۱۳۸۷ مرداد ۲۲, سه‌شنبه

شلاق اسلام بر تن سالخوردهء يهود

يعقوب خضری سی سال پيش در آستانهء انقلاب اسلامی به اتفاق خانواده اش ايران را ترک کرد و به ايالات متحده رفت. پس از گذشت يک ربع قرن، در سن هشتاد و يک سالگی با انگيزه بازپس گرفتن بخشی از مايملک قديمی اش و نيز به خاطر دلتنگی شديد به وطن تصميم می گيرد به ايران سفرکند. مقامات امنيتی آقای خضری را دستگير می کنند و از او می خواهند در مورد جاسوسی برای اسرائيل توضيح دهد، جرمی که بالقوه خطر مجازات مرگ را در پی دارد. در دادگاه اين اتهام تغيير می کند و در تاريخ هفتم آوريل ۲۰۰۵ اين مرد سالخورده به اتهام های «خانم بازي» و «اعمال خلاف اخلاق» به چهارسال زندان و ۹۹ ضربه شلاق محکوم می شود.

«هر ۹۹ ضربه را در يک وعده وارد می کنند. اول کف پاها را تازيانه می زنند، بعد پشت بدن و گردن و پاها و دست ها. سپس او را برمی گردانند و از جلو به او شلاق می زنند.»

يک يهودی مرفه ايرانی و مقيم يک کشور پيشرفته برای يک مسلمان چه معنی می دهد؟ چيست که در دل مؤمن او چنين نفرتی را برمی انگيزد؟

سال اول يعقوب را در حبس انفرادی نگه می دارند. قمر خضری همسر ۷۶ ساله اش می گويد پس از پايان دوران محکوميت نيز خروج از ايران به سادگی ميسر نبود زيرا مهلت کارت سبز او منقضی شده و عملاً تبديل به انسانی بدون تابعيت و بی وطن شده بود. سرانجام با پرداخت رشوه های فراوان امکان خروج او به کشور سوئيس فراهم می شود. يعقوب خضری فردا به ميان خانواده اش باز خواهد گشت در حالی که به دشواری می تواند راه برود.


*