۱۴۰۳ مهر ۲۳, دوشنبه

سخنرانی آرونداتی روی به هنگام دریافت جایزه «پن ـ پینتر»

 آرونداتی روی

هیچ تبلیغاتی روی زمین نمی‌تواند زخم فلسطین را پنهان کند 

متن کامل سخنرانی به مناسبت دریافت جایزه «پن ـ پینتر»

برگردان از انگلیسی به وسیله‌ی چت جی‌بی‌تی،  نسخه فور او (اندکی ویراسته شده، ع. ک.)

-

آرونداتی روی نویسنده‌ی سرشناس هندی و فعال سیاسی  برنده‌ی امسالِ جایزه «پن ـ پینتر» اعلام شد. این جایزه هر سال از طرف «پن» (انجمن قلم) انگلیس به یاد نمایشنامه‌نویس هارولد پینتر اهدا می‌شود. آرونداتی روی کمی بعد از اعلام نامش برای دریافت این جایزه گفت که سهم خود را از پول این جایزه به صندوق کمک به کودکان فلسطینی اهدا خواهد کرد. او همچنین نویسنده و فعال بریتانیایی-مصری، علاء عبدالفتاح را به عنوان «نویسنده دلیر» [عنوانی به مناسبت شهامت اخلاقی و پایداری در برابر استبداد] معرفی کرد که جایزه خود را با او تقسیم خواهد کرد. آنچه در ادامه می‌آید، متن کامل سخنرانی آرونداتی روی به مناسبت دریافت جایزه است که در تاریخ ۱۰ اکتبر ۲۰۲۴، در کتابخانه بریتانیا در لندن، انگلستان، ایراد شد.


آرونداتی روی

--

از شما، اعضای انجمن «پن انگلیس» و اعضای هیئت داوران، تشکر می‌کنم که مرا شایسته دریافت جایزه «پن ـ پینتر» دانستید. مایلم سخنانم را با معرفی نام «نویسنده دلیر» امسال که من برای اشتراک این جایزه انتخاب کرده‌ام، آغاز کنم.

-

سلام می‌کنم به تو، علاء عبدالفتاح، نویسنده دلیر، کسی که این جایزه را با او شریک هستم. ما امیدوار بودیم و دعا می‌کردیم که در سپتامبر آزاد شوی، اما دولت مصر به این نتیجه رسید که تو نویسنده‌ای زیباتر و متفکری خطرناکتر از آن هستی که آزادت کنند. اما تو اینجا، در این اتاق، با ما هستی. تو مهم‌ترین شخص اینجایی. از زندان نوشتی: «کلماتم دیگر هیچ قدرتی نداشتند اما همچنان از وجود من جاری می‌شدند. صدای من هنوز هست، حتی اگر تنها تعداد اندکی به آن گوش دهند.» ما داریم به تو گوش می‌دهیم، علاء. با دقت.

-

سلام می‌کنم به تو هم، نائومی کلاین عزیزم، دوست هر دوی ما، من و علاء. از اینکه امشب اینجا هستی، از تو ممنونم. این برای من دنیایی ارزش دارد.

-

به همه شما که اینجا گرد آمده‌اید سلام می‌کنم، و همچنین به کسانی که شاید برای این جمع عزیز نامرئی باشند، اما برای من به اندازه هر کس دیگری در این اتاق، کاملاً قابل رؤیت‌اند. از دوستان و همراهانم در زندان‌های هند سخن می‌گویم ــ وکلا، دانشگاهیان، دانشجویان، روزنامه‌نگاران ــ عمر خالد، گلفیشا فاطمه، خالد سیفی، شرجیل امام، رونا ویلسون، سورندرا گادلینگ، ماهش رات. به تو، دوست عزیزم خرم پرویز، یکی از برجسته‌ترین افرادی که می‌شناسم، که سه سال است در زندان هستی، و همچنین به تو، عرفان مهراج و هزاران نفری که در کشمیر و سراسر کشور زندانی هستند و زندگی‌شان ویران شده است، از همه‌ی اینان سخن می‌گویم.

-

وقتی روت بورث‌ویک، رئیس «پن ـ انگلیس» و عضو هیئت داوران پینتر، برای اولین بار در مورد این افتخار به من نوشت، گفت که جایزه پینتر به نویسنده‌ای اهدا می‌شود که تلاش کرده «حقیقت اصلیِ زندگی‌ها و جامعه‌های ما» را از طریق «عزم فکری بی‌تزلزل، بدون امان و قاطعانه» تعریف کند. این نقل قولی است از خود هارولد پینتر که در سخنرانی پذیرش جایزه نوبل ادا کرد.

-

کلمه «بی‌تزلزل» مرا برای لحظه‌ای متوقف کرد، چون خودم را کسی می‌دانم که تقریباً همیشه در حال هراس و لرز است.


مایلم کمی درباره موضوع «تزلزل» و «بی‌تزلزل» مکث کنم، که شاید بهترین نمونه‌اش خود هارولد پینتر باشد. 

از پینتر نقل می‌کنم:


در اواخر دهه ۱۹۸۰، در جلسه‌ای در سفارت آمریکا در لندن حضور داشتم.  

کنگره ایالات متحده در شرف تصمیم‌گیری درباره اعطای بودجه بیشتر به نیروهای «کنترا» [نیروهای راستگرا] بود که برای سرنگونی دولت نیکاراگوئه [دولت چپ‌گرای ساندنیست که با یک انقلاب مردمی علیه دیکتاتوری سوموزا روی کار آمدند] وارد جنگ شده بودند. من عضو هیئتی بودم که به نمایندگی از نیکاراگوئه صحبت می‌کرد، اما مهم‌ترین عضو این هیئت پدر روحانی «جان متکالف» بود. رهبر هیئت آمریکایی «ریموند سیتز» بود (که آن زمان نفر دوم سفارت بود و بعدها خود سفیر شد). پدر روحانی متکالف گفت: «جناب آقا، من مسئول یک منطقه روستایی کشیش‌نشین (پاریش) در شمال نیکاراگوئه هستم. اهالی منطقه‌ی من یک مدرسه، یک مرکز بهداشت و امداد طبی، و یک مرکز فرهنگی ساخته‌اند. ما در صلح و آرامش زندگی می‌کردیم. چند ماه پیش، نیروهای کنترا به منطقه‌ ما هجوم آوردند. آن‌ها همه چیز را ویران کردند: مدرسه، مرکز بهداشتی و مرکز فرهنگی. آن‌ها پرستاران و معلمان را مورد تجاوز جنسی قرار دادند، پزشکان را به وحشیانه‌ترین شکل ممکن قتل‌عام کردند. مثل وحشی‌ها رفتار کردند. لطفاً از دولت آمریکا بخواهید که حمایت خود را از این فعالیت‌های تروریستی هولناک متوقف کند.

ریموند سیتز شهرت بسیار خوبی به عنوان فردی منطقی، مسئول و بسیار فهمیده داشت. او در محافل دیپلماتیک بسیار مورد احترام بود. او گوش داد، مکث کرد، و سپس با جدیت سخن گفت. «پدر روحانی، بگذارید چیزی به شما بگویم. در جنگ، همیشه مردم بی‌گناه عذاب می‌برند.» سکوتی یخ‌زده برقرار شد. ما به او خیره شدیم. کوچکترین تزلزلی نداشت. 

-

به یاد بیاورید که رئیس‌جمهوری رانالد ریگان نیروهای کنترا را «معادل اخلاقی پدران بنیان‌گذار آمریکا» خواند. عبارتی که او آشکارا علاقه زیادی به آن داشت. او همچنین از این عبارت برای توصیف مجاهدین افغانستان که توسط «سیا» حمایت می‌شدند استفاده کرد، همان کسانی که بعداً به طالبان تبدیل شدند. و اکنون طالبان پس از جنگی بیست‌ساله علیه حمله و اشغال آمریکا، بر افغانستان حکومت می‌کنند. قبل از کنتراهای نیکاراگوئه و مجاهدین اسلامی افغانستان، جنگ ویتنام و دکترین نظامی «بی‌تزلزل» آمریکا بود که به سربازانش دستور می‌داد «هر چیزی که تکان می‌خورد را بکشند.» اگر مستنداتی که با عنوان «اسناد پنتاگون» منتشر شد و دیگر اسناد مرتبط با اهداف جنگی آمریکا در ویتنام را بخوانید، می‌توانید از بحث‌های «بی‌تزلزل» و پرشور آن‌ها در مورد چگونگی ارتکاب نسل‌کشی لذت ببرید: آیا بهتر است مردم را یک‌باره بکشید یا آن‌ها را به‌آرامی از گرسنگی بمیرانید؟ کدام بهتر به نظر می‌رسد؟ مشکلی که بلندپایگان دل‌نگران پنتاگون با آن روبرو بودند این بود که برخلاف آمریکایی‌ها که خواهان «زندگی، خوشبختی، ثروت و قدرت» هستند، آسیایی‌ها برعکس «با استواری و جان‌سختی، نابودی ثروت و مردن آدم‌ها را قبول می‌کنند.» و آمریکا چاره‌ای ندارد جز اینکه «منطق استراتژیک خود را تا نتیجه نهایی آن، یعنی نسل‌کشی» به انجام برساند. مسئولیتی وحشتناک که باید «بدون تزلزل» آن را تحمل کرد.

-

و اکنون اینجاییم، پس از تمام این سال‌ها، بیش از یک سال از آغاز نسل‌کشی دیگری می‌گذرد. نسل‌کشی بی‌وقفه و بی‌تزلزل آمریکا و اسرائیل در غزه و اکنون در لبنان که از تلویزیون هم پخش می‌شود، در دفاع از اشغالگری استعماری و یک دولت آپارتاید. آمار رسمی تا کنون ۴۲,۰۰۰ نفر کشته را گزارش داده، که اکثریت آن‌ها زنان و کودکان هستند. این شامل کسانی نمی‌شود که زیر آوار ساختمان‌ها، محله‌ها، شهرها جان داده‌اند، و آن‌هایی که هنوز اجسادشان یافت نشده است. تحقیق اخیر «آکسفام»  [کنفدراسیون بین‌المللی نهادهای مردم‌نهاد برای عدالت اقتصادی و زیست‌محیطی و کاهش نابرابری‌های جنسی] نشان می‌دهد که تعداد کودکانی که به دست ارتش اسرائیل در غزه کشته شده‌اند، بیشتر از تعداد کودکانی است که در دوره مشابه در هر جنگ دیگری در ۲۰ سال گذشته کشته شده‌اند.

-

برای تسکین عذاب وجدان جمعی‌شان نسبت به بی‌تفاوتی اولیه‌شان در برابر یک نسل‌کشی ــ نسل‌کشی نازی‌ها علیه میلیون‌ها یهودی اروپایی ــ ایالات متحده و اروپا زمینه را برای یک نسل‌کشی دیگر آماده کردند. مانند هر دولتی در تاریخ که دست به پاکسازی قومی و نسل‌کشی زده، صهیونیست‌ها در اسرائیل، که خود را «قوم برگزیده» می‌دانند، با انسانیت‌زدایی از فلسطینیان شروع کردند تا سپس آن‌ها را از سرزمین‌شان بیرون کنند و به قتل برسانند.

-

نخست‌وزیر اسبق اسراییل «مناخم بگین» فلسطینی‌ها را «جانوران دوپا» می‌نامید، اسحاق رابین آن‌ها را «ملخ‌هایی» خواند که «باید له و لورده شوند»، و گولدا مایر گفت «چیزی به نام فرد فلسطینی وجود ندارد.» وینستون چرچیل، آن جنگجوی مشهور علیه فاشیسم، گفت: «من نمی‌پذیرم که سگ در آخور حق نهایی به آخور را داشته باشد، حتی اگر برای مدت طولانی آنجا خوابیده باشد» و سپس اعلام کرد که یک «نژاد برتر» حق نهایی به آخور را دارد. پس از آنکه آن جانوران دوپا، ملخ‌ها، سگ‌ها، و ناانسان‌ها به قتل رسیدند، از نظر قومی پاکسازی و به گتوها رانده شدند، کشوری جدید متولد شد. این کشور به عنوان «سرزمین بدون مردم برای مردمی بدون سرزمین» جشن گرفته شد. دولت اسرائیل، مسلح به سلاح‌های هسته‌ای، به عنوان یک پایگاه نظامی و دروازه‌ای به سوی ثروت و منابع طبیعی خاورمیانه برای ایالات متحده و اروپا مستقر شد. تصادف زیبایی از اهداف و مقاصد.

-

این دولت جدید بی‌تردید و بی‌تزلزل حمایت شد، مسلح و تامین مالی شد، نازپرورده و تشویق شد، بدون توجه به هر جنایتی که مرتکب می‌شد. مثل کودکی محافظت‌شده در خانه‌ای ثروتمند که والدینش با افتخار لبخند می‌زنند در حالی که او مرتکب خرابکاری پشت خرابکاری می‌شود. جای تعجب نیست که امروز احساس آزادی می‌کند که به‌صورت علنی به ارتکاب نسل‌کشی افتخار کند (اسناد پنتاگون حداقل محرمانه بودند. باید دزدیده و افشا می‌شدند). جای تعجب نیست که سربازان اسرائیلی تمام حس شرافت را از دست داده‌اند. جای تعجب نیست که آن‌ها شبکه‌های اجتماعی را با ویدیوهای وقیحانه از خودشان پر می‌کنند، لباس‌های زیر زنانی را که کشته یا آواره کرده‌اند بر تن دارند، ویدیوهایی از خودشان که مرگ فلسطینیان و کودکان زخمی یا زندانیان زیر تجاوز و شکنجه را به تمسخر می‌گیرند، تصاویری از خودشان که در حالی که سیگار می‌کشند یا با هدفون به موسیقی گوش می‌دهند، ساختمان‌ها را منفجر می‌کنند. این‌ها چه کسانی هستند؟


چه چیزی می‌تواند آنچه اسرائیل انجام می‌دهد را توجیه کند؟


پاسخ، طبق گفته اسرائیل و متحدانش، و همچنین رسانه‌های غربی، حمله حماس به اسرائیل در ۷ اکتبر سال گذشته است، قتل غیرنظامیان اسرائیلی و گروگان‌گیری اسرائیلی‌ها. طبق گفته آن‌ها، تاریخ تنها از یک سال پیش آغاز شده است.

-

خب، حالا به جایی از سخنرانی من می‌رسیم که انتظار می‌رود برای محافظت از خودم، از «بی‌طرفی» و جایگاه مستقل فکری‌ام، دچار مکث شوم. این بخشی است که از من انتظار می‌رود به یک معادله اخلاقی تن بدهم و حماس، گروه‌های نظامی دیگر در غزه و هم‌پیمان‌شان حزب‌الله در لبنان را به خاطر کشتن غیرنظامیان و گروگان‌گیری محکوم کنم. و مردم غزه را که حمله حماس را جشن گرفتند، محکوم کنم. وقتی این کار را انجام دهم، همه چیز آسان می‌شود، اینطور نیست؟ خب، همه بد هستند، چه می‌توان کرد؟ بیایید همه‌ی طرفین را محکوم کنیم تا بعد برویم به خریدهای خانه برسیم.


خیر، من از شرکت در این بازی محکوم کردن [هر دو طرف] خودداری می‌کنم. بگذارید صریح بگویم. من به مردم تحت ستم نمی‌گویم که چگونه باید در برابر ستم‌شان مقاومت کنند یا چه کسانی باید هم‌پیمان‌شان باشند.

-

وقتی رئیس‌جمهور آمریکا، جو بایدن، در جریان سفرش به اسرائیل در اکتبر ۲۰۲۳ با نخست‌وزیر بنیامین نتانیاهو و کابینه جنگ اسرائیل ملاقات کرد، گفت: «من فکر نمی‌کنم که برای صهیونیست بودن لازم است یهودی باشید، و من یک صهیونیست هستم.»

-

برخلاف رئیس‌جمهور جو بایدن، که خود را یک صهیونیست غیر یهودی می‌نامد و «بدون تزلزل» اسرائیل را در حین ارتکاب جنایات جنگی‌اش تامین مالی و مسلح می‌کند، من قصد ندارم خودم را در هیچ قالبی که از نوشته‌هایم محدودتر باشد، تعریف کنم. من همان چیزی هستم که می‌نویسم.

-

من کاملاً آگاهم که با توجه به اینکه نویسنده‌ای هستم که هستم، غیرمسلمانی که هستم و زنی که هستم، زندگی کردن برایم تحت حاکمیت حماس، حزب‌الله یا رژیم ایران بسیار دشوار و شاید غیرممکن باشد. اما موضوع اینجا این نیست. موضوع این است که خودمان را در مورد تاریخ و شرایطی که تحت آن‌ها این گروه‌ها به وجود آمده‌اند آموزش دهیم. موضوع این است که در حال حاضر آن‌ها در حال مبارزه با یک نسل‌کشی مداوم هستند. موضوع این است که از خود بپرسیم آیا یک نیروی مبارز لیبرال و سکولار وجود دارد که بتواند در برابر یک ماشین جنگی نسل‌کش مقاومت کند؟ زیرا وقتی همه قدرت‌های جهان علیه آن‌ها [مردم فلسطین] هستند، چه کسی را دارند که به او روی بیاورند جز خدا؟ من آگاهم که حزب‌الله و رژیم ایران منتقدان سرسختی در کشورهای خودشان دارند، برخی از آن‌ها نیز در زندان‌ها رنج می‌کشند یا با سرنوشت‌های بدتری مواجه شده‌اند. من آگاهم که برخی از اعمال آن‌ها [اسلامگرایان] از جمله کشتار غیرنظامیان و گروگان‌گیری توسط حماس در ۷ اکتبر، جرایم جنگی محسوب می‌شود. با این حال، نمی‌توان میان این اقدامات و آنچه اسرائیل و ایالات متحده در غزه، کرانه باختری و اکنون در لبنان انجام می‌دهند، برابری قائل شد. ریشه تمام این خشونت‌ها، از جمله خشونت ۷ اکتبر، اشغال سرزمین فلسطینی‌ها توسط اسرائیل و به‌زیرسلطه‌کشیدن مردم فلسطین است. تاریخ از ۷ اکتبر ۲۰۲۳ آغاز نشده است.

-

از شما می‌پرسم، کدام یک از ما که در این سالن نشسته‌ایم حاضر است به‌طور داوطلبانه به تحقیر و ستمی که فلسطینیان در غزه و کرانه باختری طی دهه‌ها به آن دچار شده‌اند، تن بدهد؟ چه روش مسالمت‌آمیزی وجود داشته که مردم فلسطین امتحان نکرده‌اند؟ چه سازشی بوده که آن‌ها نپذیرفته‌اند ــ به جز آنکه از آن‌ها خواسته شده به زانو درآیند و خاک بخورند؟

-

اسرائیل در حال مبارزه در جنگی دفاعی نیست. این جنگی است تهاجمی. جنگی برای اشغال بیشتر سرزمین، تقویت دستگاه آپارتاید خود و تشدید کنترل بر مردم فلسطین و منطقه.

-

از ۷ اکتبر ۲۰۲۳، اسرائیل علاوه بر کشتن ده‌ها هزار نفر، بیشتر جمعیت غزه را چندین بار آواره کرده است. بیمارستان‌ها را بمباران کرده است. به طور عمدی پزشکان، کارکنان امدادی و روزنامه‌نگاران را هدف قرار داده و کشته است. کل یک جمعیت در حال گرسنگی کشیدن است، تاریخ آن‌ها در شرف پاک شدن است. همه این‌ها هم از نظر اخلاقی و هم از نظر مادی از سوی ثروتمندترین و قدرتمندترین دولت‌های جهان حمایت می‌شود. و از سوی رسانه‌هایشان. (در اینجا کشور خودم، هند را هم شامل می‌کنم، که به اسرائیل سلاح می‌فروشد و هزاران کارگر هندی را هم به کمک می‌فرستد). هیچ اختلاف نظری بین این کشورها و اسرائیل وجود ندارد. تنها در سال گذشته، ایالات متحده ۱۷.۹ میلیارد دلار کمک نظامی به اسرائیل اختصاص داده است. بنابراین، بیایید یک بار برای همیشه این دروغ «میانجی‌گری ایالات متحده» را کنار بگذرایم، که گویا از نفوذ بازدارنده‌اش برای مهار اسراییل استفاده می‌کند، یا به تعبیر الکساندریا اوکاسیو-کورتز (که به عنوان جناح چپ رادیکال در سیاست اصلی آمریکا شناخته می‌شود)، درگیر «تلاش خستگی‌ناپذیر برای آتش‌بس» است. خیر، یک طرف نسل‌کشی خودش نمی‌تواند میانجی باشد.

-

نه تمام قدرت و ثروت جهان، نه تمام سلاح‌ها و تبلیغات روی زمین دیگر نمی‌تواند زخمی را که فلسطین است پنهان کند. زخمی که از آن تمام جهان، از جمله اسرائیل، در حال خونریزی است.

-

نظرسنجی‌ها نشان می‌دهد که اکثریت شهروندان کشورهایی ‌‌که دولت‌هایشان نسل‌کشی اسرائیل را ممکن می‌سازند، به‌وضوح اعلام کرده‌اند که با این امر موافق نیستند. ما آن راهپیمایی‌های صدها هزار نفری را دیده‌ایم، از جمله نسل جوانی از یهودیان که از این‌که از آن‌ها سوءاستفاده می‌شود و به آن‌ها دروغ گفته می‌شود، خسته شده‌اند. چه کسی می‌توانست تصور کند که روزی را خواهیم دید که پلیس آلمان شهروندان یهودی را به دلیل اعتراض علیه اسرائیل و صهیونیسم دستگیر کند و آن‌ها را به یهودستیزی متهم کند؟ چه کسی فکر می‌کرد که دولت آمریکا، در خدمت دولت اسرائیل، اصل اساسی آزادی بیان را تضعیف کند و شعارهای طرفدار فلسطین را ممنوع کند؟ این به‌اصطلاح معماری اخلاقی دموکراسی‌های غربی ــ با چند استثنای احترام برانگیز ــ در بقیه جهان به مضحکه‌ای غم‌انگیز تبدیل شده است.

-

وقتی بنیامین نتانیاهو نقشه‌ای از خاورمیانه را دست می‌گیرد که در آن فلسطین پاک شده و اسرائیل از رودخانه تا دریا امتداد دارد، او به‌عنوان یک آینده‌نگر که در حال تحقق رؤیای سرزمین یهودیان است، مورد تحسین قرار می‌گیرد.

-

اما وقتی فلسطینیان و حامیان آن‌ها شعار می‌دهند «از رودخانه تا دریا، فلسطین آزاد خواهد شد»، آن‌ها متهم می‌شوند که برای نسل‌کشی یهودیان فراخوان داده‌اند.

-

آیا واقعاً چنین است؟ یا این فقط تخیل بیمارگونه‌ای است که تاریکی خود را بر دیگران فرافکنی می‌کند؟ تخیلی که نمی‌تواند تنوع را بپذیرد، نمی‌تواند ایده زندگی در کشوری در کنار دیگران، با حقوق برابر، را تحمل کند. همان‌طور که همه مردم جهان انجام می‌دهند. تخیلی که نمی‌تواند بپذیرد که فلسطینیان می‌خواهند آزاد باشند، همان‌طور که آفریقای جنوبی آزاد شد، همان‌طور که هند آزاد شد، همان‌طور که همه کشورهایی که یوغ استعمار را کنار زده‌اند، آزاد شدند. کشورهایی که متنوع‌اند، شاید حتی خسارت‌بار معیوب‌اند، اما آزادند. وقتی مردم آفریقای جنوبی شعار محبوب خود، «آماندلا! قدرت به مردم» را سر می‌دادند، آیا آن‌ها خواستار نسل‌کشی سفیدپوستان بودند؟ چنین نبود. آن‌ها خواستار برچیدن دولت آپارتاید بودند. همان‌طور که فلسطینیان هستند.

-

جنگی که اکنون آغاز شده، وحشتناک ادامه خواهد یافت. اما در نهایت آپارتاید اسرائیل را برخواهد چید. آنگاه تمامیِ جهان برای همه، از جمله برای یهودیان، بسیار امن‌تر و بسیار عادلانه‌تر خواهد شد. این مانند بیرون کشیدن یک تیر از قلب زخم‌خورده‌مان خواهد بود.

-

اگر دولت ایالات متحده حمایت خود را از اسرائیل قطع کند، جنگ می‌تواند امروز متوقف شود. خصومت‌ها می‌توانند همین لحظه پایان یابند. گروگان‌های اسرائیلی می‌توانند آزاد شوند، زندانیان فلسطینی می‌توانند آزاد شوند. مذاکرات با حماس و سایر طرف‌های فلسطینی که به ناچار پس از جنگ انجام خواهد شد، می‌توانست اکنون انجام شود و از رنج میلیون‌ها نفر جلوگیری کند. چه غم‌انگیز است که اکثر مردم این را یک پیشنهاد ساده‌لوحانه و خنده‌دار می‌دانند.

-

در پایان، اجازه دهید به سخنان تو دوست من، علاء عبدالفتاح، از کتابت «تو هنوز شکست نخورده‌ای» بازگردم. به ندرت کلماتی به این زیبایی درباره معنای پیروزی و شکست ــ و ضرورت سیاسیِ نگاه صادقانه به ناامیدی ــ خوانده‌ام. به ندرت نوشته‌ای دیده‌ام که در آن یک شهروند خود را از دولت، از ژنرال‌ها و حتی از شعارهای میدان شهر به این وضوح درخشان جدا کند.


«مرکز خیانت است، زیرا در آن فقط برای ژنرال جا هست... مرکز خیانت است و من هرگز خائن نبوده‌ام. آن‌ها فکر می‌کنند ما را به حاشیه رانده‌اند. آن‌ها نمی‌دانند که ما هرگز حاشیه را ترک نکرده بودیم، فقط برای مدت کوتاهی گم شده بودیم. نه صندوق‌های رأی و نه کاخ‌ها یا وزارت‌خانه‌ها، نه زندان‌ها و نه حتی گورها به اندازه رویاهای ما بزرگ نیستند. ما هرگز به دنبال مرکز نبودیم، زیرا در آن فقط برای کسانی که از رویا دست می‌کشند جا هست. حتی میدان هم برای ما به اندازه کافی بزرگ نبود، بنابراین بیشتر نبردهای انقلاب در خارج از آن رخ داد، و بیشتر قهرمانان خارج از قاب ماندند.»


همان‌طور که وحشتی که در غزه و اکنون در لبنان شاهدش هستیم، به سرعت به یک جنگ منطقه‌ای تبدیل می‌شود، قهرمانان واقعی آن خارج از قاب باقی می‌مانند. اما همچنان می‌جنگند، زیرا می‌دانند که روزی، از رودخانه تا دریا، فلسطین آزاد خواهد شد.

بله آزاد خواهد شد.

چشمانت را به تقویمت بدوز. نه به ساعتت.

این همان روشی است که مردم ــ نه ژنرال‌ها ــ مردمی که برای آزادی خود می‌جنگند، زمان را می‌سنجند.

[پایان]


بیشتر بخوانید:

نائومی کلاین: بت دروغین صهیونیسم
آیزاک دویچر: یهودی غیریهود

ایلان پاپه: آغاز فروپاشی صهیونیسم



۱۴۰۳ شهریور ۲۵, یکشنبه

عشق، سوگ، اعتراض

 عبدی کلانتری

۱

سمبولیسم مرکزی این ویدیو، زنی که سرش را می‌تراشد، معانی فرهنگیِ فشرده‌ای با خود دارد: تنزه از مادیات (بودیسم)، سوگواری (مصر و یونان باستان)، تنبیه به گناه همکاری با دشمن (جنگ جهانی دوم)، و البته فمینیسم مدرن و رهایی از زندان کلیشه‌های مردسالار، حتی اَندروجینی، و عاشقی.

و اضافه کنیم نمادی از سرکشی و اعتراض اجتماعی که همزمان عاشقی هم هست (زن، زندگی، آزادی). 

اینجا، نخست نوعی ترس در چشمان زن می‌دود، نفس‌زدن و اضطراب، او از آن گذر می‌کند، تا برسد به آن نگاه معنی‌داری که میان او و مرد در پایان رد و بدل می‌شود. تراژیک، عاشقانه، و رهایی‌بخش.




۲

دراگز که بالابرنده باشد، مثل کوک، «اووِر دُوز» می‌تواند مرگْ‌آگاه و عاشقانه تصور شود: همین ترجیع‌بند بود که مرا گرفت و مثل آینه‌های رویارو یک رشته تداعی معانی تصویری و تراژیک را در ذهنم زنده کرد:

I overdosed my soul

With beautiful fragments of you


اینجا ببینید:

https://www.youtube.com/watch?v=qRipsM-qrWI


طلایی نمی‌ماند

-------------

من صلیب توام، 

بر دوشم کش

همان روح‌ام

که به عقد تو در می‌آیم

من مریم مقدس توام

**

گلوله و خشاب عشق

پیچیده نیست

اشتباه نیست

سرنوشت نیست

اجباری در کار نیست

**

روح خود را [تا مرگ] لبریز می‌کنم از 

تکه‌های زیبای تو

نمی‌ترسم از کثیف شدن

هیچ چیز طلایی نمی‌ماند

**

هیچ چیز دیگری از تو نمی‌خواهم

جز اینکه

مثل من میان آتش باشی

هیچ چیز دیگری از تو نمی‌خواهم

جز اینکه همچون من 

در گلوی درد

**

. . .

تو شاید شیطانِ من

تو شاید خدای من باشی


نمی‌ترسم از کثیف شدن

هیچ چیز طلایی نمی‌ماند

روحم را لبریز می‌کنم از

تکه‌های زیبایت

**

از انتظارات تو بیمارم

از انتظارات خود بیمارتر

چرا رهایی نمی‌رسد

برای تو، برای من؟


نمی‌ترسم از کثیف شدن

هیچ چیز طلایی نمی‌ماند

روح خود را تا مرگ 

لبریز می‌کنم از 

تکه‌های زیبای تو



---

کپی‌رایت:

موسیقی از کریستیان آروی و اِمِشه آروی-ایلس

متن ترانه از اِمِشه آروی-ایلس / ترجمه فارسی ع. ک.


این هم  دو کار زیبای دیگر از از «بلَک نِیل کاباره»:

اتوژنیک:
https://www.youtube.com/watch?v=6QaT6CLuimE

ورونیکا:
https://www.youtube.com/watch?v=Yf8FJSUf0E4





۱۴۰۳ مرداد ۲۰, شنبه

تدفین در لوس آنجلس: مرگ رسمی موسیقی پاپ تبعیدی

 عبدی کلانتری


منبع و کامنتها : فیسبوک عبدی کلانتری

یکشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۶ - ۱۷ دسامبر ۲۰۱۷

این روزها پیش فروش کنسرت‌های بزرگ و موفق محسن یگانه در لوس آنجلس و شهرهای دیگر ایالت کالیفرنیا، با سالن‌های پر از غوغای جوانان، نشانه‌ای از مرگ قطعی موسیقی پاپ تبعیدی است. محسن یگانه سه چهار سال پیش هم به لوس آنجلس آمده بود و در ماههای گذشته هم در همین ایالت برنامه اجرا کرد، اما فضای موسیقی پاپ و فرهنگ تازه‌ی کنسرت رفتن درایران ماه به ماه و سال به سال متحول می‌شود و «سوپرستار»های آن بزرگ و بزرگ‌تر، و حضورشان در میان ایرانیان خارج از کشور بارزتر.




۱ 

موسیقی پاپ تبعیدی را با عنوان «موسیقی لوس‌آنجلسی» می‌شناسند و بخشی از روشنفکران ایرانی، در کنار موسیقیدانان سنتی، آن را همیشه با تحقیر نگاه کرده‌ا‌ند. ژانری که در سالهای آخر حکومت پهلوی شکُفت و تبلور عواطف و احساس میلیونها جوان طبقه‌ی متوسط آن دوران بود. این موزیک، با انقلابی که به جای آزادی برای ما تئوکراسی شیعی را به ارمغان آورد، آواره‌ی دنیا شد و سرانجام در «لوس آنجلس» خیمه زد. همزمان با دهشتِ شکنجه‌ها و تواب‌سازی‌ها، با «انقلاب فرهنگی اسلامی»، همزمان با جنگ و ویرانی ِهشت ساله و «دفاع مقدس»، هم‌هنگام با قتل عام زندانیان سیاسی ۶۷ و مبارزه با «استکبار»، در ایران تصنیف و ترانه‌ی پاپ و راک همه «زیرزمینی» شد. صدای زن زیرزمینی شد. فرهاد و فریدون فروغی دقمرگ شدند و سیمین غانم و گوگوش و کورش یغمایی خانه نشین. عباس مهرپویا و محمد نوری بدون هیچ حمایتی درگذشتند بی‌آنکه کسی بتواند سبک موسیقی خاص آنها را در ترانه‌ی پاپ دنبال کند. سازهای مدرن گیتار و درامز و فن تنظیم ترانه‌ی مُدرن زیر زمینی شدند. کنسرت ممنوع شد. ترانه‌ی عاشقانه قدغن شد. رقص جایش را به سماع ِ نشسته‌ و بی‌حرکت ِمردان ریشوی تارنواز داد. 

۲ 

موسیقی پاپ تبعیدی مرهمی بود موقتی برای این دردها، یادآور دوران  طلایی طبقه‌ی متوسط قدیم، نوستالژی گذشته برای دوران تاریک و تلخ کنونی؛ نغمه‌ی قاچاق‌شده‌ی شادی بود در عصر محنت، و در مواردی صدای اعتراض بود به هرآنچه قدغن شده بود. شهیار قنبری روی زخمه‌ی گیتار فلامینکو می‌خواند، «آبیِ دریا قدغن، شوقِ تماشا قدغن؛ عشق دوماهی قدغن، باهم و تنها قدغن؛ پچ‌پچ و نجوا قدغن، رقصِ سایه‌ها قدغن».

۳ 

نخستین میخ تابوت، با پیشرفت تکنولوژی کوفته شد: صنعت لوح فشرده یا «سی دی» با فرارسیدن عصر اینترنت و پخش آنلاین یکشبه ورشکست شد وصنعت تولید موسیقی، تا یافتن مدل تازه‌ای برای تجارت، دچار بحرانی عمیق، و صفحه‌فروشی‌های بزرگ زنجیره‌ای نظیر «تاور رکوردز» و «ویرجین رکوردز» یکی پس از دیگری تعطیل شدند. جامعه‌ی هنرمندان تبعیدی ایرانی هم با تعطیل صنعت «سی دی»، منبع اصلی درآمدش را از دست داد. 

۴

میخ بعدی تابوت، نرم‌افزارهای کامپیوتری و تولید تازه‌ی استودیویی و نیز شیوع ویدئوی موسیقی (یوتوب) برای بازاریابی بود. موسیقی لوس آنجلس، با کمبود نوازنده و کادر فنی استودیویی مواجه بود. هنرمندان، سرمایه‌گذارانشان را از دست دادند. آهنگسازان و خواننده‌ها، می‌بایست از جیب خود برای هر ویدئو دستکم، ده بیست هزار دلار سرمایه بگذارند. سرمایه‌ برنمی‌گشت. از این پس، سرمایه‌ی تازه نفس و دست و دل‌باز را تاجران ِاصلاح‌طلب نظام اسلامی، و شبکه‌های تلویزیونی‌شان، فراهم می‌کردند. همانها که از سالها پیش، از  دوبی  وترکیه، برای اروپا و آمریکا خیز برداشته بودند.

۵ 

آهنگسازان و خوانندگان تبعیدی به تدریج و با اکراه، ترانه‌سرایان جوان و استعدادهای فنی داخل کشور را به کمک گرفتند. میان خود‌شان اختلاف افتاد. سیاست آنها، گفته نگفته، سیاست ِسلطنت‌طلبانه بود که سر ستیز داشت با «فشن اسلامی»ِ مد روز، حتا با «جنبش سبز» و هنرمندانش. مهرداد آسمانی، در گفتگویی تلویزیونی، این مسأله مهم را مطرح کرد  (مهم از دید هویت و سرشت موسیقی لوس‌آنجلس) که خوانندگانی نظیر داریوش که حالا به ترانه سرایان داخل کشور  روی آورده‌اند، آیا متوجه هستند با این کار بر مضمون و محتوای همه‌ی کارهای گذشته‌ی خود خط بطلان می‌کشند؟ جهان معنایی ِ ترانه‌های ایرج جنتی عطایی، اردلان سرفراز، شهیار قنبری، زویا زاکاریان، از جنس دیگری بود، نشانه‌ها و حساسیت‌های سکولار و مُدرنی داشت که اساساً لحظه‌های زندگی و عشق و باهم بودگی را طور دیگری تعریف می‌کرد و به حس و عاطفه پیوند می‌داد. وقتی برای سی چهل سال شما این جهان معنایی و حسی را آواز سردادی، چطور می‌توانی یک‌شبه چرخش کنی و بخوانی، «اگر شکنجه‌گر تویی، شکنجه اشتباه نیست.» مهرداد آسمانی می‌پرسد این شعر عاشقانه است یا پیامی برای شخصی روحانی در بالا؟ «روزبه بمانی» حساسیت‌اش و عاطفه‌ی شعری‌اش محصول جهانی مذهبی است؛ و دیگرانی نظیر او، همه از صافی وزارت ارشاد می‌گذرند. به همین خاطر، مهرداد آسمانی ترانه‌ای از ایرج جنتی عطایی می‌خواند با عنوان «ترانه‌هامو پس بده!»

۶

مهرداد آسمانی از قضا خود محصول جمهوری اسلامی است، آغاز کارش با همکاری محمدصالح علاء و ترانه‌های او، در نهادهای فرهنگی جمهوری اسلامی کلید خورد، اما وقتی فضا را برای فعالیت و خلاقیت خود بسته دید، رخت به تبعید کشید، به تدریج در جامعه‌ی هنرمندان تبعیدی بر فضای سوءظن غلبه کرد و با آهنگ‌سازی مستمر، در میان جامعه‌ی موسیقی‌دانان تبعیدی جا افتاد. او برای مهستی، ابی، داریوش، شهره، نوش‌آفرین، لیلا فروهر، شهرام صولتی ، شهرام شب‌پره، و بسیاری دیگر آهنگ ساخت و در کنسرت‌ها در کنارشان خواند. جالب است که صدای او بی‌شباهت به صدای محسن یگانه نیست. اگر در ایران مانده‌بود، با آن کارنامه و استعدادی که در آهنگسازی نشان داده، شاید هم‌اکنون از سوپرستارهای بازار پاپ ایران می‌بود. اما تبعید کارنامه‌ی او را دفن کرده، حال آنکه استعدادهای متوسط‌تر مثل محسن یگانه سالن‌ها را پر می‌کنند. آن عده که مشکل‌پسندند و موسیقی‌شناس‌تر، باید شاهد باشند که هنرمندان جدی و صاحب سبک در این حیطه‌ها، هنرمندانی چون شاهین نجفی، سعید شنبه‌زاده، آرش سبحانی و کیوسک، محسن نامجو، سوسن دیهیم، رعنا فرهان، شهرزاد سپانلو، و انگشت‌شماری دیگر، با مشکلات تولید، بودجه، استودیو، سالن کنسرت و «جمعیت» به طور روزانه دست و پنجه نرم کنند و در این رقابت بزرگ بازار و سرمایه، جای پایی ولو کوچک برای خود نگه بدارند. سوپرستارهای «نظام» اما از این موانع عبور کرده‌اند،  حتا خارج از کشور.

۷ 

ستاره‌های موسیقی پاپ تبعیدی به زمستان عمر خود رسیده‌اند. حتا سوپرستارها دیگر کنسرت چندهزار نفری ندارند، مگر به طور گروهی در مراسم نوروزی. سال گذشته، در کنسرت «ابی»، در سالن «سپیس» لانگ آیلند (نیویورک)، وارد که می‌شدی، اول بوی چربی کباب توی ذوق می‌زد و بعد تمرین نداشتن اعضای گروه. با این حال چندصدنفری آمده بودند، ابی سالن را گرم کرد، و جوانها متن ترانه‌ها را از بربودند. اما همین! نه کار تازه‌ی خوبی و نه حضور صحنه‌ای کاریزماتیکی! نوروز گذشته، در آمفی تئاتر «کوینز کالج» نیویورک، گوگوش توانست یک سالن هزار نفری را پر کند که اکثراً افراد نسل‌های پیش بودند. گوگوش با آنکه سرما خورده بود، سنگ تمام گذاشت و صدایش را بالا کشید تا حق همه‌ی نُت‌های دشوار را بخوبی ادا کند. اما این کنسرت کوچک کجا، و سالن بیست هزار نفری «نَسا کالوزیوم» کجا که او بلافاصله پس از مهاجرت در آن برنامه گذاشت و یک صندلی خالی نمانده بود. عارف، ابی، داریوش، ستار، گوگوش، شماعی‌زاده، سیاوش قمیشی، معین، منصور، حبیب (درگذشته)، شهرام شب‌پره، شهره، نوش‌آفرین، و اندی به تدریج صحنه را خالی می‌کنند و با خروج آنها پرده‌ی نهایی موسیقی لوس آنجلس خواهد افتاد.
 

۸

اما مهمترین سبب افول موسیقی پاپ تبعیدی، نه ناشی از توطئه‌های نظام اسلامی است، نه سازشکاری هنرمندان، و نه شکاف نسلی. توضیح جامعه‌شناسانه‌اش به گمان من همان است که دو سال پیش در گفتگویی با عنوان «نظام را چگونه بفهمیم؟» این طور بیان کردم: نبوغ نظام (به طور عینی، بدون آنکه «مغز»ی از بالا در آن دست به توطئه و برنامه‌ریزی زده باشد) جایی است که بتواند طبقه‌ی متوسط خودش را تولید کند. جایی که موسیقی زیرزمینی خودش، کنسرت خودش، و حتا «ناراضی» ی خودش را تولید کند. که از «جنس» خودش باشد. نظام محاسبه می‌کند، امروزه دیگر «هجوم فرهنگی» را نمی‌توان با فرهنگ شهادت خنثا کرد. «استشهادی» جواب نمی‌دهد به نسل تازه‌ی جوانان شهری که از جنگ و جیره بندی خاطره مبهمی دارند. مهم‌تر از هرچیز، عصر اینترنت فرا رسیده. اینترنت و یک کهکشان امکانات ارتباط فرهنگی. اینترنت، طبقه‌ی متوسط قدیم را جا گذاشته! حالا نبوغ نظام باید در تولید شکل‌های بومی محصولات فرنگ باشد. تئوکراسی ارتش سایبری دارد، نیروی هسته‌ای و ماهواره‌ی فضایی دارد. چرا نباید بورژوازی تازه بدوران رسیده‌ی خودش را داشته باشد؟  از ژورنالیسم تا سریال تلویزیونی، از بوتیک تا فشن اسلامی. از توریسم تا سینمای فستیوالی. نسل جوان استقبال می‌کند. برای اولین بار در تاریخ نظام اسلامی، نظامی که خمینیسم انقلابی و ضد استکباری تأسیس کرد تا جامعه‌ی توحیدی کوخ نشینان، الگوی پابرهنگان جهان شود، برای اولین بار در این نظام، طبقه متوسطی متولد شده که دیگر نیازی به تنبیه و تزکیه‌ی روحی ندارد. نیازی هم به روشنفکران نسل‌های پیشین و آرمان‌های آنها ندارد. این طبقه‌ی متوسط، دیگر ناراضی (به مفهوم ضد نظام) نیست. خودی است. مکتبی نیست اما به لیبرال دموکراسی غربی هم نیازی ندارد. این بنیاد مشروعیت کنونی است. تا موج بحران‌های اقتصادی آینده فرا برسد.///ع. ک.

** ویدئوی زیر، آغاز کار دو سوپرستار کنونی موسیقی پاپ مردم‌پسند را حدود ده سال پیش نشان می‌دهد: محسن چاووشی و محسن یگانه؛ و رسمی شدن تحریرهای نوحه در پاپ و ترانه و رقص و تکنو. زیباست و ساده‌هضم، و جنسی متفاوت دارد از پاپ تبعیدی. در جمهوری اسلامی، کنار صدها جنس تقلیدی و تقلبی، به طور اجتناب‌ناپذیری فوران استعداد و نوآوری را هم شاهدیم.

تگ فیسبوک #موسیقی_و_حال


بیشتر بخوانید از عبدی کلانتری:




کیوسک

چای و گپ فیسبوکی


عبدی کلانتری


منبع: فیسبوک عبدی کلانتری
۱۸ مهر ۱۳۹۵  (۹ اکتبر ۲۰۱۶)


بچه‌های خوب نیویورک و توابع: «کیوسک»، امشب: سالن «دروم» ــ تور آلبوم جدید

~

آلبوم جدید کیوسک به نام «ستریوتال» یکی از بهترین کارهای این گروه است: یاد و یادبودی از سالهای دور «موسیقی ِزیرزمینی» و ترس‌ها و پیگردها و جان‌‌های زیبایی که امنیت و دار و ندارشان را وثیقه می‌کردند تا موسیقی امروز دنیا به نسل جوان برسد. آهنگ‌های آلبوم تم مشترک دارد، در ستایش یک دوست و یک شخصیت‌ ِدوست داشتنی که در ابتدای هرآهنگ بخشی از گفته‌هایش آمده، از سالهای سیاه و روحیه‌ای زنده و فداکار که خلاف جریان آب شنا می‌کند، حاضر است به حبس بیفتد، تا مجموعه‌ای بزرگ فراهم کند و به  دست بروبکس برساند. آرش سبحانی مثل همیشه گیتارش را کوک می‌کند برای کسانی که تسلیم حزب باد نشدند و گاه به قیمت پرپر شدن و سوختن و برخاک افتادن، به عشق واقعی‌شان ــ موسیقی ــ وفادار ماندند. 

~

ترانه‌ها مثل سایر کارهای کیوسک طعنه‌زن و تلخ‌اند اما در قالب راک کلاسیک درجه‌ی یک، با صدای آشنای خسته و گرفته‌ی آرش سبحانی که آنچه می‌بیند رنگ دلسردی و کناره گرفتن از دنیا دارد ــ ترانه‌هاش عکس‌های فوری است از موقعیت‌های  «ابسرد» (پوچ) جامعه‌ی ما و به تباهی کشیده شدن آنچه زیباست و متفاوت. اما موسیقی طپش دارد و مثل هر راک خوب، بده بستان گیتار و ضرب ریتمــسِکشن، شنونده را به هیجان و حتا رقص می‌آورد. 


«شبیه بولدوزرم» (شعر مهدی موسوی)، وقتی که به دقیقه چهارم می‌رسد، می‌کوبد و می‌پیچد و تلخی شعر را به بزم می‌کشاند. تنوع هم هست: در «بعضی وقتا» (آهنگ سوم) فورم رَپ را می‌آمیزد با ریف‌های گیتار، و در «یک لحظه» (آهنگ هفتم) مخلوطی از سامبا و باسانوای آمریکای لاتینی، فضای دریای کاریبین (کارائیب) را وارد کیوسک می‌کند؛ که نشان می‌دهد پشت چهره‌ی جدی و تلخ راکر گروه آرش، یک آکتور هزار چهره پنهان است:  گاه کولی، گاه شعبده باز صحنه‌ی تئاتر و خیابان، گاه دلقک کاباره، و گاه عاشق پیشه‌ی هالیوودی با کلاه و فراک! اما بهترین تراک‌های این آلبوم، راک ِگیتارمحور ناب است با پسزمینه‌ی کیبورد و ریتم سکشن جدی. «همه‌ی ما» طنز و طعنه به خود را با  ریف های شوخ سایکدلیک، و گیتار بلوز می‌آمیزد. «تهران را زنده نگهداریم»، (آهنگ ششم به انگلیسی) رولینگ ستونز خالص است منتها با صدای گرفته‌ی کیت ریچاردز، نه میک! و همه‌جا سراسر بلوزـ‌ راک و ملانکولی ِسرگشتگی، در بازی و طنازی ِ گیتار آرش سبحانی. 

https://www.youtube.com/watch?v=JyKqN44kmXQ


بعدالتحریر، ۲ مرداد ۱۴۰۳ ـ دو آلبوم جدیدتر «کابوس‌آباد» (۲۰۲۳) و «پایان شیرین» (۲۰۲۱) هم آثاری ارزنده هستند با تم‌های تبعید و دلتنگی، تنظیم‌های باکیفیت، و کارِ گیتار قرص و محکم ـ راک و بلوز ـ که امضای کیوسک است.

بیشتر بخوانید از عبدی کلانتری:


۱۴۰۳ مرداد ۱۲, جمعه

موزلمان

عبدی کلانتری

جمعه ۱۲ مرداد ۱۴۰۳


۱

ویکی‌پدیا می‌نویسد، «موزِلمان» یا مسلمان، (آلمانی، جمع: موزلمانر) اصطلاحی بود که میان زندانیان اردوگاه‌های کار اجباری نازی‌های آلمان در طول هولوکاست، جنگ جهانی دوم، برای اشاره به کسانی استفاده می‌شد که از گرسنگی و خستگی رنج می‌بردند و آرام‌آرام به مرگ قریب‌الوقوع خود تسلیم می‌شدند. زندانیان موزلمان ضعف جسمانی شدید، لاغری مفرط، و آنگاه بی‌حسی نسبت به سرنوشت خود را به نمایش می‌گذاشتند، و به دلیل برخوردهای وحشیانه‌ی نازی‌ها به محیط اطراف خود بی‌پاسخ بودند. 

اکثراً یهودی بودند! بعضی‌ها کمونیست.

این جابجایی زبانی چگونه اتفاق افتاد؟ چرا «مسلمان» در زمان نازی‌ها چنین کاربردی پیدا کرد، خودتان به منابع رجوع کنید.

از ترانه:

بدون من، تو گم می‌شدی،

من برای تو برگزیده شده‌ام



۲

«موزلمان» اثر «:وومپسکات:» (برای سه دهه یار و یاور همیشگیِ پارتی‌های گاتیک ما در نیویورک)، یک قطعه‌ی موسیقیِ مبهم، نامشخص، و به شدت تیره است. اکثر ساخته‌های پیچیده‌ی این هنرمند آلمانی، رودی راتزینگر (:وومپسکات:)، ترکیبی از ضربان‌ الکترونیک تهاجمی و سنگین، کوبه‌های سنج‌مانند، دایره‌های ملودیک تو در تو، و اشعار دوپهلوست. کارهای چندلایه‌ی وومپسکات به موضوعاتی مثل نهایت رنج و بی‌طاقتی، ظلم و ظلمت، و وحشت وجودی می‌پردازد. «موزلمان» یک لایه تاریخی بی‌رحم را هم به این وحشت وجودی می‌افزاید که بازهم به معنی درد از دست دادن و آستانگی مرگ و قلب‌های سنگ‌شده است. 


۳

به این نماهنگ نگاه کنید: گلوله‌ی لی هاروی آسوالد، جان اف کندی، میدان گاوبازی، نیزه گاوباز، گاو قربانی که در میان انسان‌ها محاصره شده، موشک اتمی، نیزه در برابر نظام برتر، جنگ جهانی، مجسمه آزادی، هیروشیما، ژاکلین کندی عزادار، پرچم آمریکا روی انجیل مقدس، رویداد یازده سپتامبر، و . . . (در ضمن، در موضوع تروریسم انفجاری و تاریخچه‌ی آن، کتاب پرمضمون زنده‌یاد مایک دیویس، مارکسیست برجسته آمریکایی، به نام «واگن بودا» را هم ببینید!) 

نماهنگ «گروبین»:

https://www.youtube.com/watch?v=Jc196MPAfzg

https://open.spotify.com/track/3uuckb3OFbe2CHkb1Zi0Nl?si=bcca9ae72cf54d55


 

نماهنگ «موزلمان»:

https://www.youtube.com/watch?v=n1S_ei6UKp8

https://open.spotify.com/track/3FnsHE28osLiVFnzLZZB6X?si=7bf025ac643b41e0


اگر اهل این نوع موسیقی هستید، کارهای قدیمی‌تر، آثار بی‌نظیری مثل «گروبیَن» (Grobian)، «گریم ریپر» (The Grim Reaper)، «ثورنز» (Thorns)، «سویلنت گرین» (Solylent Green)، «کراس آو آیرون» (Cross of Iron)، «کاوفه داینه سیله» (Kaufe Deine Seele)،  و همین امسال «تانتس دِن تاد» (Tanz Den Tod) و قطعه‌ی دوست‌داشتنی «کیلینک اِ سپایدر» (Killing A Spider) را بشنوید. 

نماهنگ «کیلینگ اِ سپایدر»:

https://www.youtube.com/watch?v=-h4C1oScZYI

https://open.spotify.com/track/5Kn13aWQmXEBxQLNL3jSSx?si=5d0289e2e160493e


عبدی کلانتری

--

وومپسکات/ موزلمان/ ۲۰۱۱

-

بدون من، تو گم می‌شدی،

من برای تو برگزیده شده‌ام

*

کجا بودی؟

که هستی؟

به کجا می‌روی؟

به کجا باید بروی؟

*

من مسلمانِ تو هستم،

و می‌دانم کجا

چه زمانی

با قلبی در آرامش

به پیشبازِ مرگ

بایدم رفت

*

ــ رحم نخواهم داشت،

برای مسلمان ــ

*

بدون نفس

مثل نفس 

شعله‌های نفس

از من نفس

*

کجا بودی؟

که هستی؟

به کجا می‌روی؟

به کجا باید بروی؟

من مسلمانِ تو هستم

*

بدون نفس

من مسلمانِ تو هستم

مثل نفس 

من مسلمانِ تو هستم

شعله‌های نفس

من مسلمانِ تو هستم

از من نفس

من مسلمانِ تو هستم


۱۴۰۳ تیر ۱, جمعه

آغاز فروپاشی صهیونیسم

ایلان پاپه

مترجم: هوش مصنوعی، چت‌جی‌پی‌تی

ویراستار: عبدی کلانتری

منبع: وبلاگ سایدکار، نیولفت ریویو، ۲۱ ژوئن ۲۰۲۴

--

درباره نویسنده: ایلان پاپه تاریخنگار سرشناس اسراییلی و کنشگر سوسیالیست، متولد ۱۹۵۴ در حیفای اسراییل، مؤلف کتابهای «ایده‌ی اسراییل: تاریخ قدرت و دانش»، «ده افسانه در باره اسراییل»، «تاریخ فلسطین مُدرن»، «بزرگ‌ترین زندان روی زمین: تاریخ سرزمین‌های اشغال‌شده»، «پاکسازی قومی فلسطین»، «خارج از چارچوب: مبارزه برای آزادی دانشگاه در اسراییل» و چندین کتاب دیگر در مورد خاورمیانه است. او هم‌اکنون استاد دانشگاه اکزِتِر در بریتانیا است. مطلب زیر جمعه ۱ تیر ۱۴۰۳ (۲۱ ژوئن ۲۰۲۴) در بلاگ «سایدکار» ضمیمه‌ی نشریه «نیولفت ریویو» (بریتانیا) منتشر شد.


حمله حماس در ۷ اکتبر ۲۰۲۳ را می‌توان به زلزله‌ای تشبیه کرد که به ساختمانی قدیمی ضربه می‌زند. تَرَک‌ها قبلاً ظاهر شده بودند، اما همان شکاف‌ها اکنون در پایه‌های این ساختمان نیز قابل مشاهده‌اند. می‌توانیم بپرسیم آیا پروژه‌ی صهیونیسم در فلسطین ــ ایده تحمیل یک دولت یهودی بر یک سرزمین عرب، مسلمان و خاورمیانه‌ای ــ بعد از ۱۲۰ سال با چشم‌انداز فروپاشی مواجه است؟ به طور تاریخی، عوامل متعددی می‌توانند باعث فروپاشی یک دولت شوند. فروپاشی می‌تواند نتیجه حملات مداوم از سوی کشورهای همسایه یا جنگ داخلیِ دیرپا باشد. می‌تواند ناشی از خلل در ساز و کار نهادهای عمومی باشد که دیگر قادر به ارائه خدمات به شهروندان نیستند. فروپاشی یک دولت غالباً در یک فرآیند تدریجی آغاز می‌شود، رفته‌رفته سرعت می‌گیرد و سپس، در یک مقطع کوتاه زمانی، ساختارهایی را که قبلاً محکم و استوار به نظر می‌رسیدند، پایین می‌آورد.

مشکل در تشخیص شاخص‌های اولیه است. استدلال من این است که این شاخص‌ها در مورد اسرائیل واضح‌تر از همیشه خود را نشان می‌دهند. ما شاهد یک فرآیند تاریخی هستیم ــ یا دقیق‌تر، آغاز یک فرایند ــ که احتمالاً به فروپاشی صهیونیسم منجر خواهد شد. اگر تشخیص من درست باشد، آنگاه ما نیز وارد یک مقطع خطرناک ویژه می‌شویم. زیرا زمانی که اسرائیل متوجه وخامتِ بحران شود، برای مهار زدن بر آن دست به تهاجم بی‌پروا و وحشیانه‌ای خواهد زد، همان‌طور که رژیم آپارتاید آفریقای جنوبی در روزهای پایانی خود چنین کرد.


۱.

اولین شاخص، شکاف افتادن در جامعه یهودی اسرائیل است. در حال حاضر، این جامعه از دو اردوگاه رقیب تشکیل شده است که قادر به یافتن زمینه مشترک نیستند. این شکاف از تناقضات تعریف یهودیت به عنوان ملی‌گرایی ناشی می‌شود. هویت یهودی در اسرائیل قبلاً محدود می‌شد به بحث نظری بین جناح‌های مذهبی و سکولار، اما اکنون این هویت به مبارزه‌ای بر سر کاراکتر «حوزه عمومی» و خود دولت تبدیل شده است. این مبارزه نه تنها در رسانه‌ها بلکه در درگیری‌های خیابانی نیز خود را نشان می‌دهد.

یکی از این اردوگاه‌ها را می‌توان «دولت [سکولار] اسرائیل» نامید. این اردوگاه شامل یهودیان سکولار، لیبرال، و عمدتاً طبقه متوسط اروپایی و نوادگان آن‌ها است که در تأسیس دولت اسراییل در سال ۱۹۴۸ نقش اساسی داشتند و تا پایان قرن گذشته در این دولت نیروی هژمونیک باقی ماندند [دست بالا را داشتند]. حواس‌مان باشد که دفاع آن‌ها از «ارزش‌های دموکراتیک لیبرال» اصلاً وفاداریِ آن‌ها را به سیستم آپارتاید عوض نمی‌کند، آنها نیز حامی آپارتاید تحمیل شده بر تمام فلسطینی‌های ساکن بین رود اردن و دریای مدیترانه بوده‌اند. آرزوی اساسی آن‌ها این است که شهروندان یهودی در یک جامعه دموکراتیک و کثرت‌گرا زندگی کنند که عرب‌ها از آن حذف شده‌ باشند.

اردوگاه دیگر «دولت یهودا» است [دولت یا سرزمین اجدادی یهودیان، ارض موعود، پادشاهی مقدس در سرزمین تاریخی فلسطین] که در میان ساکنان کرانه باختری اشغالی رشد بیشتری داشته است. این اردوگاه از حمایت‌های روزافزونی در داخل کشور برخوردار است و پایگاه انتخاباتی‌ای را تشکیل می‌دهد که پیروزی نتانیاهو در نوامبر ۲۰۲۲ را تضمین کرد. نفوذ آن‌ها در سطوح بالای ارتش و سازمان‌های امنیتی اسرائیل به طور تصاعدی در حال افزایش است. «دولت یهودا» می‌خواهد اسرائیل به یک تئوکراسی [دین‌سالاری] تبدیل شود که تمامیت فلسطین تاریخی را در بر می‌گیرد. برای دستیابی به این هدف، مصمم است تعداد فلسطینی‌ها را به حداقل ممکن کاهش دهد و در حال بررسی ساخت معبد سوم به جای الاقصی است. اعضای آن معتقدند این اقدام به آن‌ها امکان می‌دهد دوران طلایی پادشاهی‌های کتاب مقدس را تجدید کنند. به باور آنها، یهودیان سکولار اگر از پیوستن به این اردوگاه خودداری کنند مثل فلسطینی‌ها بدعت‌گذار و ملحد محسوب می‌شوند.

پیش از ۷ اکتبر [حمله حماس] این دو اردوگاه در میان شهروندان اسراییل به شدت با یکدیگر درگیری داشتند. پس از حمله حماس، به مدت چند هفته به نظر می‌رسید که در مواجهه با یک دشمن مشترک اختلافات خود را کنار گذاشته‌اند. اما این یک توهم بود. درگیری‌های خیابانی دوباره شعله‌ور شد و احتمال مصالحه میان این دو دیگر قابل تصور نیست. نتیجه محتمل‌تر هم اکنون پیش چشمان ما در حال آشکار شدن است. بیش از نیم میلیون اسرائیلی، نمایندگان اردوی اول یا همان «دولت [سکولار] اسرائیل»، از اکتبر تاکنون کشور را ترک کرده‌اند که نشان می‌دهد کشور در حال غرق شدن در «دولت یهودا» است. این یک پروژه سیاسی است که جهان عرب و شاید حتی جهان به طور کلی در درازمدت آنرا تحمل نخواهند کرد.


۲.

شاخص دوم بحران اقتصادی اسرائیل است. در میان درگیری‌های مسلحانه مستمر، به نظر می‌رسد که طبقه سیاسیِ حاکم در کشور هیچ برنامه‌ای برای تراز بودجه و امور مالی دولت  ندارد، جز اینکه به طور فزاینده‌ای به کمک‌های مالی آمریکا متکی شود. در سه‌ماهه آخر سال گذشته، اقتصاد اسرائیل نزدیک به %۲۰ سقوط کرد؛ از آن زمان تاکنون، روند بهبود شکننده بوده است. تعهد واشنگتن به پرداخت ۱۴ میلیارد دلار کمک مالی احتمالاً این وضعیت را تغییر نخواهد داد. برعکس، بار اقتصادی سنگین‌تر خواهد شد اگر اسرائیل به نیت خود برای جنگ با حزب‌الله عمل کند و فعالیت‌های نظامی خود را در کرانه باختری افزایش دهد، درست در زمانی که برخی کشورها - از جمله ترکیه و کلمبیا - شروع به اِعمال تحریم‌های اقتصادی علیه اسراییل کرده‌اند.

این بحران با بی‌کفایتیِ وزیر دارایی، «بزالل اسموتریچ» [از جناح راست افراطی] تشدید شده است. او مدام پول‌ها را به شهرک‌های یهودی در کرانه باختری سرازیر می‌کند اما به نظر نمی‌رسد که بتواند وزارتخانه‌ی خودش را به درستی اداره کند. در همین حال، شدت اختلاف بین دو اردوگاه  «دولت [سکولار] اسرائیل» و «دولت یهودا»، همراه با وقایع ۷ اکتبر، باعث می‌شود که برخی از سرمایه‌داران بزرگ اقتصادی و مالی سرمایه خود را از کشور خارج کنند. کسانی که حالا به فکر انتقال سرمایه‌های خود افتاده‌اند به همان بیست درصدی از شهروندان اسراییل تعلق دارند که هشتاد درصد مالیات کشور را پرداخت می‌کنند.


۳.

شاخص سوم انزوای بین‌المللی و روزافزون اسرائیل است. اسراییل به تدریج به یک دولت طرد شده تبدیل می‌شود. این روند قبل از ۷ اکتبر آغاز شده بود اما از زمان شروع نسل‌کشی [در  غزه] تشدید شده است. مواضع بی‌سابقه‌ای که دیوان بین‌المللی دادگستری و دیوان کیفری بین‌المللی اتخاذ کردند این انزوای دولت اسراییل را انعکاس می‌دهد. پیش از این، جنبش جهانی همبستگی با فلسطین فقط می‌توانست عده‌ای را به مشارکت در تحریمات ضداسراییل ترغیب کند، اما نمی‌توانست راه تحریم‌های بزرگ بین‌المللی را بگشاید. قدرتمندان سیاسی و اقتصادی دنیا کماکان به حمایت خود از اسراییل ادامه خواهند داد.

در این زمینه، تصمیمات اخیر دیوان بین‌المللی دادگستری و دیوان کیفری بین‌المللی ــ احتمال ارتکاب نسل‌کشی و ضرورت توقف حمله به رفح و تلاش برای اخذ حکم دستگیری رهبران اسراییل به اتهام جنایات جنگی ــ سعی در همسویی با دیدگاه‌های جامعه مدنی جهانی دارد، نه صرفاً انعکاس نظر صاحبان قدرت و نفوذ. این دو دیوان بین‌المللی نتوانستند کشتار مردم غزه و کرانه باختری را کاهش دهند، اما توانستند سرزنش‌ها و انتقادات علیه دولت اسرائیل را تشدید کنند که موجب شد این انتقادات به طور فزاینده‌ای هم از بالا [از سمت دولت‌ها] و هم از پایین [از سوی جنبش‌های مدنی] مطرح شوند.


۴.

چهارمین شاخص مرتبط، تغییرات اساسی در میان جوانان یهودی در سراسر جهان است. پس از رویدادهای نه ماه گذشته، بسیاری از آن‌ها اکنون به نظر می‌رسد که مایل‌اند ارتباط خود را با اسرائیل و صهیونیسم کنار نهند و به طور فعال در جنبش همبستگی با فلسطین شرکت کنند. زمانی بود که اجتماعات یهودی، به ویژه در ایالات متحده، برای اسرائیل در برابر انتقادها مصونیت موثری را تدارک می‌دیدند. از دست دادن این حمایت، یا بخشی از این حمایت، پیامدهای خطیری برای جایگاه جهانی کشور اسراییل دارد. لابی دولت اسراییل در آمریکا یا «اِی‌پَک» (AIPAC) هنوز می‌تواند به مسیحیان صهیونیست برای ارائه کمک و تقویت عضویت خود تکیه کند، اما بدون یک حمایت قابل توجه از جانب جامعه یهودیان، دیگر همان سازمان قدرتمند پیشین نخواهد بود. قدرت این لابی در حال فرسایش است.


۵.

پنجمین شاخص، ضعف ارتش اسرائیل است. تردیدی نیست که ارتش اسراییل (آی دی اف = نیروی دفاع اسرائیل) همچنان یک نیروی قدرتمند و دارای جدیدترین تسلیحات پیشرفته است. اما محدودیت‌های آن‌ نیز در ۷ اکتبر برملا شد. بسیاری از اسرائیلی‌ها احساس می‌کنند که ارتش بسیار خوش‌شانس بوده ، زیرا وضعیت می‌توانست بسیار بدتر هم باشد اگر حزب‌الله لبنان در یک حمله هماهنگ [با حماس] در عملیات هفت اکتبر شرکت می‌کرد. از آن زمان، اسرائیل نشان داده که به شدت به یک ائتلاف منطقه‌ای به رهبری ایالات متحده برای دفاع از خود در برابر ایران متکی است. ایران در حمله هشداردهنده‌ی خود در آوریل ۲۰۲۴ حدود ۱۷۰ پهپاد به همراه موشک‌های بالستیک و هدایت‌شونده را به خدمت گرفت. بیشتر از همیشه، پروژه صهیونیستی به تحویل سریع مقادیر عظیمی از تجهیزات آمریکایی وابسته است، بدون آن‌ها حتی نمی‌تواند با یک ارتش کوچک چریکی در جنوب مقابله کند.

اکنون در میان یهودیان اسراییل این تصور گسترده وجود دارد که اسرائیل برای دفاع از خود آمادگی کامل ندارد. این موضوع باعث شده که برخی خواهان لغو معافیت خدمت نظام برای یهودیان فوق ارتدوکس شوند، معافیتی که از سال ۱۹۴۸ وجود داشته و حالا از دولت خواسته می‌شود هزاران هزار نفر از این یهودیان به شدت مذهبی و ارتدوکس را به خدمت نظامی فرابخوانند. البته این امر در میدان نبرد تفاوت چندانی نخواهد داشت، اما خودش بازتابی است از میزان بدبینی به ارتش که به نوبه خود شکاف‌های سیاسی درون اسرائیل را عمیق‌تر کرده است.


۶.

آخرین شاخص، تجدید انرژی در میان نسل جوان فلسطینی است. این نسل بسیار متحدتر، به طور ارگانیک متصل به یکدیگر و نسبت به آینده خود با بصیرت‌تر از نخبگان سیاسی فلسطینی [نسل پیشین رهبران] عمل می‌کند. با توجه به اینکه جمعیت غزه و کرانه باختری از جوان‌ترین جمعیت‌های جهان است، این نسل جدید تاثیر زیادی بر مسیر مبارزه برای آزادی خواهد داشت. بحث‌های در حال انجام در میان گروه‌های جوان فلسطینی نشان می‌دهد که آن‌ها در صدد ایجاد یک سازمان واقعاً دموکراتیک هستند - یا تجدید سازمان آزادی‌بخش فلسطین (PLO) یا ایجاد یک سازمان سراپا جدید - که چشم‌اندازی از رهایی را دنبال خواهد کرد متضاد با آنچه تا کنون تشکیلات خودمختار معرف آن بوده است. به نظر می‌رسد این جوانان راه‌حل یک دولت را نسبت به مدل دو دولتی که بی‌اعتبار شده است ترجیح می‌دهند.

آیا آن‌ها قادر خواهند بود به زوال صهیونیسم پاسخ موثری بدهند؟ این سوآلی است که پاسخ دادن به آن دشوار است. فروپاشی یک پروژه دولتی همیشه با یک جایگزین بهتر همراه نیست. در سایر نقاط خاورمیانه - در سوریه، یمن و لیبی - ما دیده‌ایم که نتایج چقدر خونین و درازمدت می‌تواند باشد. این یک مورد از استعمارزدایی خواهد بود و قرن گذشته نشان داده است که واقعیت‌های پس از استعمار همیشه به بهتر شدن و بهبود وضعیت استعماری نمی‌انجامد. تنها خود فلسطینیان و ابتکار و اقدام آنها می‌تواند ما را در مسیر درست حرکت دهد. من معتقدم که دیر یا زود، ترکیب انفجاری شاخص‌هایی که در بالا نام بردم منجر به نابودی پروژه صهیونیستی در فلسطین خواهد شد. وقتی این اتفاق بیفتد، باید امیدوار باشیم که یک جنبش رهایی‌بخش قوی وجود داشته باشد که جای خالی را پر کند.

بیش از پنجاه و شش سال است که چیزی به نام «فرایند صلح» - فرایندی که هرگز به جایی نرسید - در واقع مجموعه‌ای از اقدامات آمریکایی و اسرائیلی در دستور کار بوده و از فلسطینی‌ها انتظار می‌رفته بیایند و آنرا صحه بگذارند. امروز، این به اصطلاح «صلح» باید جای خود را به استعمارزدایی بدهد و فلسطینیان باید بتوانند برنامه‌ی خود را برای منطقه صورت‌بندی کنند و این بار اسراییلی‌ها هستند که باید واکنش نشان دهند. این اولین بار خواهد بود، حداقل در چند دهه اخیر، که جنبش فلسطین پیشگام در ارائه پیشنهادهای خود برای دوران پس از استعمار و غیرصهیونیستی (یا هر نامی که به موجودیت جدید داده شود) خواهد بود. در این مسیر، احتمالاً به اروپا (شاید به کانتون‌های سوئیس و مدل بلژیک) یا به نحو مناسب‌تر، به ساختارهای قدیمی مدیترانه شرقی نگاه خواهند کرد، جایی که گروه‌های مذهبی سکولارشده به تدریج به گروه‌های قومی ـ ‌فرهنگی تبدیل شدند که در یک سرزمین کنار یکدیگر همزیستی می‌کردند.

خواه مردم این ایده را بپسندند یا از آن بترسند، فروپاشی اسرائیل دیگر امری قابل پیش‌بینی شده است. این احتمال باید از این پس در گفتگوهای بلندمدت درباره آینده منطقه لحاظ شود. این موضوع به اجبار در دستور کار قرار خواهد گرفت زیرا مردم متوجه می‌شوند که تلاش یک قرن، به رهبری بریتانیا و سپس ایالات متحده، برای تحمیل یک دولت یهودی بر یک کشور عربی رفته رفته به پایان خود نزدیک می‌شود. این تلاش تا این تاریخ موفق شده که جامعه‌ای از میلیون‌ها اشغالگر ایجاد کند، بسیاری از آن‌ها اکنون نسل دوم و سوم هستند. اما حضور آن‌ها در این سرزمین هنوز که هنوز است، درست مانند وقتی که تازه وارد می‌شدند، به تحمیل خشونت‌آمیز اراده‌شان بر میلیون‌ها نفر از مردم بومی بستگی دارد، مردمی که هرگز از مبارزه برای تعیین سرنوشت و آزادی در وطن خود دست برنداشتند. در دهه‌های آینده، اشغالگران باید این راه و رسم را کنار نهند و تمایل خود را برای زندگی به عنوان شهروندان برابر در یک فلسطین آزاد و استعمارزدایی شده نشان دهند.


بیشتر بخوانید:

راه مبارزه، هدف مبارزه ـ یادداشتی درباره حماس، نوشته‌ی عبدی کلانتری

اومانیسم گزینشی؟ درباره‌ی بروز احساسات، نوشته‌ی عبدی کلانتری


**

یهودیِ غیریهود،  نوشته‌ی آیزاک دویچر

بُت دروغین صهیونیسم، نوشته‌ی نائومی کلاین

بنی‌موريس و فلسطين، نوشته‌ی جفری گولدبرگ

فلسطينی ها و اسراييلی ها : چهل سال پس از جنگ شش روزه، نوشته آموس آز


**


جنگ غزه، روشنفکر ایرانی، و دیالکتیک فاجعه، نوشته‌ی عبدی کلانتری

صنعت هالوکاست، نوشته‌ی عبدی کلانتری




۱۴۰۳ خرداد ۳۰, چهارشنبه

استعمارزدایی از طریق لنز مارکسیسم

گفتاری از وی‌جِی پراشاد

مترجم: عبدی کلانتری



توضیح مترجم: 

آنچه در زیر می‌آید صحبتی غیررسمی و مختصر به زبان ساده است که وی‌جی پراشاد در یک نشست مجازی در اواخر ۲۰۲۲ ادا کرد و به تازگی در شبکه یوتوب منتشر شده است. متن از زیرنویس نوار ویدیویی در کانال یوتوب برداشته شد. این متن برای آنکه قابل ترجمه باشد نخست نیاز به ویراستاری داشت. زیرنویس‌های یوتوب در زبان اصلی به وسیله‌ی ماشین از گفتار به نوشتار تبدیل می‌شوند و نیاز به تصحیحِ انسانی دارند. ترجمه ماشینی به فارسی نیز مملو از اشتباه و اشکال است. ضبط درست اسامی افراد و عنوان کتابها و مراجع و پیوندهای اینترنتی، همچنین نقطه‌گذاری و پاراگراف بندی و حذف آواها و زوائد لفظی در متن انگیسی به دست من انجام شد. پس از ویراست متن انگلیسی به ترجمه آن پرداختم. عنوان‌های فرعی هم از من است. آنچه در [ ] آمده اضافه‌های مترجم است.

دلیل ترجمه: گرایش چپِ مستقل در ایران که خود را صدای سوم هم می‌نامد ــ در تمایز با «چپ محور مقاومت» که همدست جمهوری اسلامی و رژیم‌های مرتجع ضدآمریکایی بوده است، و همچنین در تمایز با بخش دیگری از چپ که برعکس اولی، برای مبارزه با جمهوری اسلامی خود را نیازمند پشتیبانی دولت‌های غربی می‌داند ــ همواره در پی حفظ همبستگی بین‌المللی علیه ساختارهای سلطه و بهره‌کشی بوده است. در این مسیر، انواع گرایش‌های «مارکسیسم غربی» به یاری آمده و ترجمه این منابع در ایران تا اندازه‌ای خوراک تئوریک فراهم کرده است. با این وجود، این ضعف بزرگ مارکسیسم غربی که هرگز نتوانسته با یک جنبش بزرگ ملی با بین‌المللی پیوند بخورد و مسیری را برای کسب قدرت در یک کشور به پایان ببرد، خصلت روشنفکرانه‌ و آکادمیک آنرا تشدید کرده است، و همین ویژگی دامن «صدای سوم» چپ ایران را هم تا اندازه‌ای گرفته است و به آن روحیه‌ای محفلی و بیش‌روشنفکرانه بخشیده است. صحبت شفاهی وی‌جِی پراشاد که تصادفی در «یوتوب» نظر مرا جلب کرد، فراخوان برای بازیابی یک سنت نظری و عملی است که می‌خواهد بر این محدودیت‌ها فائق آید و بدون افتادن به چاله‌ی «محور مقاومت»، از منظری غیراروپایی، توجه را به ساختارهای اقتصاد سیاسی سیستم جهانی و ضرورت مبارزه با امپریالیسم جلب کند. برای شخص من، نسل‌کشی دولت اسراییل در غزه با پشتیبانی فعال دولت های غربی تلنگری جدی بود برای رجوع دوباره به همان منابعی که وی‌جی پراشاد در اینجا از آنها نام می‌برد. /// عبدی کلانتری


درباره نویسنده: «وی‌جِی پراشاد» روشنفکر مارکسیست هندی تاریخ‌نگار، نویسنده، گزارشگر، و مفسر سیاسی است. او مدیر اجرایی انستیتو تحقیقات اجتماعی «ترای‌کانتی‌نِن‌تال» ، سردبیر انتشارات «لفت‌وُرد» در شهر دهلی، خبرنگار ارشد در بنیاد رسانه‌ای «گلوب تروتر»، و پژوهشگر ارشد غیرمقیم در «انستیتو مطالعات مالی چانگیانگ» در دانشگاه «رنمین» چین است. پراشاد به خاطر انتقاداتش از سرمایه‌داری، نواستعمار، استثناگراییِ آمریکایی و امپریالیسم غربی شناخته می‌شود. او مروج کمونیسم و مدافع مبارزات مردم جنوب جهانی علیه استعمار است. /// ویکی‌پیدیا

--

مارکسیسم و استعمارزدایی

«کتابخانه یادبود مارکس» [که میزبان این برنامه است] بدون شک یکی از عزیزترین نهادهای مورد علاقه من در بریتانیا است، کشوری که قبلا «پادشاهی متحد» (یونایتد کینگدام) نام داشت. می‌خواهم چند نکته درباره مسئله استعمارزدایی، اندیشه ضد استعماری، و مباره با امپریالیسم بیان کنم. به علاقه‌مندان توصیه می‌کنم به وب‌سایت «ترای‌کانتی‌نِن‌تال» بروند و پژوهشی را که با همکاری «کازا دِلاس آمریکاز» (خانه آمریکا) در کوبا انجام دادیم دانلود کنند. عنوان این کتابچه «ده تز در باره‌ی مارکسیسم و استعمارزدایی» است.

پیوند:

https://thetricontinental.org/dossier-ten-theses-on-marxism-and-decolonisation/


اینجا مستقیم درباره این متن یا به نقل از آن صحبت نخواهم کرد، اما خواندن متن را به شدت توصیه می‌کنم. فکر می‌کنم مطالعه آن مفید باشد. مثل سایر پژوهش‌های ما که ماهانه منتشر می‌شوند، این متن بسیار کم‌حجم است، جداً خواندنش را توصیه می‌کنم، لطفاً به آن نگاهی بیندازید. 

«امروز وقت‌اش نیست، استعمارگر!»

این روزها موقعیت بسیار سختی را از سر می‌گذرانیم. اروپا به دلیل جنگ اوکراین در تلاطم است. این رویداد مرکز توجه اروپاییان شده؛ تأثیرات این جنگ بر هزینه زندگی مردم در کشورهای اروپایی از جمله آلمان تأثیر می‌گذارد، کشوری که همین الان هم به دلیل کاهش یا کند شدن جریان گاز طبیعی از روسیه، تورم و بهای گران انرژی را تجربه می‌کند. قطعاً، تخریب خط لوله «نورداستریم» تأثیر بلندمدتی بر هزینه زندگی در آلمان و بقیه قاره، از جمله انگلستان، اسکاتلند، ولز و سایر کشورها خواهد داشت.

توجه مردم عمدتاً بر خاتمه جنگ در اوکراین متمرکز شده است. جالب است که به سایر جنگ‌های جاری در جهان توجه کمتری می‌شود، از جمله درگیری‌هایی که بتازگی خود من گزارش داده‌ام یعنی جنگ در جمهوری دموکراتیک کنگو که قسمت شرقی آن دوباره در انتظار حمله‌ای از طرف نیروهای اعزامی از اوگاندا، کنیا و سایر کشورها است. جمهوری دموکراتیک کنگو در سی سال گذشته شاهد مرگ میلیون‌ها نفر بوده است، شاید تا ۸ میلیون نفر کشته شده‌اند، و تقریباً هیچ کنجکاویِ بین‌المللی نسبت به آن وجود ندارد؛ این یکی از دلایلی است که حتی دولت آفریقای جنوبی تحت رهبری «سیریل رامافوسا» که ابداً دولتی چپگرا نیست، علناً اعلام کرد که جنگ اوکراین جنگ ما نیست، جنگ شماست. این یک جنگ اروپایی است. ما قصد نداریم در آن دخالت کنیم. دولت هند، یک دولت راستگرا، گفته است که ما آماده نیستیم کسی را برای جنگ اوکراین محکوم کنیم زیرا این جنگ شماست. ما درگیری‌های خودمان را داریم. هند با کشور چین درگیری مرزی دارد؛ این درگیری آن‌هاست، درگیری هند است. چرا هند باید در مورد جنگ اوکراین نظر بدهد؟ در حال حاضر، رئیس‌جمهور کوبا، میگل دیاز-کانِل، در مسکو است و استدلال مشابهی از آمریکای لاتین به گوش می‌رسد که این یک جنگ اروپایی است! این جنگ جهانی نیست. من از اینجا شروع می‌کنم چون این یک پدیده جالب است. این ایده که گویا مردم در مکان‌های مختلف جهان باید در مورد رویدادی که مستقیماً به اروپا مربوط می‌شود نظر داشته باشند.

به عبارت دیگر، اروپا دوباره ادعا می‌کند که تاریخ‌اش همان تاریخ جهانی است، در حالی که تاریخ جمهوری دموکراتیک کنگو و مردم کنگو حق ندارند ادعای «تاریخ جهانی» را داشته باشند؛ چرا وقایع کنگو اروپا را تکان نمی‌دهد؟ کوبایی‌ها ممکن است بگویند، نگاه کنید، هر سال در سازمان ملل متحد، ۱۸۵ کشور رأی می‌دهند تا محاصره‌ی یک‌جانبه آمریکا علیه کوبا را پایان دهند، که باید آنرا یک اقدام جنگی علیه کوبا از سال ۱۹۶۰ تا کنون به شمار آورد، جنگی که ایالات متحده در تمام این دهه‌ها پیگیرش بوده است؛ کوبایی‌ها ممکن است بگویند ما هم در تاریخ جهانی جایگاه داریم. چرا ما حالا باید در مورد تاریخ اروپا نظر بدهیم وقتی که اروپا به ما علاقه‌ای ندارد؟

در آن میدان [تاریخ جهانی با محوریت اروپا و آمریکا] برای ما حقوق بشری وجود ندارد که کسی دفاع آنرا به عهده بگیرد؛ این حال و هوای غالب این روزهاست، آنها می‌گویند علاقه‌ای به پذیرش شما در تاریخ جهانی نداریم. می‌خواهم بر همین نکته انگشت بگذارم. جالب است حال و هوای مقاومت در برابر این [رفتار استعماری] را در انواع دولت‌ها می‌بینید، در طیف چپ دولت کوبا را داریم و در طیف راست دولت هند، و در سراسر جهان، در جنوب جهانی همین حالت برقرار است. بخش‌هایی از جهان که قبلاً مستعمره بوده‌اند همان چیزی را به زبان می‌آورند که زمانی پلنگ سیاه شماره یک [نخستین فیلم آمریکایی به این نام] گفته بود، «امروز وقت‌ش نیست، استعمارگر! امروز نه.» 

[سازمان انقلابی «پلنگان سیاه» در آمریکا  با رهبری بابی سیل و هیویی نیوتون با دیدگاه‌های متأثر از ناسیونالیسم سیاهپوستان و مارکسیسم ـ لنینیسم با مشی مسلحانه تدافعی، حدود بیست سال از دهه‌ی شصت میلادی تا اوایل دهه‌ی هشتاد میلادی در آمریکا، بریتانیا، و الجزایر فعال بود. شعار «امروز نه، استعمارگر، امروز نه!» از فیلم «پلنگ سیاه»  (۱۹۷۷، ایان مریک) و از دنیای سینمایی داستان‌های سریالی ماروِل گرفته شده است. در این فیلم، شخصیت شوری (Shuri)، خواهر پلنگ سیاه، در یکی از صحنه‌ها این جمله را به زبان می‌آورد. این جمله به نمادی از مقاومت در برابر نفوذ و سلطه استعماری تبدیل شده است و اغلب در زمینه‌های مختلف سیاسی و اجتماعی استفاده می‌شود تا پیام مقاومت در برابر سلطه و استثمار را منتقل کند.


امروز نه، استعمارگر! امروز نه!


برجسته‌ترین بیان این موضوع از وزیر امور خارجه هند، آقای جی شانکار، می‌آید که وقتی یک خبرنگار با اصرار از او پرسید چرا هند خرید نفت از روسیه را متوقف نمی‌کند، در برابر سرزنش خبرنگار غربی، شانکار با آرامش مخصوص خودش جواب داد که، من به این موضوع فکر کرده‌ام، نفتی که هند در یک ماه می‌خرد، اروپا در یک بعدازظهر از روسیه می‌خرد! به این فکر کنید! گفته‌ی سنجیده‌ی شانکار اساساً بازگویی همان بیان نمادین است، «امروز نه، استعمارگر! من علاقه‌ای به زورگویی تو یا گفتن اینکه چه کاری باید انجام دهم، ندارم!»

همین واکنش را در اجلاس «جی ۲۰» (G20) در شهر بالی، اندونزی، دیدیم. تمایلی از سوی رهبران کشورها وجود داشت که به جو بایدن یا جاستین ترودو اقتدا نکنند و به تعظیم در نیایند. سرزنشی که جاستین ترودو از شی جین‌پینگ دریافت کرد، که به طور گسترده در سراسر جنوب جهانی و حتی بخش‌هایی از شمال هم منتشر شد، جالب بود: جایی که شی جین‌پینگ به ترودو گفت که در دیپلماسی مثل یک بچه مدرسه‌ای رفتار می‌کنی، و جاستین ترودو پس از بیان آن نظرات مجبور شد یواشکی روی خود را کم کند.

این یک حال و هوای جدید است. چه حال و هوایی؟ آیا می‌توانیم آن را به عنوان حال و هوای باقی‌مانده از ضداستعمارگرایی توصیف کنیم؟ شاید تا اندازه‌ای، نه اینکه بگوییم این دولت‌ها لزوماً دولت‌های مردمی یا چپگرا هستند. خیر، همانطور که گفتم، دولت آقای مودی در هند یک دولت نئوفاشیست است. با این وجود، این حال و هوای غالب است. باید به آن اشاره شود.

این را هم اضافه کنید که فرانسوی‌ها از مالی، از گینه اخراج شده‌اند؛ زمانی که امانوئل مکرون به وهران (اوران) در الجزایر رفت، او را هو کردند، مسخره‌اش کردند! مردم گفتند از اینجا برو بیرون! مکرون مجبور شد بپرد توی ماشینش و سریع فرار کند.

کشورهای اروپایی، از جمله بریتانیا، در تلاش هستند که در غربِ آفریقا و نوار ساحل دوباره نیروهای خود را جمع و متمرکز کنند. یکی از مقامات عالی‌رتبه [بریتانیایی] به آکرا، در کشور غنا رفته تا یک دستور کار با ابتکار آکرا تنظیم کند، که قرار است جایگزین طرح‌ها و نقشه‌های مختلفی باشد که اروپایی‌ها برای آن منطقه ساحل  در شمال آفریقا و غرب آفریقا داشته‌اند. جیمز هیپی، وزیر مشاور نیروهای مسلح بریتانیا، در آکرا است و تلاش می‌کند ابتکار خود آکرا را به عنوان جایگزین جلو ببرد؛ به عبارت دیگر، «امروز نه، استعمارگر!» این حال و هوای خیابان‌ها است. اما این مانع قدرت‌های استعماری قدیمی نمی‌شود که مدام سعی در بازگشت به قدرت داشته باشند؛ فقط حالا با استفاده از اصطلاحاتی مثل «حقوق بشر» ادعا می‌کنند که دیگران امپریالیست هستند، روس‌ها، چینی‌ها و غیره امپریالیست واقعی هستند، نه خودشان!

به ما می‌گویند، «بیایید امپریالیسم اروپا یا ایالات متحده را فراموش کنیم.» برای اهداف تبلیغاتی یا برای روشن‌سازی، می‌خواهند جهان باور کند که امپریالیست‌های امروزی فقط در پکن یا مسکو به سر می‌برند. امپریالیسم قدیمی که به نواستعمار تبدیل شد، باید فراموش شود؛ این هم حال و هوای غالب است.

مسأله‌ی تئوری

خوب، حالا بیاییم به مشکل تئوری برگردیم. برگردیم به دهه ۱۹۸۰، در زمان بحران بزرگ قرض و بدهی مالی که جهان سوم را فرا گرفت و چندین کشور را ورشکست کرد، از جمله مکزیک در سال ۱۹۸۲ که هنوز از عواقب آن سالم به در نیامده است. در زمان بحران بدهی [بدهی‌های غیرقابل بازپرداخت کشورهای پیرامونی به کشورهای متروپول]، هنگامی که اتحاد جماهیر شوروی در حال تضعیف بود، ما شاهد حملات نظامی از سوی «کشورهای جنگ‌طلب غربی» (Western Warrior States) علیه کشورهای آمریکای مرکزی بودیم، کودتا در بورکینافاسو علیه توماس سانکارا در سال ۱۹۸۷ و نظیر آن. [کودتای بورکینافاسو در سال ۱۹۸۷ خونین بود. در ۱۵ اکتبر ۱۹۸۷، کاپیتان بلیز کامپائوره کودتا را علیه رئیس‌جمهور چپ‌گرای وقت کاپیتان توماس سانکارا، که دوست و همکار سابق او در شورش سال ۱۹۸۳ بود، سازماندهی کرد و موفق شد.]

در دهه ۱۹۸۰، ایده‌ها و گرایش‌های ضدامپریالیستی در مراکز دانشگاهی غربی رفته‌رفته تأثیر خود را از دست دادند. طوری شد که لفظ «امپریالیسم» با واکنش بی‌حوصلگی روبرو می‌شد، انگار این یک اصطلاح قدیمی و نابهنگام و از مُدافتاده است. کم‌کم واژه‌های جدیدی را به عنوان جایگزین پذیرفتیم، «جهانی‌شدن» (گلوبالیزیشن) و «مسطح شدن جهان» که در سازمان تجارت جهانی (تأسیس ۱۹۹۵) حرف‌اش به میان آمد و گفته شد همه کشورها در یک تراز هستند و به یکسان وارد بازی تجارت جهانی می‌شوند و اصطلاح امپریالیسم، مفهوم امپریالیسم، ساختار امپریالیسم چیزی نیست که شایسته توجه باشد.

متأسفانه، در این دوران، تهاجمی مستمر به مارکسیسم صورت گرفت که جای تأسف دارد، آنهم به وسیله‌ی یک ناشر چپ در لندن، یعنی «نیو لفت ریویو» و انتشارات «ورسو»، که در سال ۱۹۸۵ کتابی از ارنستو لاکلائو و شانتال موفه به نام «هژمونی و استراتژی سوسیالیستی» منتشر کردند. به زعم من، این دو نویسنده به شیوه‌ای نادرست کار آنتونیو گرامشی [نظریه‌پرداز برجسته مارکسیسم در ایتالیا] را برای حمله به مارکسیسم مورد استفاده قرار دادند، و در واقع به ترویج «پسا‌مارکسیسم»، «پسا‌ساختارگرایی» و «پسا‌استعمارگرایی» مدد رساندند. این تبدیل شد به گرایش غالب در ادبیات دانشگاهی چپ که در دهه ۱۹۸۰ از کشورهای غربی بیرون می‌آمد.

بسیاری از پژوهشگران چپ یا دست به عقب‌نشینی زدند یا فقط کارهای تجربیِ میدانی تولید کردند. آنها نمی‌خواستند مستقیماً با این مکاتب فکری به مقابله بپردازند. به‌ویژه پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، ضعف بزرگی در توانایی ما برای مقابله با این تحقیر مارکسیسم به نام پسا‌مارکسیسم بروز کرد.

رفیق گرانقدر من «اعجاز احمد» [مارکسیست و نظریه پرداز برجسته هندی ـ آمریکایی] که اوایل امسال درگذشت، همیشه می‌گفت که تمام این صحبت‌ها درباره پسا‌مارکسیسم در حقیقت پیشامارکسیسم است. لاکلائو و موفه به متن‌های پیش از مارکسیسم بازمی‌گردند، نوعی ایده‌آلیسم، وقتی که درباره «عاملیت» و «سوژه» [فاعل شناسا]و غیره صحبت می‌کنند، آنها از تأثیر ساختاری اقتصاد سیاسی دور می‌شوند و دوباره برمی‌گردند به پیش از مارکسیسم، نه اینکه از مارکسیسم فراتر رفته باشند. آنها پیشامارکسیست هستند.

این مشاهده جالبی است و فعلاً همین‌جا آنرا رها می‌کنم. این مسئله چه ارتباطی با افزایش نابرابری‌ها بین شمال جهانی و جنوب جهانی دارد؟ با نرخ فقر چه رابطه‌ای دارد که در بسیاری از نقاط جهان افزایش یافته حتی وقتی که کارخانه‌های صنعتی از مرکز اقتصاد جهانی، اروپا و آمریکای شمالی، به سایر نقاط جهان صادر شده‌اند؟

دو کتاب از اعجاز احمد


باید به خاطر داشته باشیم که روند صنعتی‌شدن که بخشی از برنامه جنبش ضد استعماری در دوره‌های قبلی بود، قرار نبود صنعتی‌سازی آهسته و تکه‌تکه باشد. این یک برنامه‌ی صنعتی‌شدن کامل و سراسری بود به نحوی که شما می‌توانستید اقتصادهای ملی و منطقه‌ای تولید کنید: شما می‌توانستید اقتصادها را از چنگ اقتصاد استعماری تک‌محصولی بیرون بیاورید و بهبود و تنوع ببخشید. این برنامه متعلق به دوران قبلیِ مبارزات ضداستعماری بود که می‌گفتند ما باید صنعتی‌سازی را به عنوان جایگزینِ واردات داشته باشیم. صنعتی‌شدن فقط داشتن یک کارخانه در کشور نبود. در واقع، برای تغییر توازن نیروها در اقتصاد جهانی، در ساختاری که امپریالیسم ایجاد کرده بود، باید این صنعتی‌شدن صورت می‌گرفت. با این حال، در دوران کنونی، در این دوره‌ی جهانی‌شدن، همانطور که مشاهده کرده‌اید، کارخانه‌ها تفکیک شدند. شما یک شرکت خودروسازی کامل را نمی‌بینید که از آلمان به هند منتقل شود؛ آنچه دارید یک کارخانه تایرسازی یا کارخانه تسمه‌نقاله‌سازی است، یا گوشه‌ای در یک کشور فقط شمع موتور تولید می‌کند؛ آنچه جهانی شد تفکیک پروسه‌ی تولید بود. در این نوع جهانی‌سازی، قرار نبود که صنعت در سراسر جهان به یکسان پراکنده شود. این شکل‌های تفکیک‌شده‌ی تولید بود که در سراسر جهان پخش شد. همه اینها در زمانی اتفاق افتاد که مارکسیسم [در نظر و عمل] ضعیف شده و به عقب رانده شده بود!

بر همین روال، آثار دیگری مثل کتاب «امپراتوری» اثر آنتونیو نگری [و مایکل هارت] وجود داشت که استدلال می‌کرد این امپراتوری هیچ مرکز واقعی ندارد. این یک «ریزوم» بود، به همان روشی که ژیل دلوز و فیلیکس گُتاری در کارهای خود درباره ریزوم‌ها نشان دادند، این توصیف نوعی اقتصاد پسا‌مدرن بود. [دلوز و گتاری از اصطلاحات «ریزوم» و «ریزوماتیک» (از یونانی باستان ῥίζωμα، rhízōma، «انبوهه‌ای از ریشه‌ها») استفاده می‌کنند تا شبکه‌ای را توصیف کنند که «هر نقطه‌ای را به هر نقطه دیگری متصل می‌کند.»]

به زعم این نویسنده‌ها، این یک اقتصاد بدون مرکز بود. از ما می‌خواستند فراموش کنیم که شهر لندن یا وال‌استریت در نیویورک یا مراکز مالی در فرانکفورت همچنان بسیاری از بخش‌های زنجیره تأمین جهانی را ساختار می‌بخشند. می‌گفتند فراموش کنید که قوانین جدید مالکیت بین‌المللی در سازمان تجارت جهانی به شرکت‌هایی مانند «اپل» اجازه داد که هیچ چیزی تولید نکنند! اپل هیچ کامپیوتر یا محصولی تولید نمی‌کند! این «فاکسکان» و سایر شرکت‌ها هستند که این فرآورده‌ها را در همان کارخانه‌های تفکیک‌شده تولید می‌کنند، و شرکت «اپل» فقط از مجوز و رانتی که دارد کسب درآمد می‌کند. فقط از «پتنت» خود پول در می‌آورد! این یک دوران  فوق‌العاده بود، و یک دوره سردرگمی برای افراد [در جناح چپ].

حتی دیوید هاروی به‌طور اخص نوشت که شواهدی برای امپریالیسم وجود ندارد زیرا سرمایه‌گذاری مستقیم خارجی در جنوب جهانی افزایش یافته و شما صنعتی‌سازی در جنوبِ جهانی را دارید. اما این تنها به یک شاخص نگاه می‌کرد، فقط به شاخص سرمایه‌گذاری مستقیم خارجی یا رشد ظرفیت صنعتی‌شدن نگاه می‌کرد. این نگاه به ساختار سیستم جهانی به عنوان یک کل نبود و تلاش نمی‌کرد بفهمد چگونه این کشورها، حتی هند، با وجود پیشرفت‌های عمده‌ای که توسط بخش‌هایی از جمعیت انجام شده، همچنان در موقعیت تابعیت و وابستگی قرار دارند.

این‌ها همه به وضوح دیده نمی‌شد، و در این میان، انرژی‌ای که شاید می‌شد صرف تجزیه و تحلیل نوع جدیدی از چنگگ‌های استعماری شود به هدر رفت، و مثل بسیاری از آنچه تفکر پسا‌ساختارگرا انجام داد، تبدیل به نوعی گرایش به فرهنگ شد. یعنی جستجوی قیادت فرهنگی عده‌ای به دست عده‌ای دیگر، همان کاری که چندفرهنگی‌گرایی (مالتی‌کالچرالیسم) در کشورهای متروپل انجام داده بود. به جای بررسی پرسش‌های مربوط به نژاد به عنوان یک اصل ساختاری در اقتصاد، به جای کاوش ساختار نژادپرستی، به بررسی نگرش‌ها و رفتارهای نژادپرستانه پرداخته شد.

گویی اگر سمینار برگزار کنید و مردم را از رفتارهای نژادپرستانه برحذر بدارید همین کافی است. پلیس را آموزش دهید تا نسبت به جوانان سیاه‌پوست حساسیت پیدا کنند و چون حساس شدند دیگر به بچه‌های سیاه شلیک نمی‌کنند! این رویکرد نمی‌گذارد به این نکته فکر کنیم که شلیک به جوانان سیاه‌پوست در لندن، به عنوان مثال، فقط درباره نگرش و رفتار نیست، بلکه این نگرش‌ها و رفتارها در ساختار اقتصاد سیاسی بازتولید می‌شوند و این اصل باید به‌طور عمیق درک شود. در سطح جهانی هم همین گونه است. همانطور که چندفرهنگی‌گرایی دل و روده نقد ضد استعماری و ضد نژادپرستی را بیرون کشید و بی‌اثرش کرد، در سطح جهانی نیز اندیشه پسااستعماری و غیراستعماری سکه رایج شد. به عبارت دیگر، بیایید فقط به قدرت و فرهنگ نگاه کنیم، اما به اقتصاد سیاسی که زندگی روزمره و رفتار را ساختار می‌دهد و ذهنیت استعماری را بازتولید می‌کند، نگاه نکنیم. این باید از دستور میز بحث برداشته شود! 

به این نحو وارد این باتلاق آکادمیک شدیم که مارکسیسم  اجازه ورود به آنرا نداشت! علامت بزرگی بالای ورودی آکادمی نصب شده بود: «مارکسیسم اجازه ورود ندارد»، مگر اینکه بخواهد از یک سوراخ کوچک موش وارد شود و به عنوان یک صنعت خانگی بی‌خطر و دستاموز در یک دانشگاه بماند، که در آن فقط یک استاد مارکسیست نمایشی به کار مشغول باشد و هر دانشگاهی مجاز است تا بگوید که ما تنوع دیدگاه‌ها را رعایت می‌کنیم، اما مارکسیسم در واقع باید در آن سوراخ کوچک موش بماند و جرأت حمله به تفکر جریان اصلی را نداشته باشد! رادیکالیسم سپس به عنوان چندفرهنگی‌گرایی (مالتی‌کالچرالیسم) یا گرایش آکادمیک غیراستعماری (decoloniality)  [شکل‌های زیست بومی غیراستعماری] به جای اندیشه‌ورزیِ ضداستعماری و غیره ظاهر می‌شود. اما خدا نکند که چیزی درباره عملیات استخراج «کولتان» در کنگو بپرسید! [کولتان، که به نام کولومبیت-تانتالیت هم شناخته می‌شود، یک سنگ معدن فلزی است که جزء اصلیِ بسیاری از محصولات الکترونیک‌ مدرن، از جمله گوشی‌های همراه، لپ‌تاپ‌ها و خودروها است. جمهوری دموکراتیک کنگو (DRC) بزرگترین ذخایر کولتان در جهان را دارد، با ۶۰ درصد از صادرات جهانی و ۴۰ درصد از تولید در سال ۲۰۱۹. استخراج کولتان در جمهوری دموکراتیک کنگو با تخریب شدید محیط زیست و نقض حقوق بشر مرتبط بوده است.] خدا نکند که سوالاتی درباره استخراج مس در زامبیا، انتقال پرداخت‌ها، و دزدی ثروت مردم داشته باشید، یا بدانید که شصت درصد کودکانی که روی لایه مس در منطقه کمربند مسی زامبیا زندگی می‌کنند قادر به خواندن این سوالات نیستند و این پرسش‌ها نباید دستور مطالعه‌ی هیچ کلاس درسی باشد.

نگاه‌های غرزننده و سرچرخاندن از سر بی‌حوصلگی در سمینارها، وقتی که آن استاد مارکسیست نمایشی مانند موش سعی کند از سوراخ کوچک خود خارج شود و آنها را به چالش بکشد! قرارداد شغلیِ شما ممکن است تمدید نشود. این وضعیت تا همین اواخر [در دانشگاه‌ها] غالب بود و امروز هم کمابیش ادامه دارد. بنابراین، آنچه من سعی دارم در این اظهارات مختصر بیان کنم این است که یک گسست بین تناقضات فرآیندهای انسانی واقعی وجود دارد که وضعیتی را ایجاد کرده که از کوبای سوسیالیست تا هند با دولت نئوفاشیست در آن شما یک حال و هوای جدید ضد استعماری دارید.

اما، البته، تفکر روشنفکرانه، به ویژه در کشورهای جنگ‌طلب غربی، نمی‌داند چگونه با این موضوع روبرو شود یا آن را درک کند. دوباره چشم‌ها می‌چرخند و ممکن است سرها هم بچرخند؛ ممکن است حساب شما در توییتر بسته شود اگر خط رسمی را دنبال نکنید. خط رسمی می‌گوید صحبت کردن درباره نگرش‌ها و رفتارها اشکالی ندارد،  اما نمی‌توانید درباره ساختارهای کلی، اقتصاد سیاسیِ ساختاری که تأثیرات عظیمی بر زندگی اجتماعی و فرهنگی دارد، صحبت کنید.

چهار وظیفه

حالا اجازه دهید چند نکته را سریع بیان کنم. بازیابی مارکسیسم در این حوزه و بازیابی سنت ما بسیار مهم است؛ این اولین وظیفه است. ما باید به گذشته برگردیم، ما باید مارکسیست‌های آزادی‌بخش ملی دوره‌های قبلی را بخوانیم، به عقب برگردیم و کتاب فوق‌العاده قوام نکرومه از سال ۱۹۶۵، «نواستعمار: آخرین مرحله امپریالیسم»، را بخوانیم. این خوب است که همه مشغول خواندن آثار والتر رادنی هستند، و من از این بابت خوشحالم چون والتر رادنی یک متفکر کلیدی در این حوزه است. اما قبل از رادنی، قوام نکرومه بود که در کتابش در سال ۱۹۶۵ ظهور نواستعمار را تئوریزه کرد. ما باید به گذشته برگردیم و هوشی مین [رهبر انقلابی ویتنام] را بخوانیم. ما باید آثار ای. ام. اس. نامبودیریپاد [نظریه‌پرداز و سیاستمدار مارکسیست هندی] را بخوانیم. ما باید آثار فیدل کاسترو را بخوانیم و به طور جدی با تفکرات کاسترو در برخی از این مسائل درگیر شویم. فکر می‌کنم اولین چیزی که باید انجام دهیم این است که به گذشته برگردیم و یک سنت جدید ایجاد کنیم. مارکسیسم ما امروز مارکسیسم نیست، فقط مارکس‌شناسی است؛ مدام برای گرفتن نقل قول‌هایی از مارکس به گذشته برمی‌گردیم اما باید بکاویم که چگونه مارکسیسم به دست لنین یا مارکسیست‌های بزرگ در جهان مستعمره‌ جان گرفت، همانطور که گفتم، از خوزه کارلوس ماریاته‌گی [نویسنده و متفکر مارکسیست پرویی] در سرزمین‌های آند [آمریکای مرکزی]، تا هوشی مین تا تان مالاکا [معلم، مارکسیست، فیلسوف و بنیان‌گذار اتحادیه مبارزه اندونزی] و دیگران. ما باید برویم و این سنت را بازیابی کنیم. این یکی از وظایف موسسه ما، «ترای‌کانتی‌نِن‌تال» است؛ ما در این مؤسسه مشتاقیم که این سنت را تا حد ممکن بازیابی کنیم.


چهار کتاب از والتر رادنی


دومین وظیفه این است که اصرار بورزیم تا تاریخ واقعی استعمار در مدارس تدریس شود. در بریتانیا، برای مثال، از تدریس حتی تاریخ کشتار کشتار باغ جلیان‌والا [که به عنوان کشتار امریتسار نیز شناخته می‌شود]، کشتار بزرگ در سال ۱۹۱۹ خودداری می‌شود. چرا بریتانیا هنوز که هنوز است برای این کشتار عذرخواهی نکرده؟ کارزار جلیان که توسط «انجمن کارگران هند» رهبری می‌شود، بسیار مهم است. هر فرد حساس بریتانیایی باید بخشی از این کمپین باشد تا تقاضا کند که کودکان و نوجوانان درباره تاریخ واقعی امپریالیسم بریتانیا بیاموزند. 

شما نمی‌توانید چرچیل را تطهیر کنید! اگر با گذشته‌ی خودتان روبرو نشوید، مدام آن را تکرار خواهید کرد. واقعیت این است که دولت محافظه‌کار بریتانیا، چه بوریس جانسون باشد، خدایا، آن مرد! تا همین حالا ریشی سوناک نخست وزیر فعلی، همه در دوام وضع موجود نقش دارند. اینکه سوناک اخیراً می‌تواند سخنرانی کند که «بریتانیا همیشه برای آزادی جنگیده است» [از همین ناآشنایی با تاریخ ناشی می‌شود]. در حقیقت بریتانیا فقط زمانی معنی آزادی را گرفته که همه ما علیه امپریالیسم بریتانیا به جنگ پرداختیم. بریتانیا کجا آزادی را می‌فهمد؟ آزادی را نمی‌فهمد. اگر آزادی را درک کرده بود، تاریخ متفاوتی می‌داشت! بیایید صادق باشیم، اینکه ریشی سوناک همین دیروز چنین یاوه‌ای گفت نشانه‌ای است که تاریخ به آن صورتی که باید تدریس نمی‌شود.

بنابراین اولین وظیفه بازیابی سنت ماست. دوم، باید برای تدریس تاریخ واقعی امپریالیسم مبارزه کنیم. من بسیار خوشحالم که طارق علی آن کتاب را درباره چرچیل نوشت و امیدوارم همه آن را خوانده باشند. این کتاب به سبک کلاسیک طارق علی نوشته شده است، غیررسمی و گزنده، که لایق چرچیل است. این همان زندگینامه‌ای است که درباره چرچیل نیاز دارید، نه چیزی که فلان نماینده محافظه‌کار مجلس بریتانیا در سه‌جلد درباره چرچیل می‌نویسد، که در واقع توسط زیردستان او و کارآموزان نوشته شده. ما به آن تاریخ‌نگاری [حامی قدرت] نیاز نداریم. ما به سرگذشت واقعی درباره چرچیل نیاز داریم.

وظیفه سوم، شناخت ساختار امپریالیسم امروز است. چه زمانی می‌خواهیم با این واقعیت کنار بیاییم و بپذیریم که امپریالیسم به طور مداوم خود را بازتولید می‌کند؟ شهر لندن یک پروژه جنایی است؛ یک مکان مافیایی که شرکت‌های معدنی کانادایی در آن مستقر می‌شوند. در بریتانیا، همین الان، شما بحثی درباره منزلت قانونی «غیرمقیم» و پرداخت مالیات دارید. غیرمقیم‌ها مالیات نمی‌پردازند. ترا به خدا قسم! کل شهر لندن تبدیل شده به یک مکان «غیرمقیم» برای شرکت‌های فراملی. شما درباره غیرمقیم‌ها طوری صحبت می‌کنید انگار موضوع مهمی است، اما اجازه نمی‌دهید که ذکر شود لندن در حقیقت یک «مکان غیرمقیم» است. باید شهر لندن را وارد قوانین بین‌المللی کنیم! اجازه ندهید که شرکت‌های مخفی در آنجا ثبت شوند و سودها را از مکان‌هایی که مواد معدنی استخراج می‌کنند، بدون پرداخت حق امتیازهای بالایی که باید بپردازند، به خارج منتقل کنند.

جالب است که اندونزی اخیراً پیشنهاد ایجاد یک کارتل [استخراج و فروش] نیکل را داده و از کانادا خواسته است که به آن بپیوندد. فکر نمی‌کنم کانادا بپیوندد؛ کانادا دل و جرئت چنین کاری را ندارد. اما جالب است که ما به کارتل‌سازی مواد خام بازگشته‌ایم و باید ببینیم که این روند به کجا می‌رسد.

پس، مسئله سوم، بیایید دوباره در مورد ساختار صحبت کنیم. بیایید در مورد چگونگی ساختار اقتصاد جهانی صحبت کنیم. به عنوان مثال، این تنها شرکت‌های چینی نیستند که کارگران آفریقایی را استثمار می‌کنند. چرا راجع به شرکت‌های کانادایی حرفی نمی‌زنیم؟ شصت درصد از شرکت‌های معدنی جهان کانادایی هستند. هیچ نوری بر روی آنها تابیده نمی‌شود. اینکه جاستین ترودو نوعی بچه‌نخست‌وزیر یا نخست‌وزیر کوچک است، به این معنا نیست که کشور کانادا باید راحت از بار این مسؤلیت شانه خالی کند! یادمان باشد، کانادا بود که برای سرنگونی دولت هوگو چاوز در ونزوئلا جلودار شد، زیرا دولت کانادا تحت فشار «بریک گولد» بود [مستقر در تورنتو، بزرگترین شرکت استخراج طلا در جهان با حوزه عملیات در پرو، شیلی و آرژانتین] تا آن کودتا را در سال ۲۰۰۲ انجام دهد. همچنین، نقش کانادا در هائیتی نادیده گرفته شده که باید ذکر شود! نقش ایالات متحده در هائیتی در سال‌های اخیر وحشتناک بوده است. این «ساختار» باید صادقانه و واضح بررسی و تحلیل شود. بیشتر مطالعاتی که ما در «ترای‌کانتی‌نِن‌تال» در مورد ساختار [اقتصاد سیاسی جهان] انجام می‌دهیم، شواهد را مستقیماً از گزارش‌های بانک جهانی، صندوق بین‌المللی پول، و سازمان ملل دریافت می‌کنند؛ شما نیاز ندارید فراتر از جریان اصلی [برای یافتن آمار] بروید. مواد [برای تحلیل] آنجاست. فقط رویکردی که برای بررسی آن مواد استفاده می‌شود، به نظر من، بسیار کودکانه است! شاید ایده‌آلیستی باشد.

چهارم و آخر، ذهنیت! جالب است که یک نبرد ایده‌ها وجود دارد، عبارتی که فیدل کاسترو در اوایل دهه ۲۰۰۰ و اواخر دهه ۹۰ استفاده کرد، نبردی بر سر چگونگی درک ذهنی ما از جهان. ذهنیت استعماری این ایده است که شما به کشورها در سراسر جهان درس بدهید که چگونه و چه کاری باید انجام دهند. فقط به این دلیل که ریشی سوناک از تبار آسیای جنوبی است، او را چیزی جز یک نخست‌وزیر طبقه حاکم بریتانیا نمی‌کند. اگر او یک نخست‌وزیر طبقه حاکم بریتانیا است، اصل و نسب او دیگر ربطی ندارد به طرز نگاه مردم هند به نخست‌وزیر بریتانیایی که آمده و آنها را سرزنش می‌کند [و درس آزادی می‌دهد]! آن ذهنیت استعماری که به کشورهای جنگ‌طلب غربی، دولت‌های جنگ‌طلب غربی، اجازه می‌دهد به دیگران بگویند چه کاری باید انجام دهند. این باید مورد بحث قرار گیرد و واقعیت پشت آن افشا شود. مثلاً نگاه کنید به کنفرانس «کاپ۲۶» (COP26 ) در گلاسکو. [درسال ۲۰۲۱، کاپ۲۶ در گلاسکو، از ۲۰۰ کشور خواسته شد برنامه‌های خود را برای کاهش انتشار گازهای صنعتی تا سال ۲۰۳۰ ارائه دهند.] آنجا دولت‌های جنگ‌طلب غربی هند، چین و سایر کشورها را برای استفاده از زغال‌سنگ سرزنش می‌کردند. اما حالا، به دلیل اینکه از پایان دادن به جنگ در اوکراین امتناع می‌ورزند، درباره بازگشایی نیروگاه‌های زغال‌سنگ در آلمان و شاید حتی در بریتانیا صحبت می‌کنند. خوب، بدبختانه [مارگارت] تاچر بسیاری از این امکانات را از بین برد. نمی‌دانم، شاید شما [در بریتانیا] بتواند معادن [زغال‌سنگ] خود را دوباره احیا کنید. اما یادمان نرود، همین یک سال پیش، دولت‌های جنگ‌طلب غربی با تکبر و دماغ بالا می‌گفتند، «استفاده از زغال‌سنگ را متوقف کنید!» و هنوز یک سال نگذشته دستور می‌دهند «بیایید از زغال‌سنگ استفاده کنیم.»

این همان ذهنیت استعماری است. آنچه برای دولت‌های جنگ‌طلب غربی مجاز است، برای جهان سابقاً مستعمره مجاز نیست. واقعیت پشت این نگرش باید افشا شود. من می‌خواهم بحث را به پایان برسانم زیرا می‌خواستم این نکته را بیان کنم که ما به تدریج شاهد تغییر در حال و هوا [در سیاست جهانی] بوده‌ایم. مردم علاقه‌ای به دیدن ادامه نگرش استعماری ندارند. حداقل در سطح نگرش، تغییری در حال رخ دادن است.

علاوه بر این می‌دانیم که مفاهیم ما برای مقابله با نواستعمار امروزی تا حدی فرسوده شده‌اند، زیرا حداقل یک نسل از دانشگاهیان، اگر نگوییم دو نسل، در سطح جهانی از راه‌اندازی یک حمله تمام عیار ضد استعماری به سیستم جهانی از منظر مارکسیستی ترسیده‌اند. به هر دلیلی، ما آن را به طریقی که نیاز داشتیم ندیده‌ایم و من سعی کردم چند دلیل‌ش را برای شما بیان کنم. طبعاً این یک جامعه‌شناسی دانش همه‌جانبه نیست [شناخت جامعه‌شناسانه از دلایل عقب نشینی تفکر چپ در مبارزه ضدامپریالیستی]، اما حداقل چند شاخص را نام بردم. در نهایت، این چهار راهکار را مفید می‌دانم: بازیابی میراث جنبش‌های آزادی‌بخش ملی، اصرار بر اینکه تاریخ واقعی استعمار باید دستور تدریس باشد، تلاش برای ساختن یک روایت صادقانه و واقعی از ساختار نواستعمار امروز [و اقتصاد سیاسی جهانی]، و سرآخر، افشای دقیق ذهنیت استعماری و استعمارزده که به نظر می‌رسد کانال‌های تلویزیونی مانند «بی بی سی» و غیره را اشباع کرده است. نگرش استعماری به جهان باید افشا شود. ما باید استعمارزدایی را به پارادایم مارکسیستی بازگردانیم. نباید بگذاریم این گرایش [استعمار ستیزی با لنز تحلیلی مارکسیسم] از دست‌مان خارج شود و به سمت گرایش‌های فکری پیش‌مارکسیستی درغلطد. باید این چیزها را بازپس بگیریم. بسیار ممنون. ///