاليا، و ژاپن و با حمايت کليسای کاتوليک).
اسلام در رابطه با سياست جايگاهی خاص دارد. اسلامگرايان در پاسخ به اينکه دين نبايد در سياست دخالت کند بارها تأکيد کرده اند که، «ديانت ما همان سياست ما است و سياست ما همان ديانت ما». اين حکم، دست کم از لحاظ تاريخی، حکم درستی است و تاريخ اسلام از زمان پيامبر تا کنون جز اين گواهی نمی دهد. اگر اسلام دينی سياسی باشد و سياست نيز برحسب تعريف امری سکولار، بايد نتيجه گرفت که اسلام با سکولاريسم گره خورده است. به اين تعبير، يک سياستمدار مسلمان نمی تواند سکولاريسم را «نفي» يا «طرد» کند بلکه فقط می تواند نسبت خود را با سکولاريسم روشن سازد.
روشن ساختن نسبت خود با سکولاريسم به اين معنی است که سياستمدار مسلمان توضيح دهد اعتقادات دينی او و پايبندی شخصی اش به شريعت تا چه اندازه در کنش سياسی او دخالت دارد و چرا. اين تناسب را می توان به شکل يک طيف در نظر آورد که يک قطب آن سياستمدار مسلمانی است که می گويد او به عنوان مرد يا زن سياست، اعتقادات دينی خود را کنار می گذارد و به هيچ وجه تعهدات شرعی را در کار سياسی دخالت نمی دهد. اين يعنی پذيرش سکولاريسم. قطب ديگر، امتزاج بی چون و چرای ديانت و سياست است که ما به آن تئولوژی سياسی (الاهيات سياسي) می گوييم و جلوهی بارز آن در قرن بيستم مرام رژيمهای فاشيستی ضد ليبرال بوده است.
حال اين به عهدهی روحانيان سياسی و ايدئولوگ است که روشن سازند فعاليت آنها و نظام مقدس سی ساله در کجای اين طيف قرار می گيرد. آنچه مسلم است اين است که اسلام بدون سکولاريسم يعنی «اسلام منهای سياست» ــ درست همان چيزی که آقای خاتمی و همفکرانش دست کم سی سال است خلاف آن عمل کرده اند.
بی ترديد انتقاد فلسفی از سکولاريسم ممکن است و در واقع، در غرب، از عصر روشنگری تا همين امروز متفکرانی بوده اند که سکولاريسم را نقد کرده اند. اين نقدها از مواضع گوناگون صورت گرفته، از جمله دينی، رمانتيک، و حتا آگنوستيک و غيردينی. اما اين انتقادها که همه از خود غرب آمده، در حيطههای روشنفکری و آکادميک صورت گرفته اند نه از سکوی سياست و قدرت. آنچه از سکوی سياست و قدرت مورد حمله قرار گرفته معمولا ماترياليسم، آته ئيسم، و بی دينی بوده که اکثر اوقات از سوی سياستمداران فاشيست و ضدغرب مطرح شده (مثلاً در آلمان، ايتاليا، و ژاپن و با حمايت کليسای کاتوليک).
اسلام در رابطه با سياست جايگاهی خاص دارد. اسلامگرايان در پاسخ به اينکه دين نبايد در سياست دخالت کند بارها تأکيد کرده اند که، «ديانت ما همان سياست ما است و سياست ما همان ديانت ما». اين حکم، دست کم از لحاظ تاريخی، حکم درستی است و تاريخ اسلام از زمان پيامبر تا کنون جز اين گواهی نمی دهد. اگر اسلام دينی سياسی باشد و سياست نيز برحسب تعريف امری سکولار، بايد نتيجه گرفت که اسلام با سکولاريسم گره خورده است. به اين تعبير، يک سياستمدار مسلمان نمی تواند سکولاريسم را «نفي» يا «طرد» کند بلکه فقط می تواند نسبت خود را با سکولاريسم روشن سازد.
روشن ساختن نسبت خود با سکولاريسم به اين معنی است که سياستمدار مسلمان توضيح دهد اعتقادات دينی او و پايبندی شخصی اش به شريعت تا چه اندازه در کنش سياسی او دخالت دارد و چرا. اين تناسب را می توان به شکل يک طيف در نظر آورد که يک قطب آن سياستمدار مسلمانی است که می گويد او به عنوان مرد يا زن سياست، اعتقادات دينی خود را کنار می گذارد و به هيچ وجه تعهدات شرعی را در کار سياسی دخالت نمی دهد. اين يعنی پذيرش سکولاريسم. قطب ديگر، امتزاج بی چون و چرای ديانت و سياست است که ما به آن تئولوژی سياسی (الاهيات سياسي) می گوييم و جلوهی بارز آن در قرن بيستم مرام رژيمهای فاشيستی ضد ليبرال بوده است.
حال اين به عهدهی روحانيان سياسی و ايدئولوگ است که روشن سازند فعاليت آنها و نظام مقدس سی ساله در کجای اين طيف قرار می گيرد. آنچه مسلم است اين است که اسلام بدون سکولاريسم يعنی «اسلام منهای سياست» ــ درست همان چيزی که آقای خاتمی و همفکرانش دست کم سی سال است خلاف آن عمل کرده اند.