۱۳۸۸ تیر ۴, پنجشنبه

دو پاسخ دربارهء وضعیت کنونی

در سایت رادیو زمانه پای مطلب «از اصلاحات تا انقلاب» (مقالهء یک شنبهء گذشتهء من) کامنت هایی گذاشته شده؛ این پاسخ به دوتای آنهاست.

در پاسخ آقای فرهت ــ کماکان به آنچه پیش از انتخابات نوشتم باور دارم (به عنوان یک نظر شخصی به دور از سرزنش دوستانی که رأی دادند). اگر فردا شورای نگهبان رأی به ابطال انتخابات و برگزاری انتخابات مجدد بدهد و آقای میرحسین موسوی با تأیید وفاداری به نظام و خط امام و ولایت فقیه دوباره نامزد شود، بازهم بر این باور خواهم بود که به عنوان یک روشنفکر سکولار چپ نمی توانم مهر تأیید بر مشروعیت یک تئوکراسی فاشیستی بگذارم.
.
هم کودتای انتخاباتی ـ سیاسی خط امامی ها و هم واکنش مردم که ظرف چند روز به یک جنبش تبدیل شد، دو رویدادی بودند که نه من، نه شما، و نه هیچ فرد دیگری می توانست آنرا پیش بینی کند. سناریوی موجه تر همان «خاتمی دوم» در هیأت کابینه‌ی موسوی بود که نهادها و ارکان اصلی نظام مقدس را دست نخورده باقی می گذاشت. کودتا یک قمارسیاسی بزرگ و بدون طرح قبلی از سوی بخشی از هیأت حاکمه علیه بخش دیگر بود. اگر کودتاگران می توانستند واکنش مردم را پیش بینی کنند شاید دست به آن قمار نمی زدند و به «خاتمی دوم» رضایت می دادند.
.
هدف من در مقاله‌ی بالا (که به عمد کوتاه و شماتیک نوشته شده) آن بود که بگویم حالا کار از کار گذشته است و «اصلاحات» از خط ممنوع به بیرون پرتاب شده. این خواست «اصلاحات» نبود که چنین شود، کودتا با او چنین کرد. شرکت در یک انتخابات فرمایشی هرگز یک «جنبش» نیست. اما اکنون واکنش مردمی شکل جنبش به خود گرفته و به احتمال زیاد به یک حرکت انقلابی (کامیاب یا ناکامیاب) تبدیل خواهد شد. تاکتیک انقلابی (و صلح آمیز) روز سوگواری حرکت مؤثری در جهت اعتلای جنبش بود. خبر از اعتلای بیشتر، اعتصاب سراسری و تعطیل بخشی از خدمات، می رسد. شاید گام بعدی جداشدن بخشی از بدنه‌ی نیروهای نظامی و شکل گیری جوخه های مردمی و درگیری های خیابان به خیابان باشد. شاید هم جنبش انقلابی در نطفه خفه شود.
.
در این معادلات نقش آقای میرحسین موسوی (و همسر و هم رزمش خانم زهرا رهنورد) نیز به تمامی تغییر کرده است. او اکنون در مرز نظام و بیرون نظام ایستاده و مانور می دهد. بیعت دوباره‌ی او با «رهبر» به معنی شکست جنبش مردمی است. پایداری او زمانی به دموکراسی خواهد انجامید که ارکان قدرت نظامی و امنیتی رژیم خنثا شوند، وگرنه انتخاب مجدد وی فقط نمای ویترین را عوض خواهد کرد. حال که آقای میرحسین موسوی داوطلب شهادت شده، طبعاً احترام من هم نسبت به او افزون شده است. /// عبدی کلانتری

در پاسخ آقای فرهاد ـ کاربرد «خط امام» و «خمینیسم» در اینجا و نوشته های پیشین من، تأکید دوباره بر خصلت پوپولیستی ـ فاشیستی و «جنبشی»ی بلوک قدرت اصلی در هيأت حاکمهء ایران است. اینکه این خط به راستی ضداستکباری، ضدغرب، خلق گرا، و «انقلابی» است و از حمایت بخش بزرگی از محرومان و مستضعفان (حتا خارج از ایران) نیز بهره می برد. آنها نمایندهء منافع محرومان نیستند اما با «حمایت» ارباب منشانهء خود بخشی از این اقشار را زیر چتر خود پناه می دهند. خصوصیات دیگر: نگاه فراملیتی، یهودی ستیزی، حامل کیش رهبرـ پیشوای کاریزماتیک، و گاه تمایلات مهدی گرایانه، تشنهء تکنولوژیِ معطوف به قدرت، و بهره ور از تکنیسین ها و متخصصان تحصیل کردهء مؤمن به همین تمایلات. آقای خامنه ای (روشنفکر/ انقلابی دینی / خطیب / پیشوا) چهرهء وحدت بخش این جناح است و نیز آشتی دهنده و میانجی این بلوک با جناح دیگر هیأت حاکمه که سرمایهء بزرگ و اقتصاد بازار را نمایندگی می کند (اشرافیت نظام) و دست بالا را (هنوز) ندارد.
.
استحالهء رفورمیستی «نظام»، چنانچه روزی متحقق شود، به معنی شیفت قدرت از خمینیست ها به اشرافیت نظام است، همانها که خود روزی خط امامی بودند اما دیگر نیستند. اولی ها استخوانی و مبارز و مؤمن اند؛ دومی ها فربه و چموش. به گمان من این اشتباه است که ساختار قدرت را به «احمدی نژاد» و باند مافیایی سران سپاه و بسیج کاهش دهیم که از قِـبـَل قدرت سیاسی، بخش هایی از اقتصاد را نیز قبضه کرده اند و هیچ ارتباط ارگانیکی نیز با مردم ندارند. این اشتباه در تحلیل ساختار دولت منجر به اشتباه در تحلیل سیاسی نیز خواهد شد: اینکه حذف «احمدی نژاد» در رأس، راهگشای دموکراسی در بدنهء نظام و در جامعهء مدنی است. /// عبدی کلانتری

۱۳۸۸ تیر ۲, سه‌شنبه

تهران انار ندارد

نوشتهء عبدی کلانتری

به نقل از سایت دویچه وله ـ ۱۵ نوامبر ۲۰۰۷

فايل صوتی همراه با گزيده هايی از صدای فيلم


فيلم تهران انار ندارد بالاخره در ایران اجازهء نمایش گرفت و پس از دو سال به روی اکران رفت. نقد زیر به هنگام نمایش فیلم در نیویورک نوشته شده است.

امروز (۱۵ نوامبر ۲۰۰۷) فيلم مستند «تهران انار ندارد» ساختهء مسعود بخشي در فستيوال «سينماـ شرق» در شهر نيويورک، براي بار دوم به نمايش در مي آيد. اين فيلم که از موانع سانسور وزارت ارشاد اسلامي گذشته، با نگاهي هجو آميز، تاريخ شهر تهران را از اواخر دوران قاجار تا امروز دنبال مي کند و از خلال تصاوير و گفتار، بر روابط اجتماعي و اخلاقيات جامعه اي انگشت مي گذارد که علارغم بيش از صدسال تحول ظاهري، ناهنجاري هاي آن در اساس چندان تغييري نکرده است.

در فيلم «دختر لر» ، گلنار با لهجهء غليظ کرماني اش به جعفر، که مي خواهد او را به تهران ببرد، مي گويد، «تهرون؟ بيام تهرون؟ مي گن تهرون جاي قشنگي يه، ولي مردم اش بد هستن.» اين صحنه از «دخترلر»، نخستين ساختهء سينماي ناطق و داستاني ايران، در ابتداي فيلم مستند «تهران انار ندارد» مي آيد و به نحوي طنز آميز لحن فيلم را مشخص مي کند: تاريخچه اي تصويري از شهر تهران از ديدي طنز آميز و هجوگرا، در بارهء مردمي که به تناوب، يا همزمان، دهاتي، شهري، بازاري، مدرن، و سنتي هستند، و در همه حال در «کمال رضايت» به «کسب حلال» مشغول اند! روي صداي فيلم، هرازگاه يک بار، صداي استمداد گلنار شنيده مي شود که جيغ مي زند: «جعفـر . . .!»



«تهران انار ندارد» را دو نفر روايت مي کنند. يکي نصرت کريمي است که از تهران قديم صحبت مي کند، و ديگري مسعود بخشي نويسنده و کارگردان فيلم که ظاهراً دارد گزارش تهيهء فيلم ناتمام خود را به مقامات مي دهد و مشکلات بي شمارش را در جريان ساختن فيلم شرح مي دهد از جمله اينکه پنج سال منتظر صدور اجازه فيلمبرداري بوده است.

نصرت کريمي، که فقط صداي او را مي شنويم، خود سازندهء دو هجويهء اجتماعي مهم به نام «درشکه چي» و «محلل» است. او با آشنايي وسيعي که با فرهنگ عوام و روابط اجتماعي سنتي بهنگامِ مقابله با تحولاتِ شهري مدرن دارد، انتخاب مناسبي است براي راويتگري اين فيلم. کريمي از تهراني سخن مي گويد که در ابتدا فقط يک روستاي بزرگ بود با باغهاي ميوهء بسيار در شمال «شهر ري»، که به فاصلهء نيم قرن چهره اي «فرنگي» پيدا مي کند. انار مرغوب و بي نظير تهران جاي خود را به انواع ميوه ها و سبزيجات «فرنگي» مي دهد، درست همانطور که سر و وضع و لباس خانم ها و آقايان عصر قاجار، وسايل حمل و نقل، خيابانها، بافت شهري، پليس و ارتش، دکانها، بازار، و صنايع نيز، فرنگي مي شوند. در ابتداي فيلم، صداي گاري و درشکه روي تصوير اتوموبيل هاي سريع در اتوبانهاي مدرن تهران امروزي به گوش مي رسد.

کريمي از مصرف ترياک، طويله هاي بي شمار شهر، مشاغل سـنتي، چادر و چاقچور و شليتهء زنان صحبت مي کند. در نمايي از يک فيلم مستند زمان قاجار، جمعي از زنان چادر و چاقچوري را مي بينيم که سوار ترامواي شهر يا ماشين دودي مي شوند. همزمان تصنيف هاي قديمي آن دوران را هم مي شنويم.

بخش مهمي از جذابيت فيلم «تهران انار ندارد» به خاطر مونتاژ فيلم هاي مستندِ بايگاني شدهء قديمي است، از جمله نماهايي از پايان عصر قاجار، دوران رضاشاه، کنفرانس تهران، نخست وزيري مصدق و غائلهء خياباني کودتا، دورهء مدرنيزاسيون محمدرضاشاه، و روزهاي انقلاب بهمن. اين فيلم هاي آسيب ديدهء قديمي که در آرشيوهاي جمهوري اسلامي خاک مي خورند، به راستي ارزشمند و خاطره انگيزند. به روشني پيداست که کارگردان فيلم در استفاده از اين بريده هاي قديمي، کاملاً آزاد نبوده است. به طور غير مستقيم حضور سانسور به بيننده يادآوري مي شود: درست در جايي که انتظار داريم مستندهاي قديمي ادامه پيدا کنند اما به خاطر حساسيت سياسي يا اخلاقي سانسور چيان اين امکان سلب شده، ما تصويري از لابراتوآر فيلم و قطع نوار سلولوئيد روي دستگاه مونتاژ و مرمت فيلم، مي بينيم. اين تمهيد بارها در فيلم تکرار مي شود.

مسعود بخشي نويسنده و کارگردان فيلم، که سي و چندسال دارد و اين نخستين فيلم بلند ِ اوست، به هيچ چيز رحم نکرده است. در زير لحن مؤدبانه و به ظاهر بي آلايش او، در گزارش اش به «مقامات»، او زيرکانه مناسبات مبتني بر بازار و مذهب را، که سنت و تجدد هر دو برايش تا آنجا قابل پذيرش است که ابزاري براي مال اندوزي و قدرت بيشتر باشد، مورد انتقاد قرار مي دهد.

به نظر مي رسد آقاي بخشي بر اين باور است که تهران و تهراني ها، با همهء تغييرات ظاهري، هنوز ساختارهاي مادي و اخلاقي جامعه اي روستايي را در مقياس يک متروپوليس غول آسا تکرار مي کنند. او هنوز بازار و روابط بازاري را قلب اقتصاد مي داند که اخلاقيات ديني [بخوان شيعي، آخوندي] برآن حاکم است. با طعنه از «کسب حلال» نام مي برد که چيزي نيست مگر ابن الوقتي و معاملات بساز بفروشي يا «بساز و بنداز»، که سود آن هميشه نصيب آقازاده هاي بازاري مي شود. مسعود بخشي با شوخ طبعي، نحوهء برخورد مسؤلان دولتي را با مشکلات شهري، مثل ترافيک و آلودگي هوا، وابسته به «وزش باد» ارزيابي مي کند.

فيلمساز از «نبوغ شهروندان تهراني در استفاده از وسايل موتوري» صحبت مي کند، و درحاليکه صداي تصنيف «ماشين مشدي ممدلي» را مي شنويم، شاهد «پيشرفت حيرت انگيز صنعت خودرو» و انواع مدل هاي اتوموبيل هاي مونتاژي با موتورهاي فرانسوي و کره اي مي شويم. خط مونتاژ کارخانهء خودرو و صحنه هايي از عمليات موتورسواري در ترافيک تهران را مي بينيم؛ موتورسواري تهراني، به عنوان نمونه اي از «قانونمندي» و جلوه اي از «تجدد» شهروندان به نمايش در مي آيد. نويسنده وکارگردان فيلم در جايي به اقتصاد گوشت مصرفي مي پردازد و اضافه مي کند، «گوسفندپروري در تهران از حرفه هاي شريف و پررونق است که توسط تلفن موبايل کنترل مي شود!»

فيلمساز به مقايسهء دو تيپ از شهروندان تهراني مي پردازد که هردو در «امور ساختمان» و سازندگي شهري به کار مشغول اند: «بابک جان» (بساز و بنداز) و «آقا جعفر» (آجرساز). بابک جان کارش برج سازي است و آقا جعفر در کارخانهء آجرپزي کار مي کند. فيلمساز سپس به سراغ مهندس جواني مي رود که با ايمان و ايثار در کار «بهينه سازي» شهري است و در مقام پيمانکار، مرتب «راهکار» ارائه مي دهد. او براي ثواب و در راه خدا، در جنوب شهر «انبوه سازي» مي کند، يعني خانه هاي قديمي را خراب مي کند و براي انبوه مردم فقير، آپارتمانهاي تنگ و کوچک مي سازد. همين مهندس، پس از خودماني شدن با فيلساز و همراهانش، آنها را با «پروژهء ديگر» ش آشنا مي کند که «خصوصي سازي» در شمال شهر است: آپارتمانهاي لوکس در برجهاي سوپرمدرن با قيمت هاي نجومي.

فيلم طنزآميز و شوخ مسعود بخشي، که «تجدد» و «جريان اصلاحات» را از تهران قديم تا «اصلاحات» سالهاي اخير دنبال مي کند و هردو را دست مي اندازد، با پيش بيني اي تمام مي شود که به واقع بدبينانه و هراس آور است. تهران شهري است زلزله خيز. فيلمساز به نقل از يک کارشناس مي گويد وقوع زلزله اي بزرگ در شب، آيندهء تهران را رقم خواهد زد. «کسب حلال» اي که بافت فرسودهء جنوب و برجهاي تقلبي شمال شهر را توليد کرد، فرهنگ گوسفندپرور، تجارت و معاملات بساز و بنداز آقازاده ها و تازه به دوران رسيده هاي اسلامي، تلفات زلزله را به مليون ها خواهد رساند. آيا اين اشاره اي به يک زمين لرزهء اجتماعي و سياسي نيز هست؟

حرف آخر را تنها شهروند علناً ناراضي شهر مي زند که با «جريان باد» حرکت نمي کند، و فيلم با يکي از ترانه هاي آيرونيک محسن نامجو به پيايان مي رسد که در آن از «جبر جغرافيايي» کساني صحبت مي کند که جشن تولدشان، همان مجلس عزا است.



*

از اصلاحات تا انقلاب




نيلگون برای راديو زمانه ـ بيست و يکم ژوئن ۲۰۰۹
«خط امام» در برابر «انقلاب سـبز»
نوشتهء عبدی کلانتری




۱۳۸۸ خرداد ۲۲, جمعه

هالیوود علیه تشیع

بنا به گزارش روزنامهء آفتاب (۲۳ خرداد ۱۳۸۸)، دو «کارشناس کانون ملی منتقدان» در جلسه ای سینمایی اعلام کردند، «هالیوود را نباید یک سازمان جداگانه از غرب و صهیونیسم دانست بلکه آنها با یکدیگر درآمیخته اند.» در این جلسه که با عنوان «هالیوود علیه تشیع» در تهران برگزار شد، این دو کارشناس به موضوع «هجوم آشکار و پنهان هالیوود علیه اسلام و تشیع» پرداختند و گفتند تعدادی از «رهبران فرقهء کابالا از پشت پرده هالیوود را هدایت می کنند.» یکی از کارشناسان کانون ملی منتقدان گفت، «اصطلاحی که باید در مورد غرب به کار رود غرب صلیبی صهیونیستی است.» کارشناس دیگر گفت، «سینمای هالیوود قصد دارد مردم را از فکر کردن دور نگه دارد، در حالیکه اسلام ما را به فکر کردن دعوت می کند.»

***
راه حل پیشنهادی ـ به پیروی از امام راحل که گفت، «من توی دهن هالیوود می زنم»، برای مقابله با توطئه های غرب صلیبی صهیونیستی و کابالا، باید ما هم به شیوهء هالیوود و بالیوود یک شهرک سینمایی شیعی (در پیوند نزدیک با فیضیه) برپاداریم به نام «نهج‌البلاغــوود»؛ و با استفاده از هنر جانبازان استشهادی و تکنولوژی شیعی غنی سازی، انقلاب فرهنگی خود را علیه هجوم فرهنگی آنها، در قالب محصولات فرهنگی‌ی شیعی مثل کلاهک های شیعی یا چمدان های مملو از مواد فرهنگی‌شیعی که در این شهرک سینمایی تهیه می شوند، صادر کرده و هالیوود را ــ و بلکه خود شهر صهیونیستی لوس آنجلس را ــ مثل برج های دوقلو از صفحهء روزگار محو نماییم.

در همین رابطه ـ اپرای شیعی و پوئم سمفونی شیعی:


خرافات ـ افسار توده ها

«صدوپنجاه سال پیش که امیرکبیر پایه‌ی اصلاحات سازمانی، دیوانی، اجتماعی و فرهنگی ایران را گذاشت و این پایه زمینه‌ای مساعد برای انقلاب مشروطیت گشت در واقع جامعه‌ی ایرانی در راهی افتاد خارج از راه پیشروان فرهنگ سنتی‌اش. ادامه‌ی این راه بدون جستن عناصر مخل و ریشه‌کن کردن آنها، چنانکه تازه حالا تا حدودی برایمان معلوم شده، غیرممکن بوده است. این عناصر یا یکسره خرافات مذهبی‌اند یا از آن نشأت گرفته‌اند. اما حتی در دوره‌ی به اصطلاح روشنگری همه‌جاگیر این جامعه، یعنی در بیست سال آخر حکومت محمدرضاشاه جستجو کردن در این امور و برملا کردن اساس آنها هم مرد میدان نداشت و هم از دو سو سرکوب می‌شد. از سوی حکومت و طبیعتاً از جانب روحانیت که از برکت بقای خرافات می‌زیید.

خرافات فقط تعویذ و طلسمات‌بستن یا قدوس و بدوح نوشتن نیست. اینها در واقع نوعی مشغولیات بی‌آزار برای عامه و عوام است که نظایرش را همه‌جا می‌توان دید. خرافات در حقیقت با تعیین سرنوشت آدمی به مشیت الهی و وعده و وعیدش به بهشت و جهنم ـ که اکنون جوانان ما به خاطرش جان می‌دهند ـ آغاز می‌شود، با افسار زدن توده‌ها از طریق چنین شگردهایی ادامه می‌یابد و هماره به این امید غایی منجر می‌گردد که سرانجام غیبت کبرای ولی‌عصر نیز بسر خواهد رسید. خرافات آن است که بتوان افرادی را از لای درزهای سیاه تاریخی‌شده‌ی ملتی بیرون کشید، ناشناختنی و معصوم شناساند و آنها را سرمشق و آرمان مجسم مردم ساخت. خرافات آن است که کتابی بتواند با هر کلام و کلمه‌ای از نصش عقل ملتی را زایل‌تر کند و تکلیفش را جاودانه از پیش معین نماید. در سراسر احیای به اصطلاح الهی تاریخ ما الیاف و رشته‌های چنین توری دست و پای سیاست و فرهنگ ما را به‌هم و در‌هم بسته و آنها را ظاهراً برای آینده‌ی نزدیک نیز مهار کرده است.» (به نقل از این سایت)

در همين رابطه

و


*

۱۳۸۸ خرداد ۱۸, دوشنبه

پاسداران حقیقت در ۱۹۸۴

عنوان طعنه آمیز «وزارت حقیقت» برگرفته از رمان پرآوازه‌ی «۱۹۸۴» نوشته‌ی جورج اورول هنوز طنینی تازه دارد و یادآور انواع وزارتخانه‌های واقعی در رژیم‌های تمامیت خواه است؛ «وزارتخانه»‌ها و اداراتی که در همه‌ی زمینه‌ها حقیقت را دربست در اختیار خود دارند: در زمینه‌ی هنر و ادبیات و نشر به ارشاد می‌پردازند، در زمینه‌ی اخلاقیات و رفتار مردم به نهی منکرات مبادرت می‌کنند و «مصلحت» همه چیز و همه کس را پیشاپیش و بهتر از هر متخصصی «تشخیص» می‌دهند.

چه تیپ آدمهایی در وزارتخانه‌های حقیقت به کار اشتغال دارند؟ جورج اورول می‌نویسد، «او مردی نسبتاً فربه اما فعال با بلاهتی فلج کننده بود . . . همه‌ی سبعیت این قبیل آدمها متوجه عوامل بیرونی می‌شد، علیه دشمنان دولت، علیه خارجی‌ها، خائنان به نظام، خرابکارها، کسانی که افکارشان منحرف بود.»



وینستون اسمیت، نه تنها در این نظام خرابکار و محارب است زیرا می‌پرسد و شک می‌کند، بلکه رابطه‌ی جنسی او با جولیا نیز فسادآفرین و منع‌شده است. و البته «وزارت عشق» را داریم که محل شکنجه و تعزیر است، جایی که عشق و ایثار حقیقی را به محارب تفهیم می‌کنند.

۱۹۸۴ پیش از آنکه تصویری از یک جامعه‌ی توتالیتر باشد، استعاره ای است برای بی مغزی‌ی نهادی شده و نظام‌یافته؛ و سبعیت آن نیز از همینجا ناشی می‌شود. سیستمی که در آن نیندیشیدن جواز اصلی‌ی ادامه‌ی زندگی است، «وینستون، چطور متوجه نیستی که همه‌ی هدف نیوزپیک چیزی نیست مگر تنگ کردن میدان اندیشه . . . به سال ۲۰۵۰ که برسیم تمام فضای فکر و اندیشه جور دیگری خواهد بود. در واقع، اصلاً اندیشه آنطور که ما امروز می‌شناسیم دیگر منقرض خواهد شد. اصولگرایی یعنی نیندیشیدن ـ نیاز به اندیشه نداشتن، اصولیت یعنی بی‌آگاهی.»

«برادر بزرگ» ــ همان چشم ناظری که در همه جا حاضر است ــ می‌تواند دبیر اول یک حزب باشد، یا «پدر مقدس» مسیحیان، «پیشوای» خلق در یک سیستم پوپولیستی‌ـ فاشیستی، یا هر مقام دیگری که همچون چوپان ِ رمه‌ها، درمقام ولی، نگهبان، و محافظ اول در یک نظام مقدس عمل کند. از برادر بزرگ هرگز نمی‌توان انتقاد کرد. او است که مرز حزبی ـ غیرحزبی یا خودی‌ـ غیرخودی را مشخص می‌کند. اما در حقیقت، «برادر بزرگ» در ۱۹۸۴، اشاره به یک فرد مشخص ندارد، بیشتر یک «جایگاه» یا یک «مقام» است، حتا می‌تواند ظاهرسازی و «تخیلی» باشد به معنی آنچه که فقط در ذهن‌ها برای مهارکردن و اطاعت، برساخته شده. اگر کسی در واقعیت این جایگاه را اشغال کند، در اکثر موارد انسان کوچک تر، حقیرتر، بی تدبیرتر ، و مزورتری است تا آن «تصویر»ی که پروپاگاندای قدرت و رسانه عرضه می‌کند. شخص هیتلر و موسولینی ــ یا هر سلطان و ولایتمدار دیگری ــ در واقعیت امر خود انسانی کوچک در قالب دروغی بزرگ است.

واحد کشوری «اوشیانیا» را به تناوب تمثیلی برای بریتانیا، ایالات متحده، و شوروی در زمان استالین دانسته اند، اما مثل هرتمثیل دیگری، شباهت‌ها و توازی‌ها می‌توانند جابه جا شوند و در زمانها و مکانهای متفاوت، قالب‌های دیگری بگیرند. در ۱۹۸۴، جورج اورول نظامی را ترسیم می‌کند که برای ادامه‌ی بقای خود باید مدام دشمن بتراشد و آن دشمن را به شیطان تبدیل کند، شیطانی که نام و خصوصیاتی شبیه به یهودیان دارد (کاراکتر امانوئل گولدستین). اوشیانیا جامعه ای پساـ انقلابی و از جنگ بیرون آمده است؛ و در نتیجه، حاکمان آن باید تاریخ را به دو دوره‌ی پیش از انقلاب و دوره‌ی انقلاب تقسیم کنند و بر همین اساس نیز این تاریخ را از نو بنگارند. اکنون «حقایق» مربوط به پیش از انقلاب در «وزارت حقیقت» بازنویسی و ثبت می‌شود.

در هر تفسیر که مبتنی بر یک روایت تمثیلی است، باید همواره منتقد این هشدار را پیش چشم داشته باشدکه تاریخ واقعی از تمثیل پیچیده تر است. تمثیل گرایش به آن دارد که وجوه منحصر به فرد و ویژگی‌های خاص تاریخی را در کلیت و عمومیت مستحیل سازد با این توهم که «حقیقت‌های انسانی» عام و فراتاریخی اند. دیالکتیک در برابر این گرایش مقاومت می‌کند: نباید گولاگ شوروی و کوره‌ی آدمسوزی هیتلری و بمباران هیروشیما و تبعید خونبار فلسطینیان را در یک روایت تمثیلی یک کاسه کرد. «توتالیتاریانیسم» زمانی معنی پیدا می‌کند که ما آنرا به واقعیت‌های مشخص تاریخ و فرهنگ، در تجلی‌های یگانه شان ترجمه کنیم. پدرسالاران را باید در بستر تاریخ و فرهنگ خود بازشناخت و از یکدیگر تفکیک کرد. تاریخ ما و تاریخ اروپا، تاریخ اسلام و تاریخ مسیحیت و یهودیت را باید به همان اندازه در ویژگی‌های منحصر به فردشان مطالعه کرد که در وجوه مشترک و عمومیت یافته‌ی آنان.

جورج اورول رمان معروف خود را درست شصت سال پیش نوشت. در آن تاریخ، عدد «۱۹۸۴» در ظاهر امر، اشاره به آینده‌ای دور داشت. برای ما امروز، معنای سال تقویمی ۱۹۸۴ و تبعات آن، به گذشته ای نزدیک، به زمان حال، و شاید دهه‌های پیش رو اشاره داشته باشد.





*

۱۳۸۸ خرداد ۱۶, شنبه

مطالعات گی و لزبین در دانشگاه هاروارد

دو روز پيش دانشگاه هاروارد اعلام کرد که به طور رسمی دست به تأسیس یک کرسی مطالعات گی و لزبین زده است. ایجاد این کرسی با اعانه ای به مبلغ یک میلیون و پانصدهزار دلار امکان‌پذیر شده است.

دانشگاه هاروارد واقع درشهر بوستون از ایالت ماساچوستز آمریکا، که از معتبرترین مراکز آموزش عالی در جهان به حساب می‌آید، از این پس در دوره های تحصیلی مختلف از یک استاد مهمان برای تدریس تخصصی مسایل نظری و عملی در مطالعات جنسی مربوط به گی‌ها، لزبین‌ها، بای سکسوآلها، و سایر دگرباشان دعوت خواهد کرد.

هرچند مواد درسی مربوط به سکسوآلیته‌ی اقلیت‌های جنسی بیش از یک دهه است که در بسیاری از دانشگاههای آمریکا تدریس می‌شود اما این نخستین کرسی رسمی و وقفی (endowed) است که در یک دانشگاه طراز اول برای این مطالعات استقرار می‌یابد. پیش از این، برای نخستین بار در سال ۱۹۸۶، دانشگاه دولتی شهر نیویورک (سیتی یونیورسیتی) یک سلسله مواد مرتبط درسی به شکل یک برنامه‌ی کامل را به مطالعات گی و لزبین اختصاص داده بود.

کرسی ویژه‌ی مطالعات گی و لزبین در هاروارد به افتخار و به نام «اف او ماتیسن» یکی از معروف ترین منتقدان ادبی نیمه‌ی اول قرن بیستم در آمریکا و استاد دانشگاه هاروارد اسم گذاری شده است. ماتیسن خود همجنسگرا و مارکسیست بود. او از دوستان نزدیک پال سوییزی اقتصاددان پرآوازه‌ی آمریکایی بود و به سوییزی از لحاظ مالی کمک کرد تا ماهنامه‌ی مارکسیستی «مانتلی ریویو» را بنیاد نهد. این نشریه در تاریخ جنبش چپ ایالات متحده مقام رفیعی دارد.

در خبر دیگری اعلام شد که در ایالت نیوهمپشایر ازدواج همجنسگرایان قانونی شد. نیوهمپشایر ششمین ایالت آمریکا است که لایحه‌ی مربوط به ازدواج دگرباشان را به تصویب می‌رساند. تصویب این لایحه با این قید صورت گرفت که نهادهای دینی اجباری در پذیرش و انجام مراسم ازدواج دگرباشان نباید داشته باشند.


*