عبدی کلانتری
۱
«احساسات تو از قبل دستکاری شده است»، این لُب کلام اوست. میگوید، احساسات «سرریز میکند.» منظورش این است که احساسات به خودیِ خود «بیاختیار» سرریز میکند بدون آنکه واقف باشیم قبلاً از کانالهای دیگری رد شده. بروز عواطف «دست من نیست»، ارادی نیست.
عکس آن هم درست است، اگر احساس او از دیدن بدن زخمی نیمه برهنهی زنی جوان در چنگال جنگجویانِ حماس «سرریز نکند»، اگر او بلافاصله و بدون اختیار تکان نخورده باشد و متأثر نشده باشد و «دچار خشم» نشده باشد، این ارادی و کنترلشده نیست. احساسات قبلاً جای دیگری دستکاری شده، و هر «استدلال» بعدی در اینکه چرا باید متأثر شد یا نشد، ملاحظات دیگر، سیاست، تاریخ، اصول اخلاق، روابط قدرت، استعمار و غیره، اینها همه استدلالهای پسینی است، توجیهات است، چون بروز احساسات را آن استدلالها کنترل نمیکند.
میگویم، استدلالها و توجیهات میتوانند پسینی باشند، اما بودن در موقعیتِ خاص یا «پوزیشنالیتی» پیشینی است. درجهی نزدیکیِ فیزیکی و عاطفی تو به افراد و رویدادها، جایگاه تو در نردبان قدرت، رنگ پوست تو، مقام تو در روابط ژئوپولتیکز جهانی، تاریخچهی شخصیِ تو در پیوستار تاریخیِ یک قوم یا ملت، و غیره اینها همه پیشینی است.
تأیید میکند و میگوید، «اِمپاتی» یا «احساس همدردی» با درد دیگری و «عواطف انسانی» که فیلسوفها به آن اومانیسم جهانشمول میگویند، واقعاً در یک اتوپیای بیمرز و بینژاد و بیدین و بیایدئولوژی میسر است. در واقعیت اما، سرریز بکند یا نکند، اختیارش دست شما نیست چون از قبل دستکاری شده. کجا؟ در کارگاه عقاید سیاسی و ایدئولوژیها، به کمک بازنمایی رسانهها، به زور نمادها و پرچمها، به کمک انواع فوبیاهای ملی و قومی! فقط کودکان هستند که تأثراتشان فیلترنشده است. زنان هم به مراتب بیشتر از مردان حس همدردی غیرفیلترشده و اونیورسال دارند. «استدلال پسینی» بر عواطف انسانی آنان خدشهای وارد نمیکند. (نگاه کنید پایینتر: واکنش ویرجینیا وولف به عکسهای جنگی به روایت سونتاگ، و تفاوت برداشت سونتاگ با وولف)
میگویم، ولی یادمان باشد، یک استدلال خوب همیشه، از درون، امکان نفی خودش را میپروراند!
~
استدلال: علت وجودی حماس رژیم آپارتاید است. هفتادسال پاکسازیِ یک ملت! سرکوب سکولاریسم عرب که اسراییل را به رسمیت شناخته بود، سرکوب راه حل «دو دولت» از جانب افراطیان صهیونیست. «تنها دموکراسی خاورمیانه» فقط دموکراسی برای خودیهاست. نمیتوان زمیندزد، اشغالگر، چماقدار محل، و زندانبان بود اما در برابر شورش زندانیان قیافهی حقبه جانب معلم اخلاق گرفت.
استدلال: علت وجودی اسراییل هزارسال یهودیکُشی از سوی مسیحیان از جمله نابودی شش میلیون در هالوکاست به دست اروپاییان است. یهودیان در دنیا تعدادشان به بیست میلیون نمیرسد، هنوز یهودستیزی در غرب و شرق فعال و پررنگ است. دست به هرکاری خواهند زد که هالوکاست تکرار نشود.
استدلال: چرا کودکان فلسطین باید بهای هالوکاست را بپردازند؟
استدلال: اگر حماس تمام اسراییل را هم تسخیر کند و امارات اسلامی خودش را برپادارد، آنگاه نه با «عدالت برای فلسطین» بلکه با آپارتاید جنسی و دینی و طبقاتیِ دیگری طرف خواهیم بود که الگویش را نظام خمینی و خامنهای و داعش و طالبان پیشاپیش عرضه کردهاند.
استدلال: اما علت وجودی حماس رژیم آپارتاید است. علت وجودی اسلامگرایی . . . برگشتیم به منزل اول!
~
هر دو سوی جدل خود من هستم، در کشمکشی درونی تنیده با منطق و احساس!
۲
میگوید، فعلاً در مورد ساختارهای عینی و مستقل از ارادهی انسانها صحبت نمیکنیم. نه ساختارهای قدرت و نه ساختارهای بازنمایی رسانه! فعلاً دربارهی نظام سرمایه، طبقات، استعمار، امپریالیسم، امپراتوری، و تاریخ غرب و شرق استدلال نـیاور، صحبت بر سر «بروز احساسات»، «انسانیت»، و «انساندوستی» است. میگویم، فیلسوفها عاشق پرچانگی پایانناپذیر در مورد این چیزها هستند. اومانیسمی که گره خورده با مفاهیم سرشت انسان، ظلم، شر، تباهی، دهشت، داد، بیداد، دادخواهی، همدردی، کینتوزی، انتقام، مقاومت، صلح، و غیره. ادبیات!
میگوید، واژههای توخالی! موعظههای اخلاقی! آیا اساساً اومانیسم میتواند غیرگزینشی و یونیورسال باشد؟ تصور کن! یوتوپیای جان لنون، ایمَجین!
میگوید، تصور کن حقوق بشر حقیقتاً حقوق همهی بشریت باشد، نه فقط بشرهای این طرف یا طرف مقابل! این دادخواهیها، دادگاههای «بینالمللی»، این تریبونالها و فورومها، جایزهها، مجسم کن! آیا در آنصورت هرگز به یک جنایتکار جنگی جایزهی صلح نوبل میدادند؟ کیسینجر را میگوید. لهدوکتو به همین دلیل جایزه مشترک را رد کرد. میگویم، «من آدم احساساتی هستم، از تصویر پیکر نیمهجان آن دختر جوان در اسراییل که آمده بود فقط برقصد گریهام گرفت، با آن تاتوی مظلوم بر مچ پاش، چه فایده رفیقی بیاید از پوزیشنالیتیِ ممتاز او در نظام جهانی و آپارتاید سخن بگوید؟ این که گزینشی نیست! از جایزهی نرگس هم دروغ چرا، هم خوشحال شدم هم عصبانی!»
میگوید، اووف اصلاحطلبها با آن تخیلات خیروشری راجع به «دنیای آزاد» و «توتالیتاریسم»، کلیشههای دوران جنگ سرد! هر دو مان با ریسه: واـواـواتسلاو هاول واواوا! هاـهاـهانا آرنت هاهاها!
به طعنه میگوید، «مال تو گزینشی نیست، سن و سال است!»
می گوید، از قضا هانا آرنت دل خوشی از اومانیسم قلابی نداشت، عشق به یک جماعت بزرگ، مردم آلمان، حالا بگو به اسراییل، به مردم اسراییل یا به دولت اسراییل، در آن گفتهی مشهورش در نامهای طولانی به گرشوم شولِم ــ شولم در عالم رفاقت از آرنت بازجویی کرده بود راجع به حس همیاری یهودیان به یکدیگر و مفهوم توراتیِ عشق به هر یهودی (احاوات ایسرایل). آرنت شانههایش را بالا انداخته بود،
«من علاقهی چندانی به این نوع "عشق" ندارم، به دو دلیل: هرگز در زندگیام هیچ ملت یا جماعت انسانی را "دوست" نداشتهام ــ نه مردم آلمان، نه فرانسویها، نه آمریکاییها، نه طبقه کارگر و نه چیزهایی از این دست. در حقیقت من "فقط" دوستانم را دوست دارم و تنها نوع عشقی که میشناسم و به آن باور دارم عشق به افراد است.» (هانا آرنت، مجادله بر سر آیشمن، «نامهای به گرشوم شولم»، در کتاب نوشتههای یهودی، به زبان انگلیسی، انتشارات شوکن بوکز، نیویورک، ۲۰۰۷، ص ۴۶۵)
دعوای شولم بر سر هویت یهودی بود، اینکه هر انسان یهودی باید به ضرورت به آن وفادار باشد، «عشق به انسان یهود». طرفداران هر دینی چنین تعصبی دارند، اول آنکس که مؤمن به دین من است، بعد سایر بشریت! این ایده در عصر مدرن جای خود را به «ملت/دولت» داد، و حالا در اسراییل هردو بر هم منطبق شده بود.
میگویم، آرنت از حق یونیورسال تعلق به یک کشور، هر کشوری، به عنوان شهروند دفاع میکرد، «حق داشتن حق» که مقدم بر حقوق بشر بود، حق شهروندِ یک دولت/ملت بودن. اما درست میگویی، این نوع «عشق» به قوم خودی را درک نمیکرد. گرشوم شولم، به عنوان یک فیلسوف وفادار به ایدهی صهیونیسم، همین مشکل را با باورهای مارکسیستیِ دوست نزدیکش والتر بنیامین داشت. دوستی با آرنت به واسطهی دوستی هر دو با بنیامین بود.
۳
سوزان سونتاگ در کتاب «دربارهی درد دیگران» (۲۰۰۴) با شرحی از رویارویی نوشتاریِ ویرجینیا وولف با یک مرد حقوقدان و وکیل میآغازد که در آن وولف نظرش را در مورد جنگ و تصاویری که از جنگ داخلی اسپانیا مخابره میشود بیان میکند. ویرجینیا وولف باور دارد که گرچه هر دو آنها مخالف جنگ هستند، هر دو به طبقه فرهیخته تعلق دارند، هر دو می پرسند «چطور می توانیم جنگ را متوقف کنیم؟»، اما مرد نگاهش با نگاه وولف به عنوان یک زن متفاوت است. و این برای وولف تفاوت کوچکی نبود. به تعبیر سونتاگ، در نهایت عمدتاً مردان هستند که جنگ را میسازند و میستایند. ویرجینیا وولف مینویسد، «ما مشترکاً به همان بدنهای بیجان و همان خانههای ویران مینگریم. اما آیا واکنش احساسی ما یکی است؟» حتا زمانی که با عبارات مشابه این صحنهها را تقبیح میکنند، آیا تئاثرات یک زن در برابر همان تصاویر با مردان یکسان است؟ مردان در جنگ ضرورتی میبینند، افتخاری، رضایتی، اما زنان عموماً از رشادت در جنگ و نظامیگری شعفی کسب نمیکنند. «این ماشینِ مرگ جنسیت دارد، و این جنسیت مردانه است.» (سونتاگ)
در این کتاب، سونتاگ به این موضوع میپردازد که تجربهی دیدن خشونت جنگ در تصاویر روزنامه و تلویزیون از فاصلهی دور چگونه است. «عکسها خشونت را تکرار میکنند. ساده میکنند. تحریک میکنند. [در ما] توهم همرأیی [و توهم احساسات مشترک] به وجود میآورند.» گویی همه یک «ما»ی یونیورسال هستیم در برابر خشونت و وحشیگری. اما «ما»یی در کار نیست. سونتاگ هشدار میدهد: هرگز «ما» را بدیهی فرض نکنید وقتی که موضوع «نگریستن به درد دیگران» باشد!
«ما» از فاصلهی امن به تصاویر نگاه میکنیم. رویداد جای دیگری است. سونتاگ نام میبرد: کابل، سارایهوُ، موستار شرقی، گروژنی، شانزده هکتار نیمهی جنوبی منهتان پس از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، اردوگاه آوارگان فلسطینی در جنین، و غیره. تصاویر جلو ماست، جسدها، ویرانی، و تلهای سوخته وسیاهشده.
«اما آیا این حقیقت دارد که این عکسها که قتلعام غیرنظامیان را مستند میکند، نه برخورد ارتشها را، فقط با انکار ونفی جنگ [از سوی همهی ما] مواجه میشود؟» شاید در برخی حس رشادت وسلحشوری بیشتری برانگیزد! اگر این تصاویر نشانهی مقاومت و نبردی عادلانه علیه ظلم باشد ــ رشادت رزمندگان جمهوریخواه علیه نیروهای فاشیسم دینیِ ژنرال فرانکو در جنگ داخلی اسپانیا.
اینجا سوزان سونتاگ از ویرجینیا وولف فاصله میگیرد. جنگها «جنریک» نیستند. ندیدن «طرف دعوا» و فقط محکوم کردن ویرانی، «این تعطیلی سیاست است.» ما جنگ به مثابه جنگ نداریم، این جنگ داخلی اسپانیاست، آن جنگ کامبوج و ویتنام است، آن یکی جنگ سرزمین اشغالی است. سونتاگ میخواهد میان تاریخ و احساس پیوند برقرار کند. در کجای تاریخ، در سمت کدام مردم، با چه هدفی؟
سونتاگ مینویسد،
«برای کسانی که اطمینان دارند حق در یک طرف است و سرکوب و بیعدالتی در طرف دیگر، و نبرد باید ادامه داشته باشد، آنچه مهم است دقیقاً این است که چه کسی کشته میشود و به دست چه کسانی. برای یک یهودی اسراییلی، تصویر کودکی تکهپاره شده در حمله به پیتزا فروشی زبارو در قلب اورشلیم در وهلهی نخست تصویر یک کودک یهودی است که به وسیلهی بمب یک فلسطینی انتحاری کشته شده. برای یک فلسطینی، تصویر کودکی که به وسیلهی تانک در غزه تکه تکه شده در وهلهی اول تصویر یک فلسطینی است که به فرمان یک اسراییلی به قتل رسیده. برای یک رزمنده، هویت همهچیز است. همهی عکسها را فقط توضیح زیر آنها حقیقی یا دروغین میکند.»
سونتاگ در این کتاب کوتاه و به شدت خواندنیموارد متعددی از برساختهشدن یا ساختگی بودن آگاهی رسانهای از فاصلهی دور در رابطه با «درد دیگران» را تحلیل میکند، از جمله تفاوت بافتار فاجعه با «بازنمایی» فاجعه در تصاویر، و تکنولوژی بازنمایی. این نسبیت و فاصله را میتوان به واکنشهای احساسی و عاطفی از راه دور هم تعمیم داد. در مورد ما ایرانیها مثلاً تفاوت بافتار تجربهی کورشدن با ساچمه و بازنمایی آن در تصاویر دلخراش رزمندگان مقاومت در جنبش ژینا، و اینکه «هویت» یا جایگاه و «پوزیشنالیتی» ناظر چه باشد و به کدام اردو وابسته. (نگاه کنید به، سوزان سونتاگ، «دربارهی درد دیگران»، به زبان انگلیسی، انتشارات پیکادور، فارار، اشتراس و ژیرو، نیویورک، ۲۰۰۴)
۴
با یک یاد شخصی به پایان میبرم: نابودی برجهای دوقلوی تجارت جهانی در نیویورک، و آن طبقهی صدوچهار، بالای عرش آسمان، شرکت خرید و فروش سهام «کَنتور فیتزجرالد»، که من دو سال در بخش آیتی آن شاغل بودم قبل از آنکه کار دیگری پیدا کنم ــ نخستین شغل «پشت میزی» پس از دو دهه کار سیاه و بیگاری و فقر و آلاخون والاخونیِ تبعید.
طبقهی صدوچهار، دقیقاً محل اصابت مرگبار هواپیمای مسافربری! آن روز جهنمی برای همیشه در ذهن من قفل شده، قتل نزدیک به سههزار نفر ظرف دو ساعت، از جمله سیصد مددکار و پرسونل آتشنشانی. سقوط بلندترین برجهای جهان مثل انفجار اتمی در نیمی از جزیرهی منهتان! و ماهها بوی سوختگی در سراسر شهر، ماهها دودِ دایمی در آسمان، شیشههای خردشده تا چندین مایل، خاک بر در و پنجره و دیوار.
همان زمان فردیک جیمسون در مقالهای نوشت برای فهم و تحليل واقعهی یازده سپتامبر ۲۰۰۱ از ديدگاهی تاريخي، لازم است روشنفکران دست به تمرينی ذهنی بزنند که او نامش را «سـوا کردن احساسات» (dissociation of sensibility) گذاشت؛ به اين معنی که عواطف ناشی از ترس، همدردی، و انزجار در برابر تصاوير رسانهایِ مرگ و نابودی را به حال تعليق درآوريم تا به حقيقتی ورای لحظهی خطير حاضر وقوف پيدا کنيم. دیالکتیسین برجستهای که او باشد، جیمسون نوشت،
«برای دسترسی به خود رخداد تاريخي، آدم بايد بتواند همهی واکنشهای عاطفی و احساسی را کنار بگذارد. اما حتا اگر بخواهيم همان واکنش عاطفی را هم به درستی دريابيم، بايد از ميان جنجال و هياهوی رسانهها فرابگذريم. مردم معمولاً دلخور و عصبانی می شوند وقتی عواطف شان را از لحاظ تئوريک به بحث می گذاريم. بلافاصله می گويند، «منظورت چيست، آيا به صداقت عواطف من شک داري؟» پاسخ اين است که، «نه عزیز، به صداقت عواطف تو شک ندارم، به صداقت همهی عواطف شک دارم!» (فریدریک جیمسون، «دیالکتیک فاجعه»، به زبان انگلیسی، فصلنامه SAQ ، بهار ۲۰۰۲)
سپس درتحليل جالبی از عواطف و احساسات گروهی، که گاه به شکل سوگ و عزای جمعي هم بروز میکند، جیمسون خصلت غيرصادقانه و از لحاظ وجودی فاقد اصالت (inauthenticity) آنرا نشان می دهد، چيزی که بيشتر به تراپیِ روانی و تخليهی روحی شبيه است تا احساسی از همدردی اصيل انسانی برای از دست دادن عزيزی که بخشی از وجود خود ما بوده است. این بیشباهت به همان پاسخ آرنت به شولم نیست. (این بحث را در رابطه با روشنفکر ایرانی بیشتر کاویدهام در اینجا: عبدی کلانتری، «جنگ غزه، روشنفکر ایرانی، و دیالکتیک فاجعه»)
آیا میتوانستم توصیهی فریدریک جیمسون را به گوش بگیرم؟ دیدن عکس و شرح حال همکارانی که تک تکشان را میشناختم در روزنامهی محلی، هر روز عکس یک یا دوتای آنها که از زیر آوار شناسایی میشدند! همکارانم اکثراً یهودی بودند، تک و توک هندو یا مسلمان. از یهودیها اکثراً حامیِ اسراییل بودند، تک و توک هم مخالف اشغالگری. اما چه فرقی میکرد، من با آنها دوسال کار کرده بودم، با هم خورده بودیم و نوشیده بودیم، جروبحث کرده بودیم و خندیده بودیم و در کار به یکدیگر مدد رسانده بودیم، با هم روزها و ماهها زیر یک سقف زندگی کرده بودیم. چه فرقی میکرد؟ یانای نازنین از اوکراین، هِنری با آن ریش بامزه، آن رفیق چینی! چند محله آنطرفتر ـ زنده ـ روی صفحه تلویزیون میدیدم: وقتی فاجعه از آسمان نازل شد، میدانستم من هم میتوانستم یکی از آنها باشم.
عبدی کلانتری، ۱۲ اکتبر ۲۰۲۳
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر