عنوان طعنه آمیز «وزارت حقیقت» برگرفته از رمان پرآوازهی «۱۹۸۴» نوشتهی جورج اورول هنوز طنینی تازه دارد و یادآور انواع وزارتخانههای واقعی در رژیمهای تمامیت خواه است؛ «وزارتخانه»ها و اداراتی که در همهی زمینهها حقیقت را دربست در اختیار خود دارند: در زمینهی هنر و ادبیات و نشر به ارشاد میپردازند، در زمینهی اخلاقیات و رفتار مردم به نهی منکرات مبادرت میکنند و «مصلحت» همه چیز و همه کس را پیشاپیش و بهتر از هر متخصصی «تشخیص» میدهند.
چه تیپ آدمهایی در وزارتخانههای حقیقت به کار اشتغال دارند؟ جورج اورول مینویسد، «او مردی نسبتاً فربه اما فعال با بلاهتی فلج کننده بود . . . همهی سبعیت این قبیل آدمها متوجه عوامل بیرونی میشد، علیه دشمنان دولت، علیه خارجیها، خائنان به نظام، خرابکارها، کسانی که افکارشان منحرف بود.»
وینستون اسمیت، نه تنها در این نظام خرابکار و محارب است زیرا میپرسد و شک میکند، بلکه رابطهی جنسی او با جولیا نیز فسادآفرین و منعشده است. و البته «وزارت عشق» را داریم که محل شکنجه و تعزیر است، جایی که عشق و ایثار حقیقی را به محارب تفهیم میکنند.
۱۹۸۴ پیش از آنکه تصویری از یک جامعهی توتالیتر باشد، استعاره ای است برای بی مغزیی نهادی شده و نظامیافته؛ و سبعیت آن نیز از همینجا ناشی میشود. سیستمی که در آن نیندیشیدن جواز اصلیی ادامهی زندگی است، «وینستون، چطور متوجه نیستی که همهی هدف نیوزپیک چیزی نیست مگر تنگ کردن میدان اندیشه . . . به سال ۲۰۵۰ که برسیم تمام فضای فکر و اندیشه جور دیگری خواهد بود. در واقع، اصلاً اندیشه آنطور که ما امروز میشناسیم دیگر منقرض خواهد شد. اصولگرایی یعنی نیندیشیدن ـ نیاز به اندیشه نداشتن، اصولیت یعنی بیآگاهی.»
«برادر بزرگ» ــ همان چشم ناظری که در همه جا حاضر است ــ میتواند دبیر اول یک حزب باشد، یا «پدر مقدس» مسیحیان، «پیشوای» خلق در یک سیستم پوپولیستیـ فاشیستی، یا هر مقام دیگری که همچون چوپان ِ رمهها، درمقام ولی، نگهبان، و محافظ اول در یک نظام مقدس عمل کند. از برادر بزرگ هرگز نمیتوان انتقاد کرد. او است که مرز حزبی ـ غیرحزبی یا خودیـ غیرخودی را مشخص میکند. اما در حقیقت، «برادر بزرگ» در ۱۹۸۴، اشاره به یک فرد مشخص ندارد، بیشتر یک «جایگاه» یا یک «مقام» است، حتا میتواند ظاهرسازی و «تخیلی» باشد به معنی آنچه که فقط در ذهنها برای مهارکردن و اطاعت، برساخته شده. اگر کسی در واقعیت این جایگاه را اشغال کند، در اکثر موارد انسان کوچک تر، حقیرتر، بی تدبیرتر ، و مزورتری است تا آن «تصویر»ی که پروپاگاندای قدرت و رسانه عرضه میکند. شخص هیتلر و موسولینی ــ یا هر سلطان و ولایتمدار دیگری ــ در واقعیت امر خود انسانی کوچک در قالب دروغی بزرگ است.
واحد کشوری «اوشیانیا» را به تناوب تمثیلی برای بریتانیا، ایالات متحده، و شوروی در زمان استالین دانسته اند، اما مثل هرتمثیل دیگری، شباهتها و توازیها میتوانند جابه جا شوند و در زمانها و مکانهای متفاوت، قالبهای دیگری بگیرند. در ۱۹۸۴، جورج اورول نظامی را ترسیم میکند که برای ادامهی بقای خود باید مدام دشمن بتراشد و آن دشمن را به شیطان تبدیل کند، شیطانی که نام و خصوصیاتی شبیه به یهودیان دارد (کاراکتر امانوئل گولدستین). اوشیانیا جامعه ای پساـ انقلابی و از جنگ بیرون آمده است؛ و در نتیجه، حاکمان آن باید تاریخ را به دو دورهی پیش از انقلاب و دورهی انقلاب تقسیم کنند و بر همین اساس نیز این تاریخ را از نو بنگارند. اکنون «حقایق» مربوط به پیش از انقلاب در «وزارت حقیقت» بازنویسی و ثبت میشود.
در هر تفسیر که مبتنی بر یک روایت تمثیلی است، باید همواره منتقد این هشدار را پیش چشم داشته باشدکه تاریخ واقعی از تمثیل پیچیده تر است. تمثیل گرایش به آن دارد که وجوه منحصر به فرد و ویژگیهای خاص تاریخی را در کلیت و عمومیت مستحیل سازد با این توهم که «حقیقتهای انسانی» عام و فراتاریخی اند. دیالکتیک در برابر این گرایش مقاومت میکند: نباید گولاگ شوروی و کورهی آدمسوزی هیتلری و بمباران هیروشیما و تبعید خونبار فلسطینیان را در یک روایت تمثیلی یک کاسه کرد. «توتالیتاریانیسم» زمانی معنی پیدا میکند که ما آنرا به واقعیتهای مشخص تاریخ و فرهنگ، در تجلیهای یگانه شان ترجمه کنیم. پدرسالاران را باید در بستر تاریخ و فرهنگ خود بازشناخت و از یکدیگر تفکیک کرد. تاریخ ما و تاریخ اروپا، تاریخ اسلام و تاریخ مسیحیت و یهودیت را باید به همان اندازه در ویژگیهای منحصر به فردشان مطالعه کرد که در وجوه مشترک و عمومیت یافتهی آنان.
جورج اورول رمان معروف خود را درست شصت سال پیش نوشت. در آن تاریخ، عدد «۱۹۸۴» در ظاهر امر، اشاره به آیندهای دور داشت. برای ما امروز، معنای سال تقویمی ۱۹۸۴ و تبعات آن، به گذشته ای نزدیک، به زمان حال، و شاید دهههای پیش رو اشاره داشته باشد.
*
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر