عبدی کلانتری
منبع: فیسبوک، ۴ آبان ۱۳۹۷
«مارلون براندو» با هدایت و همدستی «برناردو برتولوچی» به دخترکی جوان به نام «ماریا اشنایدر» تجاوز کرد*، که بازی نبود واقعی بود، آن تجاوز را جلو دوربین ثبت کردند و اثری تلخ، زهرآگین حتا، اما تراژیک و از لحاظ بصری غنی و شعرگونه آفریدند که در تاریخ سینما ماندگار خواهد شد، «آخرین تانگو در پاریس». اشنایدر تا پایان عمر زخمخورده و شاکی و مظلوم باقیماند اما براندو و برتولوچی عذرنخواستند، پشیمان نشدند، و همهی شهرت و افتخارات هنری را هم نصیب بردند. اگر از من بپرسند، میگویم این هنرمندان طراز اول باید به خاطر تجاوز و همدستی در تجاوز در دادگاه محاکمه شوند و روانهی زندان، همچنانکه رومن پولانسکی، وودی آلن، سام پکینپا، فیودور داستایوسکی، ادگار آلن پو، دانته آلیگری، و ده دوجین هنرمند دیگر. اما تحلیل، بررسی، و داوری کار آنها را تبدیل به دادگاه تجاوزگران نکنیم. آثارشان را نادیده نگیریم، نقد و بررسی کنیم، سعی کنیم دنیای پیچیدهی جهانی که خلق کردهاند را بفهمیم.
به همین نحو، قیصر، طوطی، طوقی، تنگنا، و بسیاری آثار که جهان درونی آدمهای حاشیهای یا «لومپن» ایرانی را نشان میدهند. . . . تا برسیم به آثار موسیقدانان جاز، بلوز، راک، و رپ در میان هنرمندان سیاهپوست آمریکایی که اکثراً سابقهی محرومیت، فقر، اعتیاد و ارتکاب خشونت خانگی و زنستیزی دارند. تا برسیم به کسانی چون، کولیو، توپاک، اِمینم و حالا تتلوی خودمان. اگر از جهاتی «شخصیت» آنها جدا از کار هنریشان تبدیل به «پدیدهای اجتماعی» شود، با میلیونها طرفدار، آن پدیده را هم، با تعلیقِ ارزشداوری اخلاقی خودمان، سعی کنیم «بفهمیم» تا از راه فهمِ امپاتیک آنها نقبی بزنیم به شناخت جامعه و محیطی که این افراد را پرورانده.
این تنها راه فهمیدن است. «ژان ژنه» یکی از مهمترین نمایشنامه نویسان قرن بیستم دزد، مجرم و محکوم شده در دادگاه، انسانی خاطی بود اما ژان پل سارتر برای نوشتن بیوگرافی ژنه خود را در مقام قاضی و هیأت منصفه قرار نداد. «راینر ورنر فاسبیندر» یک خودآزار و دیگر آزار و زنآزار حرفهای، یک«سریال ابیوزر» به تمام معنی بود اما ثمرهی عمر کوتاهش جایگاهی بسیار رفیع در تاریخ سینمای جهان دارد. او یک هنرمند نابغه بود. دردِ تبعیض جنسی و نژادی و طبقاتی در کار او به پیچیدهترین و هنرمندانهترین شکل بیان هنری یافتهاست.
نخست بفهمیم، سپس اخلاقیات را وارد کنیم. اگر خواستیم بیوگرافی یا قصهی زندگی این آدمها را بنویسم از «نورمن مِهیلر» یاد بگیریم که چگونه قصهی گاری گیلمور قاتل را در «آواز جلاد» نوشت. از «ترومن کاپوتی» یاد بگیریم که چگونه با رفاقت با دو جنایتکار واقعی در زندان، با حسی از همدردی، جهان و اعمال آن دو را در «در کمال خونسردی» گزارش کرد، یکی از بهترین نمونهها و سرمشقهای ژانر «نانفیکشن». ولادیمیر ناباکوف بارها در معرض اتهام قرار گرفت که تجاوز به دختربچگان را ستوده، اما تمام نبوغ و اهمیت شاهکاری چون «لولیتا» در این است که بدون قضاوت اخلاقی، با نوعی امپاتی (empathy) جهان درونی یک متجاوزِ فرهیخته را علیه مادر و دخترکی عامی با چنین تواناییِ استثناییای ترسیم کردهاست.
از یکی از بزرگترین هنرمندان معاصر سینما «ترنس مالیک» بیاموزیم که چطور داستان واقعیِ یک جفت آدمکش جوان را در «بدلندز» به تصویر درآورد. به «استانلی کوبریک» و «سام پکینپا» نگاه کنیم که در «پرتقال کوکی» و «سگهای پوشالی» تجاوز به زنان را با صراحت، بدون ترحم و بدون موضع اخلاقی، به تصویر درآوردند. «آرتور پن»، فیلمساز مترقی و چپگرای آمریکایی، دو آدمکش حرفهای دوران رکود آمریکا را رمانتیزه کرد و شاهکاری به نام «بانی و کلاید» آفرید. نمونهها بسیار و بسیار است. من دیگر از آنهمه تجاوز جنسی و خشونت در هنر، از کتاب مقدس تا اکثر آثار شکسپیر، حرفی نمیزنم. روشن است: تقدیس یا توجیه نمیکنیم، میخواهیم «بفهمیم». خشونت علیه زنان مثل هرخشونت و جنایت دیگری باید محکوم شود. اما کار هنرمند و منتقد در وهلهی اول قضاوت اخلاقی و صدور حکم دادگاهی نیست، فهمیدن و ترسیم کردن یک «دنیای درونی انسانی» است، با همهی جنبههای هولناکش.
پسنوشت:
دوستی گرامی اینجا نظر دادهاند، «بهمن قبادی کارگردان ایرانی الان درمصاحبه ای درمورد فیلم آخرین تانگو ضمن محکوم کردن رفتاربا اشنایدر ، گفت این صحنه ۴ بارتکرارشده وایشان اگرمعترض بوده اند چرا ۴ بارتحمل کرده اند و ۴۰ سال صبرکرده اند برای اعتراض!» (آخر هفته با صادق صبا | برنامه ۳۲ | پنجشنبه ۸ آذر| ایران اینترنشنال)
دقیقه 34:00
من نمیدانم چرا دوستانی که خود به منابع دسترسی دارند و در کامنتهای قبلی به اندازهی کافی منبع اینجا معرفی شد چرا باید به یاوههای آقای قبادی گوش بسپارند! چرا خودشان مصاحبههای ماریا اشنایدر و برتولوچی را نمیخوانند؟!
ماریا اشنایدر: «احساس کردم که تحقیر شدهام، صادقانه بگویم احساس کردم که توسط مارلون و برتولوچی تااندازهای به من تجاوز شد. بعد از صحنه، مارلون مرا دلداری نداد، معذرت هم نخواست. خوشبختانه فقط یکبرداشت بیشتر نبود.»
برتولوچی: «من و مارلون داشتیم در محل فیلمبرداری صبحانه میخوردیم و آنجا نان بگت بود و کره، و نگاه ما به هم افتاد و بدون اینکه چیزی بگوییم میدانستیم چهکار باید بکنیم. . . من واکنش ماریا را به عنوان بازیگر نمیخواستم، واکنش او را به عنوان یک دختر میخواستم. میخواستم تحقیر شود و واکنش نشان دهد. . . او نوزدهسالش بود و تجربهی بازی نداشت. بهش چیزی نگفتم چون فکر کردم بهتر صحنه را بازی خواهد کرد.» و در مصاحبهای که اینجا میبینید: «من کار وحشتناکی نسبت به ماریا کردم. به او نگفتم قرار است چه اتفاقی بیفتد. واکنش او را به عنوان یک دختر میخواستم نه به عنوان یک هنرپیشه. میخواستم که تحقیر شود تا واکنش نشان دهد. . . او از مارلون و من متنفر شد چون به او نگفته بودیم میخواهیم از کره به عنوان چربکننده استفاده کنیم. خیلی احساس گناه میکنم.» مصاحبه کننده میپرسد، آیا از این که آن صحنه را اینطور فیلم گرفتید احساس پشیمانی نمیکنید؟ برتولوچی: «نه. احساس گناه میکنم اما پشیمان نیستم. . . . من نمیخواستم ماریا تحقیر و خشم را «بازی» کند، میخواستم ماریا خشم و تحقیر را «حس» کند.»
در ضمن عدهای از آقایان مرتب تکرار میکنند، «دخول نبود، پس تجاوز هم نبود.» چند بار باید به ایشان حالی کنیم که: تجاوز یعنی دستدرازی به خصوصیترین حریم بدن یک انسان بدون رضایت و خواست قلبی او؟! بله تجاوز بود چون امروزه تعریف ما از تجاوز را روایت قربانی مشخص میکند. در فیلم، بدون اطلاع قبلی، و بدون رضایت ماریا اشنایدر، آن صحنه به او تحمیل شد، کارگردان که ناراحتی او را شاهد بود صحنه را متوقف نکرد. بعد که با نارضایتی اشنایدر روبرو شد آن صحنه را از فیلم حذف نکردند. برای سالها این مسأله را نادیده گرفتند با آنکه اشنایندر در گفتگوهایش اشاره کرده بود که احساس میکند به نوعی به او تجاوز شده. و اصل مسأله همین است: تجاوز یعنی دستدرازی به خصوصیترین حریم بدن یک انسان بدون رضایت و خواست قلبی او، و سپس به رسمیت نشناختن این هتک علارغم اعتراض بعدی.
------------------
*بحث اول: معنی تجاوز
پیمان روغنی: منطق کلی متنتان درسته، اما آغازش بر اساس اطلاعات نادرست. صحنهی تجاوز فیلم آخرین تانگو در پاریس واقعی نبود. یعنی دخول انجام نشد. اما به هر بر خلاف متن فیلمنامه، از اشنایدر خواسته شد که در آن صحنه حضور پیدا کند و چون خیلی جوان بود جرات مخالفت پیدا نکرد. که کاری غیر اخلاقی بود به هر حال. اما تجاوز به معنای (intercourse) نبود. به مصاحبههای اشنایدر مراجعه کنید.
عبدی کلانتری: عجیب است که شما تجاوز جنسی را به معنی «دخول» درک میکنید!
پیمان روغنی: نخیر. عرض کردم «تجاوز به معنای دخول». چون شما اشاره کردید که بازی نبوده و واقعی بوده، که استنباط من این بود که شاید منظورتان دخول است. در غیراین صورت، متوجه نمیشوم که منظورتان از «واقعی» چیست. خانم اشنایدر بر خلاف میلش در صحنهای از فیلم بازی میکند و مورد ظلم واقع میشود، اما اسمش تجاوز نیست.
عبدی کلانتری: پیمان عزیز، برداشت من از استدلال شما این بود که میفرمایید «دخول نبود، پس تجاوز نبود.» درست میفهمم؟ عرض میکنم چرا تجاوز بود چون امروزه تعریف ما از تجاوز را روایت قربانی مشخص میکند. در فیلم، بدون اطلاع قبلی، و بدون رضایت ماریا شنایندر، آن صحنه به او تحمیل شد، کارگردان که ناراحتی او را شاهد بود صحنه را متوقف نکرد. بعد که با نارضایتی شنایندر روبرو شد آن صحنه را از فیلم حذف نکردند. برای سالها این مسأله را نادیده گرفتند با آنکه شنایندر در گفتگوهایش اشاره کرده بود که احساس میکند به نوعی به او تجاوز شده. و اصل مسأله همین است: تجاوز یعنی دستدرازی به خصوصیترین حریم بدن یک انسان بدون رضایت و خواست قلبی او، و سپس به رسمیت نشناختن این هتک علارغم اعتراض بعدی.
-------------------
بحث دوم: هنر برتر از انسانیت؟
ژینوس تقیزاده: همه را گفتید.... اما! نمیشود.... اما، نباید.... در منطق و اخلاقیات من. دانشجوی هنر بودم که از قول برانکوزی گمانم خواندم که در آتش گرفتن لوور میان تابلوی مونالیزا و بچهگربهای گیر افتاده در آتش او دومی را نجات میدهد... در شکوه و اعتلای دانشمند باید آیا دست و بال صانع بمب اتم را هم بوسید و شاهکار علمی او را از آن فعل جدا کرد؟ هنر چه برتریای دارد؟... نه! من نمیفهمم. دست کم حالا _شاید یک وقت دیگر_ نمیخواهم بفهمم.
آناهیتا بابایی: بررسی ارزشی آثار هنری مستقل از زندگی شخصی هنرمند درست است، و کمابیش خودبهخود اتفاق میافتد و هنر خوب زندگی خودش را میکند. گرچه محتوای متن بالا در حمایت از جوهر هنر و تاکید بر حمایت از زن و انسانیت در مسیر آفرینش هنریست، اما باز پر از اماست. من به جمله «خشونت علیه زنان مثل هر خشونت و جنایت دیگری باید محکوم شود» معترضم. خشونت علیه زنان کهنهترین و پرشمارترین خشونت جامعه انسان است و به طور وسیع، سیستماتیک، قانونی و عرفی صورت میپذیرد. «مثل هر خشونت و جنایت دیگری» نیست. تاریخ طولانی و گستره آن، متمایزش میکند، و اعتراض نوپائی که به آن آغاز شده، توجه و حساسیت ویژهای میطلبد. اگر در موضع جدی اعتراض به آن هستیم، موثرتر است که از قیاس موازی آن بپرهیزیم.
-------------------
بحث سوم: آیا میتوان هنر را از هنرمند جدا کرد؟
شهرزاد چنگلوایی: فکر میکنم من باید به چند مسئله بپردازم:
۱/ منتقد و جایگاه او
فکر میکنم این نقطه افتراق چیزیست که من دارم سعی میکنم روشن کنم با آنچه تو میگویی.
گفتهای که در مقام منتقد٬ تو باید بتوانی «اثر» را بفهمی و برای این کار باید به آن نزدیک شوی. یک راه منتقد نویسنده برای نزدیک شدن به موضوعی این است که راجع به آن بنویسد٬ یعنی با متریال زبان آن مسئله را آرتیکولیت یا تبیین کند و اینطور پرکتیس نقد کند. در این موضوع شکی نیست. حالا میرسیم به آنجا که منتقد «انتخاب» میکند که به چه اثری بپردازد و به چه نه. تو اینجا چند دلیل آوردهای - که از زاویه کار خودت هم در نهایت هیچکدام دلایل موسیقایی و فنی نیستند - که تتلو٬ هنرمند اصیلی است به نسبت و در نهایت میشود فکر کرد که در یک بستر مناسب٬ میشد کار خوب از او دید.
عبدی جان. حرف اینجاست که تو مختاری انتخاب کنی درباره چه اثری یا چه کسی بنویسی. من هم مختارم که بر اساس انتخاب تو٬ قضاوت کنم که تو چطور منتقدی هستی. برداشت من این است که تو چنان شیفتهی میستری و جادوی خلق اثر هنری و هنرمند هستی که فراموش میکنی هنر چیز مقدسی نیست. تو حق داری در خلوت خودت هر چقدر دوست داری در موسیقی تتلو٬ در حرفهایش٬ در صحنه تجاوز به ماریا و هر کدام از اینها غور کنی. یادداشت بنویسی. اما زمانی این مسئلهدار است که تو به اسم هنر «اصیل» آنها را پروموت کنی. و بعد هم اضافه کنی: "خود اثر، چنانچه واقعاً کاری ارزنده و کامپلکس باشد، نزاکت سیاسی (!!!) نباید ما را از دیدن هنر اصیل پایین بکشد(!)" همراهی با زنان و قربانیان خشونت با خویشتن داری در پروموت کردن کار کسی که اشاعه دهندهی خشونت است از نظر تو نزاکت سیاسیست؟ آیا به نظر تو کسانی که به ماریا اشنایدر همدلی کردند از روی ژست این کاررا کردهاند؟ یا کسانی که با دکتر فورد همراه شدند صرفا درگیر نزاکت سیاسی یا پی منفعت سیاسی بودند؟ اگر این است که وای بر این روزگار که کسی را ندارد که «از خویش برون آید و کاری بکند.» ضمن اینکه این هنری که تو اصیل میگویی٬ این هنر «اصالتش» را از کجا آورده؟ اصیل است چون منتقد میگوید؟! خوشبختانه این زبان در نقد هنر مدتهاست زیر سوال رفته و اصالت هنر مهر تایید اساتید را لازم ندارد. میدانی چرا؟ چون -بگذار آن حرف مزخرف را بگویم- هنر اصیل دیگر وجود ندارد.
۲/ هنر
به گمان من کانسپچوال آرت٬ جادوی زمان ماست. شما یک تابلوی سفید را میبینی و بعد در عنوان اثر میخوانی که این اثریست که هنرمند هزار ساعت به آن چشم دوخته. ناگهان این تابلو در چشم شما تبدیل به چیزی دیگر میشود. در ایدهآل یک اثر کانسپچوال٬ چیزی «زیبا». از بعد از کانسپچوال آرت به گمان من هیچ چیزی دیگر مثل سابق نمیتواند باشد. به مدد رسانه و اینترنت٬ هیچکس هم دیگر نمیتواند آدم قبلی باشد. هر دو به خاطر «جادوی» دانستن. خوشبختانه آن مولف که مرده بود و با خیال راحت اثر را سپرده به بود تاریخ تا فارغ از او آن را تجلیل کند٬ با ذکر و ندای لرزان اما روزبهروز قدرتگیرندهی اقلیتها دارد احضار میشود تا دوباره به صحنه برگردد. دیدن صحنهی تجاوز به ماریا٬ با «دانستن» اینکه پشت آن چه گذشته٬ در ذهن ما٬ و به تبع آن در چشم ما٬ تغییر میکند. زشت میشود*. زیبایی دیگر یک امر بصری و حتی میانمتنی نیست. یک امر اطلاعاتی و سیاسیست. مسلما همه تلقی که تا اکنون از زیبایی (و هنر) وجود داشت در برابر این تغییر مقاومت خواهد کرد اما همه ما میدانیم سرانجام چیست.
هر مکانیسمی حتی هنر قدرت آن را دارد که به ضد خود بدل شود. هنر(عشق) که به قول شاملو قرار است پروازی گردد٬ صدای ناشنیدهای باشد٬ سیلی بر خواب عافیتی باشد٬ خود وقتی غره و فالوسی میشود٬ بدل میشود به سرکوب از خود کمتر شنیده شدهتر٬ تا در این حیات وحش زنده بماند. حالا این آرتیست اصیل شما با تمام سرگذشت قابل درکش٬ و دیوانگیهای شورشیاش٬ در نهایت چماق سر کسانی فرو میآورد که به خیال خودش از او ضعیفترند. این موضوع٬ را نمیتوان و نباید از هنر او مجزا دانست. یعنی شاید تا این لحظه از تاریخ میشد. از این به بعد دیگر نمیشود.
*این عبارت میم مانندی که در فضای مجازی امروز باب شده٬ که میپرسند «زیبا نیست؟» را از همین منظر ببین.
۳/ فهمیدن اثر و مواجهه با شر
فهمیدن اثر٬ فارغ از هنرمند آن٬ و بهانه اینکه دانستن دربارهی منش هنرمند «مانعی» بر سر فهمیدن اثر است (که منتقد الیتیست تشخیص داده که این اصیل است) به گمان من تنها یک روش دفاعی دربرابر این تغییر و بستن راه فهمیدن درباره تغییر مفاهیمی مانند «زیبایی» و «هنر» است. به گمان من کار ضد اخلاقی و بستن راه فهمیدن از همینجا آغاز میشود. که تو حصاری از تاریخ هنر و ارتباطات بینامتنی دور اثر بکشی و بگویی هر چیزی که نمیخواهم را کنار میزنم تا آنچه را که تمنای من است ببینم یعنی «دنیای درونی هنرمند» در هنگام آفریدن اثر. این نوع نگاه از دید من پدرسالارانه است. (در زنابژه نگری هم مشابه همین فرآیند پیش میآید > زن را بر چهارپایه نهادن به قصد راه یافتن به درون زن. بحث این جداست اما مربوط است به لحاظ خاستگاه پتریارکیک یا پدرسالارانه این نگاه به هنرمند).
خبر بد اینکه٬ فاجعه بزرگتر از اینهاست. دنیای درونی هنرمند٬ به خودی خود ارزشی ندارد و حصارهای خصوصی هم شکسته شده. اتفاقا بدست هنرمندان خیابانی٬ رپ خوانها و مانند آنان. اتاقهای زیر شیروانی نویسندگان بدل به آپارتمانهای تنگ شدهاند٬ استودیوها وحشتناک گران شدهاند٬ بنگاههای پولشویی گالری باز کردهاند و سپاه پاسداران کلیپ موسیقی میسازد. و هنرمند (که تو دلت میخواهد از سرگذشت دراماتیکش اثری ارزنده بیرون دهد) چند ساعت از روز را میگذارد از گوشیاش به سه میلیون آدم پیام تجاوز میفرستد.
میخواهی شر را ببینی٬ به تمامی آن را ببین.
ژینوس تقیزاده: شهرزاد به تمام نکات خیلی دقیق اشاره کردی و من هم فقط آن هالهزدایی از اثر را که در تکثیر مکانیکی آن بنجامین میگوید را در تکثیر جهان معاصر و پسا رسانه فرض میگیرم.... از حرفهایت در نسبت فهم اثر و پسزمینه در روزگار پس از کانسپچوال تابیده شدن نور به هنرمند نادیده گرفته شدهای مثل آرتمیسیا جنتیلسکی را هم مثال میزنم که در میان مردان غول نقاش باروک گم شده بود و بهرهکشی جنسی او در آن فضا و بیمارگونگی جسم و روانش کارش را به محاق برده بود و حالا از تاریکی بیرون آمده است. پس اگر استاندارد دوگانه را کنار بگذاریم به همان نسبت که دیدن کارهای آرتمیسیا در موزهها امروز آدم را به وجد میآورد و درک جدیدی از زمانه او به آدم میدهد دیدن نقاشهای سکسیستی و ریسیستی مثل پل گوگن هم به دیوار همان موزهها نقدی از همان منظر میطلبد و نه چیز دیگر...
شهرزاد چنگلوایی: چیزی که برای من جای تعجب دارد این است که در مواجهه با هنرمند خشونتگر تمام مثالهای مشابه از تاریخ هنر غرب ردیف میشوند (که باز هم مشکل همیشگی روشنفکر ایرانی در تایید مسائل خویش است که چون مشابه آن در غرب هست، پس این، همان است)، اما چگونگی برخورد با هنرمند خشونتگر در غرب که همین امروز، در همین نیویورک که نشستهایم دارد مدام به بحث گذاشته میشود و مرزهایش عوض میشوند، نادیده گرفته میشود. اینجا ناگهان «سنت» نقد، یعنی تمیز کردن لجن اطراف کار هنری برای «دیدن و فهمیدن» آن ارجحیت دارد! درک «دنیای درونی هنرمند» «هنگام خلق اثر» مهم میشود و تجاوز قبل و بعد از آن اهمیتی ندارد. گویی که هنرمند در «هنگام خلق اثر» منزه است. جالب است که این را هنرمندی که نفرتنامه به من نوشته بود هم خود تاکید کرده بود: که باید این نفرت را از خود بیرون کند و بر سر من بریزد، تا بتواند به خلوتش برود و کار هنریاش را از سر بگیرد.
این آن نوع نگاهیست که من به آن منتقدم. و عبدی کلانتری متاسفانه به اشتباه آن را به یارکشی تعبیر میکند.
حال آنکه منتقد، مثل همه افراد جامعه مسوولیت اجتماعی دارد. نظر شخصی مرا بخواهید، بیش از آنها مسوولیت دارد. مسوولیت هم منظور این نیست که از یک آنارشیست دغلباز که هر روز به رنگی در آمده بابت جنبههای اگزوتیکی که برای منتقد شسته رفته ما که علاقه به خلق دارد کانتکست بسازد. مسوولیت بزرگتر است. یعنی چه؟ یعنی همانچیزی که به آن میگویند پوشینگ د باندریز. یعنی که منتقد به جای آنکه مرعوب سنت در دیسکورس خود و دیسیپلین نقد هنر باشد، که اینجا در جای حاکم بر ذهن و زبان نشسته، بگوید نه! تا الان موازین نقد حکم میکرد که من اثر را فارغ از آزار هنرمندش ببینم، از الان به بعد من منتقد میگویم که مرزهای نقد باید تغییر کند. متاسفانه هنوز هم میبینیم که روشنفکر ایرانی تصور میکند بیپروایی در «موضوعی» است که به آن میپردازد نه در ساختار. به شر موجود در اثر «علاقهمند» است، اما شر اعظم را که بیرون از اثر ایستاده نادیده میگیرد. شری که ما همه زندگیاش میکنیم، به ویژه ما زنان.
فروغ تمیمی: همین دیروز بخشی از یک مصاحبه با کارگردان فیلم تانگو درپاریس را دیدم. او گفت که درمورد ظلمی که به اشنایدرشده خودش را نمی بخشد وخیلی ازاین کار( استفاده از کره) متاسف است!
گلنار نعمت: امان از این افسانه مرد نابغه روان رنجور و خدماتش به هنر. بزرگترین مغلطه در بحث تعرض جنسی همین بستنش به اخلاقیات است اما در این لیست بلند بالای مردان سفید تاثیرگذار آنچه باید درج شود اخلاقیات زندگی خصوصی شان نیست، سوءاستفاده از قدرت است، همان سوء استفاده ای که مجال نفس کشیدن زیر سایه سنگین نوابغ را قرنهاست از ما گرفته. شما بهتر از من می دانید آقای کلانتری که امر شخصی، سیاسی ست. اخلاقیات مال مردم فرودست است.
عبدی کلانتری: در گفتگو با ژینوس تقیزاده و شهرزاد چنگلوایی، هردو آرتیست هنرهای بصری، من این تضاد و درگیری را در خود حس میکنم و گاه سر دوراهی گیر میکنم. استدلال شما و این رفقا را درک میکنم و همدلم؛ اما همزمان در مقام منتقد، در عمل، نمیتوانم قضاوت اخلاقی را پیشزمینه یا پیشفرض نقد بگذارم، چون در این صورت راه فهم اثر را برخود پیشاپیش بستهام. خود اثر، چنانچه واقعاً کاری ارزنده و کامپلکس باشد، میتواند این امکان را در اختیار من بگذارد. مثلاً مقالهی مرا راجع به «وقت نامساعد» (پست پیشین) که بخوانید به مسألهی تجاوز و زنستیزی مردان (از جمله و به طور اخص مردان روشنفکر) در جزییات و شکلهای متفاوت آن میپردازد. همینطور دو پورنبلاگ آخر من. به عنوان کسی که نقد مینویسد، راه ورود من به اثری از برگمان یا پولانسکی نمیتواند در ابتدای کار از زاویهی رابطهی «ابیوسیو»ِ آنها با زنان تعریف شود. اگر این طور باشد راه فهم من به خود اثر بسته میشود. شما اینطور فکر نمیکنید؟
گلنار نعمت: جدیدا شروع کردم به خواندن بلاگ شما، حتما درباره اش صحبت می کنم. یکی اینکه باز تاکید می کنم، بحث، اخلاقیات نیست. اخلاقیات رویکردی پیوریتانیستی دارد و از این منظر دریچه فهم از همان ابتدا بسته است، هرچند من خشم اخلاقی را هم درک می کنم. اما بحث مناسبات قدرت، بحث غلط و درست نیست. به نظرم نه تنها راه بر فهم نمی بندد بلکه امکان درک عمیقتری از مناسبات سکس می دهد. حرف من اینست که حذف آنچه این مردان مرتکب شده اند از درک آثارشان، جدا کردن ظلم شان از اثرشان، ضد اخلاق هم هست، اما مهمتر از آن نوعی سیاسی زدایی از امریست که در ذات خود سیاسی ست. فهمی که شما ازش صحبت می کنید منوط به درک طرف دیگر این بده بستان هم هست، آنکه در داستان نمی تواند ظاهر شود مگر در مقام گیرنده سکس، در مقام أسباب صحنه؛ و این فهم همه جانبه لازم است نه فقط برای رعایت انصاف در داستان بلکه برای درک کنش سکس در فرد خالق اثر، در صاحب قدرت. مثلا رانجانا خانا در کتابش قاره های تاریک: روانکاوی و استعمار، توضیح می دهد شکل گیری هویت مرد استعمارگرِ سفید، بودش در دنیا و ریشه دواندنش در این بودگی، همه و همه به لطف استعمار، و به حاشیه راندن زنان به اندازه استعمارشدگان ممکن می شود (با استناد به مفهوم ورلدینگ هایدگر.) به گمانم سعی ام اینست که بگویم بدون لحاظ کردن کفه نابرابر قدرت، درکمان از این آثاری که نام بردید تک بعدی می شود. می رود در وادی زیباشناسی فرمال و امر هنری به مثابه نرمش عضلات زیباشناسانه.
عبدی کلانتری: خوب ما معمولاً میان مورالیتی و مورالیسم تمایز قایلیم. دومی است که کلیشههای منزهگرایانه یا پیورتن را موعظه میکند. مورالیتی اما بحثی در فلسفه برای تشخیص نیک و بد است (مطلق یا نسبی، تاریخی، جامعهشناختی، روانی وغیره) و «اتیکز» به جنبهی رفتاری و اجتماعی آن اشاره دارد، که بخشی از آن هم تبدیل به قانون میشود. قدرت، تشخیص فرادستی و فرودستی است. یا تشخیص طبقه. طرفهای معادلات همیشه بر هم منطبق نیستند. فرودست که قدرت ندارد هم میتواند مجرم باشد و هم به سمت شر (evil) گرایش داشته باشد. تجاوز جنسی یک بیخانمان (هوملس) به زنی بورژوا مثلاً از این دست است. بیشترین آزار جنسی زن بومی توسط مرد بومی غیرسفید صورت میگیرد که خودش در مناسبات قدرت میان مرکز و پیرامون قربانی است. هنرمندی که خاستگاه گتوی آمریکایی دارد، بگوییم یک مرد سیاهپوست، هم قربانی مناسبات قدرت بزرگتر است و هم صاحب قدرت در حوزهی خاص روابط جنسی خودش. رنگ پوست او سفید نیست. از کلیشههای مطالعات پسااستعماری بپرهیزیم و به واقعیت نگاه کنیم. سوآل من: پاراگراف اول نقدی که شما مثلاً بر «سکوت» یا «توتفرنگیهای وحشی» مینویسید چه ساختاری دارد؟ با چه جملهای میآغازد؟ میتواند این باشد: اثری که میخواهیم از آن حرف بزنیم توسط مردی ساخته شده که در رابطهی نابرابر قدرت با زنان به آنها آزار رسانده؛ زنانی که در این فیلم میبینید تمام هنر و استعدادشان را در اختیار او گذاشتند و به کار او ارزش بخشیدند، اما او در زندگی خصوصی آنان را جدی نگرفت، به محض آنکه با زنی جوانتر آشنا میشد، به پارتنر قبل پشت میکرد. سلسلهوار. حال میخواهیم وارد دنیای «سکوت» یا «شرم» بشویم. . . . ولی دیگر حرفی نمیماند، آستانهی فهم یک جهان بر ما بسته شد! بهتر بود از ابتدا پا به سالن سینما نمیگذاشتیم.
گلنار نعمت: مطالعات پسا استعماری بر اساس واقعیت نیست؟ مطالعات طبقاتی، دینامیک مرد بودن و از طبقه فرودست بودن که گفتید، اینها بخشی از تحلیل هر اثری نیست؟ بخشی از واقعیات آن اثر نیست؟ تاثیری در شکل گیری جهان بینی کارگردان ندارد؟ لازم نیست اولین پاراگراف با شرح پاورقی گونه زندگی شخص هنرمند شروع شود، اما لحاظ نکردن مجموع آنچه در شکل گیری اثر نقش داشته، آیا ندید گرفتن ساختار اثر نیست؟ اصرار به جدا کردن مولف از اثر، همانطور که خانم چنگلوایی هم گفته، خودش قضاوت از جنس اخلاق نیست؟
عبدی کلانتری: درست است، این چیزها خیلی مهماند. منظورم از کلیشه اینها نبود، ببخشید برای آن جمله.
شیرین ملکی: مشكل مضاعف مي شود آنجايي كه آنهايي كه چيزي در چنته نداشته و در هيچ حوزه اي خلاقيتي ندارند، در راه اين بزرگان (هنرمندان) و الگو برداري از زخم زدن هاي آنان جانفشاني مي كنند!
سولماز شریفی: راستش اگر نظر کانت را بپرسیم شاید چندان بر سر سازگاری با این نوشته (ی عبدی کلانتری) نباشد، فقط آنجا که سخن از ناممکن بودن دریافتن عامل ایجاب اراده (نیت) دیگری در میان میاید، میشود گفت میتوان از قضاوت پرهیز کرد، ولی به طور کلی صرف برشمردن عوامل پاتولوژیک و محیطی نه برای تبرئه ی حقوقی و نه اخلاقی راهی باز میگذارد. جدایی ساحت اخلاق از زیباییشناسی هم هست که مانع میشود بتوانیم حکم این دو حوزه را به هم تسری دهیم، که نمیدانم با بحث شما بیشتر موافق یا بیشتر مخالف میفتد. عناصر اخلاقی همچون «همدلی» و «تلاش برای فهم دیگری» سویه های نویی از فرا اخلاق متأخر هستند. اگرچه من قایلم بدون فهم درست از اخلاق مطلق و سرسخت کانتی راهی برای فراروی به درجه ی دیگری از اخلاق فراهم نخواهد شد.
عبدی کلانتری: ممنونم. اینها نکتههای مهمی است. حقیقتاً بحث پیچیده و پردامنه است. باید دید در عمل در کار منتقد هنر یا فرهنگ چطور انعکاس پیدا میکند. جرمِ سنگین اگر اثبات شود به سادگی تبرئه پذیر نیست؛ اما اثر هنری در وهلهی نخست آیا باید در ساحت زیباشناختی مورد بررسی قرار گیرد یا جرمشناسی؟ بعضی از ما که تربیت فکریمان بیشتر از اواخر ایدهآلیسم کلاسیک آلمانی و همینطور از مارکس تأثیر گرفته، در تحلیل متن علاوه بر ساختار فورمال و خوانش ریز، به چیزهایی چون طبقه، قدرت، و جنسیت هم حساسیم و البته همهی «تاریخیت» اثر هنری.
سولماز شریفی: این پرداخت شما به اون بچهی منفور امیر تتلو چیزی بود که خیلی وقت ها من سعی میکردم به بقیه بگم اما به خاطر عدم احاطه م به موزیک موفق نمیشدم. به زبان چپ بخوایم بگیم، حق نداریم زمینه ماتریالیستی خیابان رو حذف کنیم و بعد انتظار یک نقد موجه داشته باشیم. حتی به لحاظ عواقب و نتایج هم زدنِ این بچههای زیرزمینی فایده ندارد. چه اونکه مخاطب اینها در بند همون زمینه مادی هست و مثل طبقه متوسط از فرهنگ تأثیر نمیگیره. شاید برای همین هم هست که مبارزه فرهنگی نه با انواع نازل پدیده های هنری، که با میانمایگی باید باشد.
شهرزاد چنگلوایی: عبدی جان، متاسفانه به نظر میرسد که من دربیان کردن حرفم شفاف نیستم، و یا باز هم متاسفانه دنیای ما خیلی با هم تفاوت دارد.
بگذار توضیح دهم که در وهلهی اول، کسی منکر تاریخ و دیدن امر واقع در کانتکست تاریخمند نیست. این استدلال که اگر بنا بر در نظر گرفتن جنایات یا رفتارهای مشکلدار شخصی هنرمندی بود، مثلا برتولوچی یا پیکاسو در صدر جدول هستند و آیا ما باید آنها را هم تحریم کنیم، این استدلال از بنیان تناقضی با حرف من ندارد. البته که تاریخ هنر سرشار سرشار از حاشیهها، خونها، حذفهای فیزیکی، تنشها بخل و حسدها و کینههاست. در اینکه شکی نیست. اما. اما، ما هماکنون، در این لحظه، به واسطه اینترنت، به واسطه دسترسی آزاد به اطلاعات، به واسطه صدای بلند زنان و اقلیتها، در آن لحظه تاریخی هستیم که «از این پس» هیچچیز مانند گذشته نخواهد بود. ببین، زمانی برای تفریح، اربابان سفید ممکن بود به یک برده سیاه تجاوز کنند، او را شکنجه کنند تا بمیرد. این واقعه در تاریخ حاضر است. اگر فیلمی از آن هم موجود باشد، یا اگر بر اساس آن هم فیلمی ساخته شود، مشکلی نیست. اما اگر کسی امروز با تکنیکهای عالی هنری، جلوی دوربین سر یک سیاه را ببرد، که عمیقا تاثیرگذار و جانگذار هم از آب دربیاید، و بگوید درست است که اشتباه بوده اما همگان گواهی میدهند که تاریخ هنر آن را کم داشت، آیا تو میتوانی با او سمپاتی کنی؟
بگذار صریح بگویم، صحنه تجاوز به ماریا اشنایدر را شاعرانه وصف میکنی چون او یک زن زیباست. و اگر من هم بخواهم با شما مردان را «بفهمم»، باید بگویم که گریزی نیست، عوامل فرگشتی و نیاز به تکثیر ژن، گونه انسان مرد را با تجاوز سمپات کرده است. اما این صحنه تنها و تنها در بستر تاریخیاش قابل تحمل است. و با موقعیت امروزی ما نسبت به حقوق زنان عبدی، این صحنه «زشت» است. اگر همین صحنه را امروز یک کارگردان جوانتر با یک بازیگر جوانتر و یک زن جوانتر انجام دهند، نه تنها صدای اعتراض بلند خواهد شد، بلکه کسی نمیخواهد آنها را «بفهمد». بلکه از سوی تولید کنندگان ، طرفداران و «کامیونیتی»شان تحریم خواهند شد. و مسئله «حقوقی» پیش میآید.
اتفاقا من فکر میکنم قضاوت را تو میکنی، وقتی که مدام حرف از جدایی کار و شخصیت هنرمند میزنی و بار این لحظه تاریخی که اکنون در آن هستیم را اغماض میکنی و اتفاقا به فرد مذکور «تخفیف» میدهی. با ارجاع به «گذشته».
فهمیدن هر فرد، حتی اگر هنرمند باشد، در وهله اول در نظر گرفتن تمامیت فردی اوست، بدون نگاه الیتیستی از بالا نگریستن و به او و تخفیف دادن.
ارجاع میدهم به پنلی که موزه گتی چند ماه پیش در این زمینه برگزار کرد که موضع ما در قبال هنرمند خشنونتگر/متجاوز چه میتواند باشد و یا بحثهای اخیر در فضای هنری در این باره.
من فکر میکنم اگر من در مقام بیننده، فیلمهای پولانسکی را که خیلی هم دوست دارم تحریم کنم و نبینم، اصلا اهمیتی ندارد. اما اگر روزنامهای٬ اکنون و با وجود این همه اتهام٬ برای او ریویو در بیاورد و یا سینمایی برایش بزرگداشت بگیرد٬ پیش از آنکه او اقرار و عذرخواهی عمومی کند، خب این خیلی مشکلدار است. ماجرا ساده است. به اسم «فهمیدن»، که کار روانکاو یک هنرمند در محیط خصوصی میتواند باشد، نمیشود طرف اشتباه را گرفت.
رامین احمدی: من فقط اضافه می کنم که عبدی کلانتری در بسیاری موارد دیگر نقد اصرار بر «تاریخی» کردن بحث می کند. می گوید مشخصه مهم تیوری انتقادی و منتقد مارکسیست همین است که بحث را انتزاعی و جدا از چهارچوب تاریخی نبیند . اما در این مورد آن قدر بحث غیرتاریخیست که شما باید یاد آوری کنید. چرا؟ چون آن تاریخی کردن انتخابی ست . اینجا دو وجه غیر تاریخی و انتزاعی در بحث او وجود دارد یکی آنکه شما تذکر دادی.دیگر آنکه همه آنچه که مثال می زند از تاریخ غرب و هنرمندان غربی ست ربطی به ایران ندارد. من می فهمم که همه ما که در غرب زندگی می کنیم و می نویسیم و یا هنر و نقد هنری تولید می کنیم می خواهیم اینجایی و نیز جهانی باشیم. اما این هنر و فلسفه و فرهنگ از دنیای ایران فرسنگ ها دور است. تتلو همان قدر با سنوپ داگ ارتباط دارد که حسن روحانی با نیو لیبرالیسم . اگر روشنفکر مارکسیست ما می خواهد تتلو را نقد کند و به آن تاریخی کردن خود وفادار بماند باید تتلو را در جمهوری اسلامی دو دهه اخیر و در مقابل جنبش زنان ایران قرار دهد. رجوع دادن به مارلون براندو مشکل او با امیر تتلو را حل نمی کند.
هانا جاسی: شهرزاد گرامی، نمی دانم اگر آقای کلانتری هزاران سال وحشت تجربه تجاوز را نه تنها در پس پرده سرش تا همه سلولهای وجودش و تمام عمر تاریخا و روزمره چون صلیبی به اجبار جنسبتی به دوش و به همراه می کشید آیا برای .....فهمیدن.... از کنار قربانی شدنش به این راحتی می گذشت!
حمید فراهانی: نوشتار عبدی کلانتری سفسطه دارد. اول این که ماهیت جرایم، تجاوز و نظایر این ها یک سان نیست. تجاوز گری گاهی معلول بیماری و مسائل روحی است، گاهی یک امر آگاهانه. کاری که براندو و برتولوچی کردند کاری کاملا آگاهانه بود، آن ها بدن ماریا، که به نظر لازم است تاکید کنم یک انسان بود، را قربانی خلق یک اثر "هنری" کردند. گو این که من بخواهم تابلویی نقاشی کنم که اشیای درون آن آغشته به خون خشکیده و کهنه هستند و برای این کار یک نفر را زخمی کنم تا به خون طبیعی انسان دسترسی داشته باشم بدون این که او بداند چه شده -بماند که زخم تجاوز زخمی عمیق تر است و اثرات روانی بسیار پیچیده تری از یک زخم فیزیکی روی دست یا پا دارد- تا برای کارم مواد اولیه فراهم شود. از سوی دیگر از سارتر و زندگی نامه ای که از حیات ژنه نوشته مثال زدید. نخست این که سارتر اگر چیزی را تایید یا رد کند، هیچ حجیتی ندارد.منطق و نگاه اهمیت دارد. دوم این که ژان ژنه همجنس گرا بود، از مادری مجبور به روسپی گری متولد شد، در عصری می زیست که همجنس گرایی جرم بود و انحراف اخلاقی و فساد تلقی می شد. اغلب آن چه که شما جرم گفته اید، در حقیقت دله دزدی و خرده دزدی های بازیگوشانه کودکان در حاشیه است. بدون فهم و دقت در زمینه ای که آن اعمال "مجرمانه" دران اتفاق افتاد نمی توان ان طور که شما گفته اید با کلمه مجرم سر و ته ماجرا را هم آورد.
محکوم کردن برتولوچی و براندو و هنرشان، برآمده از رویکردی اخلاقی نیست. البته نقد های اخلاقی هم شده اما نقد من کاملن مادی است و عینی. این که این دو بنا به کدام حق تشخیص داده اند صلاحیت چنان تصمیمی را دارند در باره کس دیگری جز خودشان؟ چرا گمان کرده اند که می توانند چنین کاری انجام دهند؟ جواب معلوم است، چون اولن خود را در مقام "هنرمند"انی دیده اند که برای خلق اثر هنری مجاز به هر کاری هستند و ثانین بعید نیست پیش خود گفته باشند که قدرت این اثر هنری آن قدری هست که فردا روزی اگر نقد هم شدیم افرادی پیدا شوند و بگویند که اثر هنری را نباید تبدیل به دادگاه کرد. اما راستش را بخواهید بهترین جا همین جاست، چون آن تجاوز در اثر "هنری" اتفاق اقتاده. کدام عدالتی جرم و مجرم را از صحنه جرم و علت جرم جدا می کند؟
ما صحبت از اثر "هنری" می کنیم. اما راستش را بخواهید باید پرسید اثر "هنری" برای چه کسی؟ چنین آثاری، آثار جرم هستند نه اثر هنری. اگر دیگران مجاز باشند از نقطه نظر خود این اثر را هنری بدانند، چرا ماریا حق نداشته باشد آن را جرم بداند؟ چه معیاری تلقی دیگران را بر تلقی ماریا ارحج می کند؟ آن معیار را چه کسانی تعیین کرده اند؟
عبدی کلانتری: استدلال شما قوی است حمید عزیز. الان چیزی در پاسخ به فکرم نمیرسد. به هرحال ورود اخلاقیات است در بازتعریف اثر هنری. اینجا اثر هنری به عنوان اثرجرم. یا سند تمدنی همزمان به عنوان مدرک بربریت (بنیامین). ممنونم که این نکته را روشن توضیح دادید.
حمید فراهانی: ممنون. البته من اصرار دارم که نقدم ابدن اخلاقی نیست. این یک روش تحلیلی مادی است که از مارکس در نوشتار درباره مساله یهود و کامی در نقد قلسفه حق هگل آن جا که در باره اعلامیه حقوق بشر و شهروند و نمونه های مشابه اش در آمریکای استقلال یافته و همچنین درباره مفهوم آزادی بحث می کند و سوالاتی نظیر حق برای چه کسانی؟ حق در چه چیزی و برای چه کاری؟ آزادی چه چیزی و آزادی برای چه کاری؟ را پیش می کشد و بعد تر از پائولو فریره که در نیمه ابتدایی کتاب آموزش ستم دیدگان نشان می دهد چه گونه قدرت دانش و اطلاعات را به گونه ای صورت بندی می کند که در خدمت ستم قرار گیرد، یاد گرفته ایم و خانم باچی ذیل نام (what is the problem represented to be) - البته با مبنای نظری فوکویی اما کمابیش تا حدی مشابه با سوالاتی که مارکس و فریره می پرسند- آن را تبدیل به یک ابزار کارآمد کرده. این که بپرسیم "سود" "حق" منفعت" "لذت" و امثالهم برای چه کسی؟ و این جا می توان پرسید اثر از نظر چه کسانی؟ هنر برای/در نگاه چه کسانی این سوال ساده کمک می کند که از داوری بر مبنای "خیر و شر" که مفاهیمی انتزاعی و بنیاد داوری اخلاقی هستند رها شد و جای آن فهم مختصات "ستم" و داوری درباره "ستم کاری" و استثمار و را جای خیر و شر نشاند.
عبدی کلانتری: مرسی دوباره. من به جز اثر مارکس، با بقیهی آن نمونهها که آوردید آشنایی ندارم. مشارکت شما در این بحث مهم است و اگر دربارهی دیدگاههای دوستانمان به ویژه چند کامنت جامع شهرزاد هم نظری داشته باشید و با ما در میان بگذارید ممنون خواهم شد. و همینطور معرفی منابع مربوط به این بحث.
حمید فراهانی: این ها که نام بردم البته بیشتر از باب روش تحلیل هستند و مستقیما محتوای مشابه موضوع بحث ندارند.
پی دی اف کتاب آموزش ستم دیدگان فریره در سایت های مختلف موجود است و فقط کافی است گوگل کنید. در انتهای فصل اول، صفحه ۴۷ به بعد و بعد تر در فصل دوم اشاره هایی دارد درباره این که قدرت از طریق صورت بندی دانش و آموزش بانکی باورهایی را ایجاد و تحکیم می کند و سودمند جلوه می دهد اما باید پرسید این سودمندی و اهمیت برای چه کسانی است. کتاب خانم باچی هم با عنوان (What's the Problem Represented to Be ) برای دانلود موجود است. مقدمه مفصل و فصل اول کتاب به تفصیل شرح می دهند. البته کتاب درباره تحلیل سیاست های اجتماعی است، اما نوع نگاه و پرسش های کلیدی که او برای تحلیل سیاست اجتماعی پیشنهاد می کند مب توانند کاربردی بسیارر وسیع تر داشته باشند زیرا می توان آن ها را کما بیش درباره هر "مساله" ای مطرح کرد.
نیوشا احمدیخو: این هم از آن حرفهاست که آدم نمیدونه چطور باهاش مواجه بشه انقدر که فرای عقلانیت و عدالته: بیایید متجاوز را "بفهمیم"! اگر این تجاوز در خیابان یا مهمانی یا اداره یا بانک اتفاق میافتاد شما باز هم میگفتید بیایید متجاوز را بفهمیم؟ میگفتید بیایید درکش کنیم که چطور چندهزارسال فرهنگ مردسالاری اینگونه در این کنش متجلی شده؟ حالا چون در صحنهی فیلمبرداری و توسط دو مرد قدرتمند و مشهور اتفاق افتاده، پس کار ما هنرمندان به جای قضاوت آنها باید نقدشان باشد؟ این دو مرد نه تنها نقشهی تجاوز را کشیدهاند، بلکه جلوی تمام عوامل فیلمبرداری این کار را کردند، ازش فیلم ثبت کردهاند، و بعد به عنوان اثر هنری فروختهاند و در جشنوارهها و سینماها به نمایش دراوردهاند. این صحنهی تجاوز برای همیشه ثبت شده و میلیونها نفر آن را دیدهاند و خواهند دید.
میگویید "اما کار هنرمند و منتقد در وهلهی اول قضاوت اخلاقی و صدور حکم دادگاهی نیست، فهمیدن و ترسیم کردن یک «دنیای درونی انسانی» است، با همهی جنبههای هولناکش."
کار هنرمند را کسی تعیین نمیکند، نه شما، نه هیچکس. من هنرمندم و من کار اصلی خودم میدونم که قضاوت کنم! تجاوز و زنستیزی و سرکوب و نژادپرستی و هر جا که نیاز به قضاوت هست رو قضاوت میکنم. اتفاقاً هنرمند به واسطهی ارتباط نزدیکش با عواطف و مکانیزمهای روابط بین انسانی، نسبت به هر پدیده و اتفاقی که سؤاستفاده از قدرت باشد حساسیت خارقالعاده دارد. امپاتی هنرمند به شدت قویست و اصلاً خوب است که قضاوت کند و اعتراض کند وقتی بقیه فقط خنثی نگاه میکنند و سعی میکنند "بفهمند". من متنهای شما رو همیشه با دقت میخونم و کلی یادگرفتم ازشون، اما این متن خیلی مرضیحآمیز (mansplaining) بود.
در ضمن من تجربهی تجاوز دارم و خوندن این متن و تأیید و تحسینهای زیرش واقعاً برام تروماتایز کننده بود. بهتر بود راجع به موضوع به این حساسی که تجربهای هم ازش ندارید ننویسید. خشونت جنسی را نرمالایز نکنید. اگر واقعاً قصدتان فهمیدن است، به حرفهای قربانیان تجاوز گوش کنید نه اینکه از زاویه دید متجاوز ببینید.
دنیا بدون این شاهکارهای هنری و ادبی مردانهی مفتخر به تجاوز هیچ کم نمیآورد. در این مورد خاص با آرتو موافقم که میگه "کلاسیکها را باید ریخت دور."
پینوشت. مقایسهی آخرین تانگو در پاریس با پرتقالکوکی در اینجا بیربط است. در پرتقالکوکی بازیگران همه مطلع بودند که صحنه تجاوز است و کانسنت داشتند. (هرچند همین هم برای من پرابلمتیک است.) و شخصیت اصلی داستان به وضوح آنارشیست و مجرم است. نمادین هم هست. کوبریک نه تنها تجاوز را رمانتیزه نمیکند، بلکه از خلال شخصیتپردازی دقیق، آن را قضاوت هم میکند. در آخرین تانگو بازیگر زن کانسنت نداشته، اطلاع نداشته، واقعاً مورد تجاوز قرار گرفته، و کل پلات هم رمانتیک و سکچوال است. مارلون براندو پاریس و تانگو هم همه به صورت نمادگرایانه این صحنه را رمانتیزه کردند.
اینکه آنصحنه برای شما "زهرآگین، اما به نهایت تراژیک و از لحاظ بصری غنی و شعرگونه و ماندگار در تاریخ سینما"ست، و برای من تهوعبرانگیز، کابوسوار و پر از کثافت بصریست خودش گویای فرق بین موقعیت کسیست که تجربهاش را ندارد و کسی که دارد.
عبدی کلانتری: من هرگز از قربانی تجاوز انتظار ندارم که بخواهد متجاوز را «بفهمد» یا «درک کند.» اما چیزی که برای من روشن نیست اینست که چرا شما از منتقد هنر یا منتقد فرهنگ انتظار دارید که فقط و فقط از زاویهی دید قربانی به یک اثر هنری بنگرد. چرا ما نباید جنایت را بفهمیم؟ چرا نباید آنچه که در فلسفهی اخلاق به آن «شر» (evil) میگویند را بفهمیم؟ چرا نباید راسکولنیکف «جنایت و مکافات» را بفهمیم، یا جانیان واقعی در تاریخ، هیتلر، گوبلز، شکنجهگران، کسانی که آشویتز و تربلانکا و کهریزک را به وجود آوردند؟ مگر هانا آرنت تلاش نکرد، درست یا غلط، تحلیلی از شر به دست دهد (آیشمن در اورشلیم)؟ البته که قربانی به طور طبیعی و حتا «ویسرال» (با پوست و گوشت و عصب) واکنش نشان میدهد و از ذکر حتا نام متجاوز دوباره و چندباره زخم میخورد، تردیدی نیست؛ و من با آن همواره سمپاتی دارم. اما چرا تلاش برای فهمیدن باید با توجیه و مشروعیت بخشیدن مساوی گرفته شود؟ آیا با فهمیدن ما عمل تجاوز را به رسمیت شناختهایم؟
نیوشا احمدیخو: من منظور شما را از فهمیدن نمیفهمم. اگر منظورتان بررسی و پرداخت به مقولهی تجاوز در کانتکست تاریخیست، که خب این سالهاست که مطالعهشده و فهمیده شده. اما به نظر من آمد که منظور شما نقد اثر فارق از نقد تجاوزِ اتفاق افتاده در هنگام خلق اثر است. نمیشود یک اثر را نقد کرد و یک بخشیاش را که هولناک و کثیف است به دلخواه کمرنگ ببینیم، که مبادا تصویر صیغلخورده و اسطورهای خالقانش مخدوش شود. این استاندارد دوگانهاست. شما جواب سؤال من را ندادید، اگر این اتفاق توسط رئیس بانک اتفاق افتاده بود، آیا میگفتید فقط مشتاقید مکانیسم اقتصادی بانک را بفهمید و به مقولهی تجاوز کاری ندارید؟ البته که مختارید پولتان را به بانکی بدهید که به کارمندانش تجاوز میکند، اما این دیگر ژست فهمیدگی گرفتن ندارد.
به علاوه فایدهی این "فهمیدن" چیست؟ به چه میخواهید برسید از راه دیدن با این عینک مخصوص؟ یا آیا من که اثر را به کل محکوم میکنم اثر را نفهمیدهام؟ آیا فهمیدنش فقط از راه محکوم نکردنش میگذرد؟ به نظر شما فهمیدن اعدام چطوریست؟ فهمیدن نسلکشی چطوریست؟ اصلاً مگر بیقضاوتی معنا دارد؟ مگر نقد بیطرفانه داریم؟ به نظر من بیقضاوتی فقط یک ژست از بالا به پایین و راحتطلبانهاست. نقد هیچگاه بیطرفانه نیست، همیشه متأثر از تجربهی فردیست، که زیر ماسک بیطرفی پنهانش میکنیم. در نهایت سؤال من ایناست که این متن شما و متنهای مشابه که سعی دارد هنر و خشونت جنسی را به زور از هم تفکیک کند چه فایدهای دارد به جز تحکیم فرهنگ تجاوز در ذهن مردسالاران شاکی از کنشهای فمنیستی اخیر، و آزردن زنانی که تجربهی خشونت جنسی دارند.
اینکه میگویید "من هرگز از قربانی تجاوز انتظار ندارم که بخواهد متجاوز را «بفهمد» یا «درک کند.»" هم باز نگاه ترحم آمیز و بالا به پایین است. من متجاوز را میفهمم و درک میکنم، هشتسال پست-تروما قوهی تعمیق و تحلیلم را زایل نکرده، ابزاری به من داده که بیشتر بفهممش.
عبدی کلانتری: برای فهمیدن، ترجیحاً همراه با امپاتی، یک مثال میآورم: در انتهای نمایش «اتوبوسی به نام هوس» یک عمل وحشتناک و به نهایت تراژیک رخ میدهد. یک تجاوز. من از بلنچ دوبوآ انتظار ندارم کوالسکی را «بفهمد»؛ اما از بازیگری که نقش استانلی کوالسکی را بازی میکند انتظار دارم این شخصیت را نه تنها بفهمد بلکه «زندگی کند». و مهمتر، از هنرمند خالق انتظار دارم برای آنکه کلیشهی دوبعدی نساخته باشد، کاراکتر کوالکسی را درتخیل خود زندگی کرده باشد. پوشیده نیست که سمپاتی و قضاوت نهایی تنسی ویلیامز کجاست، با آلترایگوی خوش بلنچ دوبوآ. اما بلنچ فقط قربانی نیست. کوالسکی، از طبقهی زحمتکش، درخانهی خودش که در آن «آقایی» کرده، بارها تحقیر میشود، توسط زنی که تظاهر به اشرافیت دارد، اتوریتهاش خرد میشود و فرو میریزد. کارگر دیگری فریبِ اغواگری بلنچ را میخورد و زندگیاش نابود میشود. عشق استانلی به استلا واقعی است. آنها یکدیگر را دوست دارند. در نهایت هیچکدام از اینها، تجاوز آخر را «توجیه» نمیکند، اما تراژدی در کلیت واقعه نهفته است، از ابتدا تا انتهای نمایش، نه فقط در پایان. من در ابتدا نوشتم که براندو و برتولوچی باید به جرم تجاوز محاکمه شوند. اما میدانم در زندگی واقعی کاراکترهای مشابه، همانگونه رفتار میکنند که کاراکتر براندو در آن فیلم کرد.
نیوشا احمدیخو: متوجهام، اما شما دو اتفاق کاملاً متفاوت را همارز در نظر میگیرید: تجاوزی که در پلات فیلم بوده و بازیگران از آن اطلاع داشتند و تجاوزی که در واقعیت اتفاق افتاده بعد به پلات اضافهشده. از مثالی که دوستان در بالا هم گفتند استفاده می کنم: فرق بین شلیک کردن یک سفید پوست به یک سیاهپوست با گلولهی مشقی، در قالب تعریف کردن یک قصهی تاریخی خاص و البته قضاوت تاریخ، و شلیک کردن یک سفید پوست به یک سیاهپوست با گلولهی واقعی، بدون اطلاع فرد سیاهپوست، و اضافهکردنش به روند داستان فیلم، با این توجیه که میخواستیم خونی که از سینهی سیاهپوست بیرون میزند واقعی باشد و دردش را بازی نکند بلکه ما درد واقعیاش را ثبت کنیم و برای میلیونها نفر نمایش دهیم. اولی هنر است، دومی جنایت است.
عبدی کلانتری: فکر میکنم سؤتفاهمی پیش آمده: من عمل براندو را تقبیح و محکوم کردهام و از اینکه او و کارگردان فیلم محاکمه و محکوم نشدهاند شاکیام. من از ماریا شنایدر دفاع کردهام که نتوانست به عدالت برسد.
نیوشا احمدیخو: بله ولی ضد و نقیض آمد به چشم من. مخصوصاً پاراگراف آخر.
عبدی کلانتری: متوجه شدم. شاید تناقضی باشد، باید بیشتر فکر کنم.
نیلوفر بن: آقای عبدی من هم با خانم احمدی خو هم نظرم که نبایستی برای هنر و خالقینش چنان جایگاه والایی در نظر گرفت که در آن خشونت و شر مشروع شود. منتها خط باریکی در این بحث هست که در متن شما دیده نمی شه، آن هم نشان دادن شر در متن هنر هست و دیگری ارتکاب آن توسط هنرمند در اثر. بازنمایی شر بخشی جدانشدنی از هنر هست اما اقدام به آن عملی غیر اخلاقی. در پرتقال کوکی شر بر صحنه آفریده می شود بدون اینکه به کسی آسیبی برسد ولی در آخرین تانگو "در واقعیت" به بازیگر فیلم تجاوز می شود. اینجاست که دیدن این صحنه تجاوز همانقدر دردناک است که تماشای کشتار واقعی انسانها در کلازیوم های رم باستان یا رفتن به تماشای یک صحنه اعدام. تراژدی های یونان باستان از زمانی شکل می گیرند که با پیشرفت تمدن یونان به جای قربانی کردن موجود زنده، نمایش های تراژیک اجرا می کنند و به جای اجرای واقعی شر در مقابل چشم بینندگان به طور نمادین بازآفرینیش می کنند.
چه طور می شود از دیدن اشک های حقیقی دختری که مورد خشونت قرار می گیرد "لذت هنری" برد؟!
-----------------------
ویدئو: سخنان برتولوچی و نوعی ندامت
-----------------------
برای ادامه بحث
۴ آبان ۱۳۹۸عنوان «هنرمند» اینجا میتواند همزمان شامل انواع دیگر «روشنفکری» هم بشود و منظور کسانی است، عمدتاً مردان، که از قدرت و مرجعیتِ کارنامهی خود سود میگیرند تا به نحوی وارد حریم خصوصی، عاطفی، جنسیِ دیگری شوند، دیگریای که به آنها اعتماد کرده، شاید در مقام دستیار، شاگرد کلاس، هنرمند نوپا، طرفدار و مرید، و آنگاه به شکلی مورد تعرض قرار گرفتهاست. «تجاوزگر» را اینجا بیشتر به معنی (sexual predator) آوردهام، کسی که مترصد شکار نشسته، در کمین آنکه ضعیفتر است، و بارها اینکار را کردهاست، در نقشی اغواگرانه و عاشقوار (seducer) و در مواردی با زور! منظور به هیچوجه (serial rapist) نیست! اگر معادل بهتری سراغ دارید لطفاً در میان بگذارید. مرجعیت کارنامه یعنی اتوریتهی «نویسندهی بزرگ»، «سینماگر سرشناس»، «نقاش برجسته»، «استاد و معلم پرسابقه»، «موسیقیدان و خوانندهی محبوب» و نظایر اینها.
--
دستکم سه شکل برای تعرض میتوانیم تصور کنیم:
یک) تعرض در خود اثر هنری روی میدهد، جلوی چشم تماشاگر است. خود اثر «مدرک جرم» محسوب میشود. صحنهی تجاوز در «آخرین تانگو» از این نمونه است که چند و چون آنرا به بحث گذاشتیم. پورنوگرافی کودکان از این زمره است. این موارد اما نادرند.
دو) تعرض «بازی» میشود. یک «بازنمایی» از خشونت است، «واقعی» نیست. مثل بیشتر صحنههای سکس و خشونت رایج در فیلمهای تجاری، نقاشیهای مصور (کامیک بوکز)، و بازیهای کامپیوتری. آنچه مورد نظر ماست صحنههای معروف آثار «هنری» و شاخص است، برش چشم یک زن با تیغهی برهنه در «سگ آندالوزی» بونوئل (۱۹۲۹)؛ اخیراً صحنهی معروف و طولانی تجاوز به عنف در راهروی زیرزمینی، بازی مونیکا بلوچی، در «بازگشتناپذیر» (۲۰۰۳) ساختهی کاسپار نوئه. رمان «بیمار روانی آمریکایی» نوشتهی برِتایستون الیس (۱۹۹۱)، و فیلم سینمایی آن (۲۰۰۰) ساختهی مری هارون؛ صحنهی اروتیکِ تجاوز جمعی به سوزان جورج در فیلم «سگهای پوشالی» اثر سام پکینپا؛ صحنهی تجاوز ابتدای فیلم «پرتقال کوکی» کوبریک و بسیاری نمونههای دیگر از این جملهاند. مهارت شگرف فورمال و قدرت بیان عالی از یک طرف (ارزیابی نقد سینمایی) و پرسش از «ضرورت» چنین بازنماییهایی و تأثیر احیاناً مخرب آن بر روان و اخلاقیات جامعه (ارزیابی اخلاقی یا سیاسی) موضوع بحث خواهند بود.
سه) رفتار هنرمند در زندگی خصوصی، هتک حرمت یا «تجاوز»ی که در خلوت، پنهان از چشم مخاطب آثار او روی میدهد. در خانه، دفتر کار، آتلیه، کارگاه، پشت صحنهی فیلمبرداری یا تمرین تئاتر و غیره. یا در یک نوبت رخ میدهد، یا در یک بازهی زمانی با «رضایت» (ظاهری) قربانی. اثری از این رفتار در «کار» هنری وجود ندارد. اخبار به شکل غیرمستقیم، از راه نقل و شایعه و شواهد جانبی به گوش ما میرسد. ممکن است خود قربانی قدم جلو بگذارد اما صدایش به جایی نمیرسد، هوادارن دوآتشهی هنرمند او را «ساکت» میکنند. اگر به این نتیجه برسیم که اخبار «مؤثق» هستند، آیا کماکان میتوانیم اثر هنری را «بیطرفانه» و بدون توجه به رفتار یا «شخصیت» هنرمند در عرصهی خصوصی قضاوت کنیم؟ آیا هنرمندانی چون پولانسکی، وودی آلن (و نمونههای ایرانی که نام نمیبریم) شایستهی تجلیل هستند یا باید درجشن تقدیر از آنها صف اعتراض تشکیل داد؟
--
من در نقدها و نوشتههای سینمایی و ادبی خودم، و اخیراً یادداشتهای مربوط به موسیقی، تا این زمان همیشه مرز قاطعی کشیدهام میان اثر هنری و حوزهی اخلاقیات رایج اجتماعی. کار منتقد تحلیل و تحلیل و تحلیل است، فورمال و تماتیک! نه موعظه، نه اندرز، نه نصیحت برای بهبود جامعه، نه ابراز سلیقهی شخصی، اینها جایی در ارزیابی نقد خوب ندارند. ملاک داوری، توان بیانی و اجراییِ فورمال و تماتیک است، به ویژه در مقایسه با آثار مشابه هنرمندان دیگر و «دنیا»یی که مجموعه آثار یک خالق به وجود میآورند. در نقد ادبی یا هنری با گرایش چپ، البته هنر از زندگی جمعی و از جامعه جدا نیست، و این پرسش مطرح است که اصولاً کارکرد نقد چیست و چرا «نقد» اهمیت پیدا میکند، اینکه علاوه بر روشنگری و تحلیل یک اثر برای مخاطب غیرحرفهای، نوشتن نقد نوعی مشارکت در زندگی جمعی یا «کمونیته»ی انسانی نیز هست، در فرهنگ مشترک و ارزشهای یک جامعه. این پرسش که آیا نقد خوب به همبستگیِ صلحآمیز ما انسانها در یک جامعه مدد میرساند یا قرار نیست چنین نقشی داشته باشد. چرا «هنر» باید جایگاهی متمایز یا والاتر از ارزشهای اخلاقی و مشترک جامعه داشتهباشد؟ این نوع انسانگرایی به شکل غیرموعظهوار و جامعهشناختی در آثار منتقدان برجستهای مثل ریموند ویلیامز و ادوارد سعید به چشم میآید اما در کار مارکسیستهای دیگری چون جیمسون یا ایگلتون حضور بسیار کمرنگتری دارد. اینجا از بحثهای فلسفی رشتهی «زیباشناسی» (استهتیکز) موقتاً و عمداً میپرهیزیم، همینطور از «ایدئولوژی کریتیکِ» آثار.
--
انتقاداتی که دوستان به دیدگاه من داشتند ــ سوا کردن حساب «اثر هنری» از «شخصیت و رفتار هنرمند در عرصهی خصوصی» ــ باعث شد که من بخواهم برگردم و دوباره تمام «پروبلماتیک» قضیه را بازاندیشی کنم، بیآنکه هنوز به نتیجهای قطعی برسم. در آینده بیشتر در این باره خواهم نوشت. امیدوارم در فضای نه چندان «سالم»ِ تولید هنری در ایران این بحث دامن بگیرد و زنان مشارکت بیشتری در آن داشته باشند. آین آگاهی نوینی است در قفای جنبش مهم «من هم» (#MeToo). بیشتر مایلم میزان دخالت «رفتار خصوصی هنرمند» را در ارزیابی تمامیت تولیداتِ او به بحث بگذاریم. از دوستان و رفقای عزیزی که اجازهی تجدید چاپ کامنتهاشان را دادند تشکر میکنم. ///
۲ نظر:
نکته جالب توجه در این بلاگ “ اگر بتوانم این چنین بنامم “ در اولین نگاه ، این بود که اکثریت افرادی که کامنت نوشته اند از جنس لطیف هستند . تعاریفی که شما درباره هنر و هنرمند داده اید را من هم به همین باورم . هنر و هنرمند را با دید یک محقق دیدن روشی سالم و بیخطر است ، اگر هنر را مثل هواداران تیم فوتبال ببینیم آخر کار به زد و خورد میکشد. حدود چهار سال پیش در یک کانال دولتی و نه “ کمریشیال” یک رپورتاژ مفصل درباره معقوله سکس در سینما و تفکیک آن با فیلم پورنوگرافی و بطور اخص به فیلم آخرین تانگو در پاریس از برتولوچی و غریزهٔ اصلی از پل ور هوفن و یک فیلم از پازولینی که ندیده بودم پخش و مورد تحلیل و بررسی قرار گرفته بودند. در اوایل ده ۷۰ برتولوچی چند سالی بود که رحل اقامت در پاریس گسترده و مشغول فیلم سازی بود ، یک هفته بعد از به روی پرده آمدن آخرین تانگو در پاریس فیلم از روی پرده به پایین کشیده و از همه جالبتر حق شهروندی از برتولوچی برای ۵ سال سلب شده بود. در این قسمت رپورتاژ برتولوچی گفت : من از شنیدن این موضوع شدیداًعصبانی شدم، چرا حق رای دادن را از من گرفته بودند . بعنوان یک ایرانی که نه تجربه شهروندی داشته و نه ذهنیت و فرهنگ چنین سنتی را دارد، متعجب شدم : که چی خوب ، رای نده !!! ( بعداً متوجه شدم این منم که از غافله عقب مانده ام ) در طول مصاحبه با او سرانجام روشن نشد که آن صحنه جنجال برانگیز با برنامه ریزی قبلی بوده یا یک جریان خود جوش ! اینطور که او میگفت در حین فیلم برداری برای یک لحظه قصد میکند که کات بده ، اما چیزی را در آن لحظه کشف میکند چیزی شبیه “ اولیس “ جویس بوده » البته به باور من« . در مورد غریزهٔ اصلی ، در یک مصاحبه ورهوفن گفت فیلم در آمریکا سانسور شده به روی اکران رفته . شکّه شده بودم . در واقع غریزهٔ اصلی بدون سانسور فقط در اروپا به نمایش در آمده بود. حیرت زده در پی این بودم که چه صحنه ای در نسخه اصلی بوده که با روحیه آمریکایی های متمدن خارج از تحمل و تولرانس شان بوده! البته من هم نسخه آمریکایی آن را دیده ام . به هر تقدیر بحث و گفتگو دربارهٔ هنر به باور من به مراتب سازنده تر با نشاطتر از براندازی جمهوری اسلامی است. شاید هم به همین دلیل است تعداد کامنت های جنس مذکر چشمگیر نیست.
تحلیل، بررسی، و داوری کار آنها را تبدیل به دادگاه تجاوزگران نکنیم. آثارشان را نادیده نگیریم، نقد و بررسی کنیم، سعی کنیم دنیای پیچیدهی جهانی که خلق کردهاند را بفهمیم.
در جملات بالای نویسنده ی متن عبدی خلاصه وار بدرستی ابیان کرده است. بقیه سخنان متاسفاته در رد این نوع فهم هستند و اتلاف زمان ! . علیرضا
ارسال یک نظر