آرامش دوستدار می نویسد:
«صدوپنجاه سال پیش که امیرکبیر پایهی اصلاحات سازمانی، دیوانی، اجتماعی و فرهنگی ایران را گذاشت و این پایه زمینهای مساعد برای انقلاب مشروطیت گشت در واقع جامعهی ایرانی در راهی افتاد خارج از راه پیشروان فرهنگ سنتیاش. ادامهی این راه بدون جستن عناصر مخل و ریشهکن کردن آنها، چنانکه تازه حالا تا حدودی برایمان معلوم شده، غیرممکن بوده است. این عناصر یا یکسره خرافات مذهبیاند یا از آن نشأت گرفتهاند. اما حتی در دورهی به اصطلاح روشنگری همهجاگیر این جامعه، یعنی در بیست سال آخر حکومت محمدرضاشاه جستجو کردن در این امور و برملا کردن اساس آنها هم مرد میدان نداشت و هم از دو سو سرکوب میشد. از سوی حکومت و طبیعتاً از جانب روحانیت که از برکت بقای خرافات میزیید.
خرافات فقط تعویذ و طلسماتبستن یا قدوس و بدوح نوشتن نیست. اینها در واقع نوعی مشغولیات بیآزار برای عامه و عوام است که نظایرش را همهجا میتوان دید. خرافات در حقیقت با تعیین سرنوشت آدمی به مشیت الهی و وعده و وعیدش به بهشت و جهنم ـ که اکنون جوانان ما به خاطرش جان میدهند ـ آغاز میشود، با افسار زدن تودهها از طریق چنین شگردهایی ادامه مییابد و هماره به این امید غایی منجر میگردد که سرانجام غیبت کبرای ولیعصر نیز بسر خواهد رسید. خرافات آن است که بتوان افرادی را از لای درزهای سیاه تاریخیشدهی ملتی بیرون کشید، ناشناختنی و معصوم شناساند و آنها را سرمشق و آرمان مجسم مردم ساخت. خرافات آن است که کتابی بتواند با هر کلام و کلمهای از نصش عقل ملتی را زایلتر کند و تکلیفش را جاودانه از پیش معین نماید. در سراسر احیای به اصطلاح الهی تاریخ ما الیاف و رشتههای چنین توری دست و پای سیاست و فرهنگ ما را بههم و درهم بسته و آنها را ظاهراً برای آیندهی نزدیک نیز مهار کرده است.» (به نقل از این سایت)
در همين رابطه
و
*
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر