۱۳۹۷ مهر ۱۹, پنجشنبه

عرب و عجم


 | عبدی کلانتری |


| چاپ اول: ۱۱ اسفند ۱۳۸۵، رادیو زمانه |
 | فصل دوم از کتاب  آیا اسلام می‌تواند غیرسیاسی شود؟ نوشته‌ی عبدی کلانتری |


«عرب و عجم» عنوان فصل چهارم کتاب «مطالعات اسلامی»، نوشته‌ی اسلام شناس برجسته‌ی مجارستانی ـ آلمانی ایگناتس گلدتسیهر است. این اثر کلاسیک نخستین بار به زبان آلمانی در سال ۱۸۸۹ منتشرشد و ترجمه‌ی انگلیسی آن در دو جلد در سال ۱۹۶۶ به چاپ رسید. چند ماه پیش چاپ تازه ای از آن به همراه پیشگفتار بلندی به قلم محقق ایرانی مقیم نیویورک حمید دباشی در آمریکا منتشر شد.

اسلام شناسی تاریخی: ستون اصلی اسلام شناسيِ مدرن
ایگناتس گلدتسیهر (۱۸۵۰-۱۹۲۱) از مهمترین اسلام شناسان مکتب شرق شناسی آلمانی است که درکنار شرق شناسان بزرگی چون یوزف شاخت، جولیوس ولهاوزن، آگوست فیشر، و تئودور نولدکه، اسلام شناسی تاریخی را پایه ریختند. تحقیقات آنها تا این زمان از معتبرترین و مهمترین منابع شناخت دین اسلام است. در کشور ما متأسفانه مکتب فرانسوی لوئی ماسینیون و‌هانری کوربن و شیفتگی به حکمت یا تئوسوفی، اسلام شناسی تاریخی را تحت الشعاع قرار داد، به نحوی که هنوز بسیاری از منابع این رشته توسط مترجمان توانا و بی طرف به فارسی ترجمه نشده اند.

عرب و عجم : برتری طلبی نژادی عرب
دین اسلام در تقابل نخستین خود با طایفه‌های قدرت‌مند عرب و برتری طلبی اشراف منشانه‌ی آنها، اصل برابريِ همه‌ی انسانها را توصیه کرد. اما طبق نظر گلدتسیهر، این اصل «تا مدت‌های مدید هرگز در آگاهی اعراب رخنه نکرد و همواره در رفتار روزمره‌ی آنها نادیده گرفته می‌شد.» (بخش ۱۰۱ مطالعات اسلامی) به هنگام ظهور اسلام، فخر نژادی و قومی‌عرب وجه غالب برخوردهای نظامی و فرهنگی آنها با اقوام غیر غرب بود. بردگان غیرعرب و غیر مسلمان، حتا نومسلمانان غیر عرب (موالی)، به دیده‌ی تبعیض و تحقیر نگریسته می‌شدند. چنین برخوردی نمی‌توانست با مشکل مواجه نشود زیرا با گسترش هرچه بیشتر اسلام، سرآمدان دیوانی و فرهنگی غیرعرب، به ویژه ایرانیان، اهمیتی روزافزون می‌یافتند. بقای فرهنگيِ دینی بدوی و قبیله ای، ایجاب می‌کرد که نومسلمانان یا موالی و فرزندان کنیزانی که به تصاحب مسلمانان مهاجم در می‌آمدند، از همان منزلت اجتماعيِ مسلمان عرب بهره‌مند شوند.

روی جلد

ضرورت دوام سیاسی اسلامِ پیروزمند، ایجاب می‌کرد که اصل تساوی همه‌ی مسلمانان، بدون توجه به اصالت نژادی آنها، از سوی رهبران دین تبلیغ شود. در گفته‌های پیامبر، از جمله در خطابه‌ی حج، خطاب به بنی قریش آمده که همه‌ی انسانها فرزند حضرت آدم اند و از خاک برآمده اند و فخر فروشی به تبار اشرافی، در جاهلیت، نزد الله مذموم است. در قرآن نیز همین نکته آمده است: «ای مردم، ما شما را از نر و ماده بیافریدیم. و شما را جماعتها و قبیله‌ها کردیم تا یکدیگر را بشناسید. هرآینه گرامی‌ترین شما نزد خدا، پرهیزگارترین شماست.» (سوره‌ی ۴۹، آیه‌ی ۱۳)

اما گلدتسیهر میان نکوهش فخرفروشی به تبار اشرافی در میان خود اعراب، و اصل «برابری عرب و غیر عرب»، تفاوت قائل است. در کتاب «مطالعات اسلامی»، گلدتسیهر دخالت شعوبی در تولید احادیث و متون مرجع را در سالهای پس از مرگ پیامبر، در جهت استقرار اصل برابری موالی با مسلمانان عرب، مستند می‌کند. برای نمونه، در متنی که پس از مرگ پیامبر به نام وصیت محمد از گفته‌های پراکنده‌ی او تدوین شد (بر اساس منابع اولیه‌ی البخاری، ابوداوود، ترمذی و دیگران) ــ و فرقه‌ی شیعی آن را به نام وصیت محمد به علی می‌شناسد ــ جمله ای بعدها اضافه شده که می‌گوید: «عرب هیچ امتیازی بر غیر عرب ندارد مگر به جهت خوف از خدا.» (بخش‌های ۷۱ و ۷۲ مطالعات اسلامی)

همچنین، در تفسیر سوره‌ی الجمعه (۶۳: ۲) که «پیش بینی می‌کند» اقوام دیگری در آینده به اسلام خواهند پیوست («اوست خدایی که به میان مردمی بی کتاب پیامبری از خودشان مبعوث داشت تا آیاتش را بر آنها بخواند و کتاب و حکمت شا ن بیاموزد، اگرچه پیش از آن در گمراهی آشکار بودند، و برگروهی دیگر که هنوز به آنها نپیوسته اند.»)، این داستان ابداع شده که به هنگام نزول این سوره، سلمان فارسی حاضر بوده و پیامبر دست بر شانه‌ی او گذاشته و گفته است که این مردم (یعنی ایرانیان) به اعتقاد آسمانی دست خواهند یافت. (بخش ۱۱۷، مطالعات اسلامی)

اصل برابری، باعث نشد که در تهاجم به ایران و به اسارت درآوردن ایرانیان، چیزی از برتری طلبی نژاديِ اعراب کاسته شود. اگر مادر یکی از موالی، کنیزی هنوز آزاد نشده می‌بود، آن مولا حق دفاع از حیثیت قبیله را نداشت و قادر نبود وظایف «مروت» را به انجام برساند. در تفسیر آیه‌ی سوم سوره‌ی «النساء»، گفته می‌شود پیامبر اسلام سعی در جبران این رفتار کرده و میان زن عرب و کنیز تفاوتی قائل نشده است (عبارت «یا هرچه مالک آن شوید» در : «اگر شما را بیم آن است که در کار یتیمان عدالت نورزید، از زنان هرچه شما را پسند افتد، دو دو، و سه سه، و چهار چهار، به نکاح در آورید. و اگر بیم آن دارید که به عدالت رفتار نکنید، تنها یک زن بگیرید یا هرچه مالک آن شوید. این راهی بهتر است تا مرتکب ستم نگردید.» ) به گفته‌ی گلدتسیهر «تنفر ملی [نسبت به ایرانیان] که پیش از اسلام آغاز شده بود سپس با شرایط و روابط تولید شده در اسلام، تشدید گردید.» (بخش ۱۰۴ مطالعات اسلامی). محقق آلمانی آلفرد کریمر کتاب مستقلی در شرح روابط سلسله مراتبی میان اعراب و موالی غیر عرب، پس از پیروزی‌های اسلام، تألیف کرده است (همانجا).

صفت «مولا» و جمع آن «موالی» به نومسلمانان غیرعرب اطلاق می‌شد. گلدتسیهر ریشه‌های تاریخی این لغت و تحولات تدریجی در معنای آن، و سپس مقایسه حقوق و وظایف موالی با مسلمانان عرب، را با جزییات کامل توضیح می‌دهد (بخشهای ۱۰۵ تا ۱۱۷، مطالعات اسلامی). تحول از اسیرِ جنگی به برده‌ی قبیله، سپس به برده‌ی آزاد شده و سرانجام ادغام در قبیله‌ی عرب، شجره نامه‌ی اکثر موالی بود. کشورگشایی‌های رو به گسترش اسلام ایجاب می‌کرد که مقام اجتماعی و حقوقی موالی به تدریج تثبیت شود.

عرب و عجم : برتری طلبی نژادی ایرانی
در میان قبایل عرب، باسوادان به طور غالب یهودیان و مسیحیان بودند که در مدارس تدریس می‌کردند. به جز بخش کوچکی از زبدگان عرب که به هنر شاعری می‌پرداختند و آن عده که با ایرانیان و یونانیان در تماس بودند، مردمان قبایل عرب از خواندن و نوشتن بی بهره بودند. در غزوه‌ی بدر، زندانیان جنگی که دارای سواد بودند، در مواردی با آموزش خواندن و نوشتن به مسلمانان، آزادی خود را بازخرید می‌کردند(بخش‌های ۱۱۰ و ۱۱۱و ۱۱۲).

با توجه به برتری فکری و فرهنگی ایرانیان به هنگام شکست، آنها پیشرفت خود را در علوم زمان و زبان عربی، تبدیل به حربه ای علیه برتری طلبی و رشک قبایل عرب کردند . بالا آمدن تدریجی آنها در دستگاه دیوانيِ امپراتوری اسلامی، خود باعث بروز برتری طلبی نژادی ایرانی و تفاخر به شجره‌ی دهگان (الدهاقین بالکبار) نزد آنها شد. اوج نفوذ ایرانیان، در دستگاه عباسیان بود که خاندان شان با همت و کمک ایرانیان مسلمان شده‌ی مخالف با اشرافیتِ نژادگرای بنی امیه، بر سرکار آمده بود.

گلدتسیهر می‌نویسد: «در حکومت اسلام، عربی شدنِ عناصر غیرعرب و مشارکت آنها در فعالیت‌ها و پژوهش‌های علمی جامعه‌ی مسلمان، با چنان سرعتی پیشرفت کرد که در تاریخ فکری بشریت نمونه‌های مشابه آن به دشواری یافت می‌شود . . . نَسَب بسیاری از سرشناس ترین مسلمانان صدر اسلام به زندانیان جنگی ایرانی می‌رسد.» (بخش ۱۱۴ مطالعات اسلامی). ابن اسحاق، که یکی از منابع اصلی زندگی نامه‌ی پیامبر و شروع نهضت اسلامی را فراهم کرده، خود نواده‌ی یک زندانی جنگی بوده است.


شعوبیه : بیداری و مقاومت ایرانی / یا فروختن روح خودی به متجاوز؟
شعوبیه یا «اهل تسویه»، نهضتی بود خواهان برابری عرب و غیرعرب در سرزمین‌های تسخیرشده به دست اسلام. گلدتسیهر اعتقاد دارد شعوبیه در وهله‌ی اول گروهی از مؤلفان و پژوهشگران بودند و نه جمعیتی شورشی از عوام. (بخش ۱۴۷). اوج نفوذ و اهمیت شعوبیه در سده‌های دوم و سوم هجری بود که برابری عرب و عجم را پرچم مبارزه‌ی خود قرار داد. حتا در مواردی از این نیز فراتر رفته برتری نژاد ایرانی را بر عرب تبلیغ کرد. یک نویسنده‌ی همان عصر (جاحظ، کتاب البیان) می‌نویسد خاندان اموی عرب بود اما عباسیان عجم یا خراسانی بودند. وزرا و دیوانیان دربار عباسی را ایرانیانی تشکیل می‌دادند که آزادانه اعراب را به سخره می‌گرفتند و برتری نژادی و فرهنگی خود را به رخ می‌کشیدند.

دو قرن نخست ورود اسلام به ایران، از لحاظ بررسی‌های تاریخی، پرسش‌های مهمی را پیش پای پژوهشگران گذاشته که تا همین امروز بر سر پاسخ آنها مجادله می‌شود. پرسش اصلی این است: واکنش واقعی ایرانیان در برابر تهاجم، یا به تعبیری تجاوز عرب، طی این دو قرن چه بود؟ پذیرش اسلام به چه صورت انجام شد، با زور و سپس تقیه؟ یا با اشتیاق و داوطلبانه، که سپس ادغام عناصر سیاست و فرهنگ ایرانی پیش از اسلام را نیز به دنبال داشت؟ تردیدی نیست که اهمیت این دویست سال تنها منحصر به تاریخ ایران نیست، بلکه برهه‌ی مهم و دورانسازی را در «جهانی شدن» اسلام شکل می‌دهد، یعنی جدائی از قومیت عرب ــ تبدیل از یک دین بدويِ طایفه ای به یک دین جهانی. در اینجا دو «تقلیب» مهم تاریخی روی می‌دهد: تقلیب اسلام از یک سو و تقلیب تمدن ایرانی از سوی دیگر.

سرداران و جنگجویان خاندانهای ایرانی در این دوره را می‌توان به دو گروه تقسیم کرد؛ گروهی پرچم قیام علیه عرب برافراشتند، مانند بابک خرم دین. و گروهی که اسلام آوردند و به دستگاه عباسیان پیوستند، مانند ابومسلم و افشین که قیام بابک را به خون کشید. از دیدگاهی ناسیونالیستی، ابومسلم و افشین خودفروختگانی بودند که تمدن ایرانی را به قیادت اسلام در آوردند، اما اکثر تاریخ نویسان، با همان روحیه‌ی ناسیونالیستی، این دو را قهرمانان واقعی نجات ایران ترسیم می‌کنند.

اما گلدتسیهر در مورد افشین می‌نویسد: «این سپه سالار دستگاه خلیفه معتصم و از اهاليِ سمرقند (سغدیانا)، انقلاب بابک را که انقلابی بس خطرناک برای اسلام بود، سرکوب کرد. از سوی دیگر، افشین، سرداری که سپاهیان خلیفه را در نبرد با مسیحیان رهبری می‌کرد و نقشی برجسته در نبردهای مهم اسلام به عهده داشت، خود چنان نسبت به اسلام سُست باور بود که دو مبلغ مسلمان را به جرم تلاش برای تبدیل یک معبد به مسجد، به شدت مجازات نمود؛ افشین قوانین اسلامی را به سُخره می‌گرفت و ـــ طبق شهادت ایرانی دیگری که اسلام آورده بود ـــ گوشت حیواناتی را که به شیوه‌ی خفه کردن،کشته شده بودند، مصرف کرده (کاری انزجارآور برای مسلمین)، و دیگران را نیز به این کار تشویق می‌کرد: با این ادعا که گوشت با این شیوه‌ی ذبح، از گوشت ذبح اسلامی تازه تر می‌ماند . . . او رسوم ختنه و دیگر آداب مسلمانان را مسخره می‌کرد. در مقام یک مسلمان، او هرگز از خواندن کتابهای مذهبی ملت خود (ایران) دست نکشید و این کتابها را در نسخه‌های اعلای مزین به طلا و جواهرات، محفوظ نگه می‌داشت. در همان حال که دشمنان خلافت اسلام را تارومار می‌کرد، رویای احیای امپراتوری ایرانی و «دین سپید» را در سرداشت. او اعراب، مغربی‌ها، و ترک‌های مسلمان را خوار می‌شمرد. افشین اعراب را همچون سگانی می‌دانست که باید استخوانی جلوی شان انداخت و سپس با چوب بر سر آنها کوفت.» (بخش ۱۵۰، مطالعات اسلامی).

در مورد تعبیر نقش تاریخی ابومسلم، جامع ترین پژوهش، توسط غلامحسین یوسفی، با عنوان «ابومسلم سردار خراسان» در سال ۱۳۵۶ منتشر شده است. سلطه‌ی عنصر ایرانی در امپراتوری اسلامی، سرانجام خود مقهور نفوذ ترکانی می‌شود که تازه اسلام آورده بودند.

جنبش شعوبی، مشوق و گسترنده‌ی آگاهی ملی نوینی علیه تفوق عرب بود. اما این نهضت فرهنگی ـ ادبی همزمان نهضتی اسلامی نیز بود. خصلت تناقض آمیر شعوبی همین دو وجه طرد عرب و باطنی کردن دین عرب است. آگاهی ایدئولوژیک نهضت فرهنگی شعوبی، معطوف به احیای عظمت تمدن ایرانی و بازگشت خسروان و تا اندازه ای نجات زبان فارسی بود. اما همین جنبش، تلاشی در راه احیای ادیان ایرانی نکرد (هرچند از نظرگاه ارتدوکسی دینی، شاخه‌هائی از شعوبیه متهم به «زندقه» و الحاد شدند.). این پدیده را چگونه می‌توان توضیح داد؟

متفکر ایرانی مقیم آلمان، آرامش دوستدار، با رجوع به کتاب گلدتسیهر تعبیری بی سابقه و تفکربرانگیز از شعوبی گری ایرانی ارائه می‌کند. او در کتاب «امتناع تفکر در فرهنگ دینی»، در تحلیل تاریخی اش از «برخورد و آمیزش اسلام با جامعه‌ی ایرانی» نخست با استفاده از مفهوم «جامعه زدایی» به معنيِ سترون کردن قهرآمیز محیط رشد عناصر فرهنگی غیر اسلامی و پناه بردن بالاجبار به حمایت اسلام (ص ۷۴)، ادعا می‌کند که اگر عرب با نیرويِ اسلام به ایران حمله نمی‌کرد، و در تجاوز سیاسی ـ فرهنگی خود پیروز نمی‌شد، و از «کالبد بیگانه‌ی ایرانی» تغذیه نمی‌کرد، به احتمال زیاد در زادگاه بومی خود، به تدریج از میان می‌رفت. آرامش دوستدار می‌نویسد: «این تنها مورد تاریخی است که قومی به نیروی دینش، آنهم با چنین شتابی، از نیستی به هستيِ مطلق تاریخی می‌رسد و دینی به زور تجاوز قوم حاملش نه تنها از بی تاریخی نسبی پا به عرصه‌ی تاریخ می‌نهد، بلکه در تعيّن تاریخيِ سرزمین‌های مغلوب از آن پس عامل منحصر به فرد می‌گردد.» (ص ۷۷) آنچه برخی تاریخنگاران به «دموکراسی اسلامی» و تمایل «داوطلبانه»ء ایرانیان به پیوستن به آن اشاره کرده اند، طبق این برداشت، افسانه ای بیش نیست.

اما در تعبیری که به روانکاوی تاریخی نزدیک تر است، آرامش دوستدار نخست می‌پرسد چرا ما ایرانیان، به جای «اسلام»، عرب را عامل تجاوز می‌دانیم؟ این پرسش از این رو مطرح می‌شود که جدایی تاریخی عرب از اسلام، به معنی رخنه‌ی درونيِ اسلام در تمدن ایرانی است. شعوبیه یکی از راههای این رخنه‌ی درونی است. آرامش دوستدار می‌نویسد، معنای حمایت عباسیان از گرایش شعوبی برای فرهنگ ایرانی این است که «مردم این سرزمین با فرو انداختن بار جسمی و ظاهری عرب از دوش خویش، روح خود را به اسلام می‌فروشند. ماهیت شعوبی در این است که ما را رفته رفته در استیلای دیرپای عباسیان بر ایران به اسلامیان مادرزاد تبدیل می‌کند.» (ص ۱۵۳)

به گفته‌ی آرامش دوستدار «عرب هستی خود را از اسلام دارد و بدون آن هرگز نمی‌توانسته است پا به صحنه‌ی تاریخ گذارد . . . شعوبیت به معنای واکنش مؤثر در برابر سیادت عرب، خود از منشأ قرآنی برمی‌خیزد یا بدان متوسل می‌شود . . . همه‌ی انواع و اقسام «اسلامهای راستین» بئس البدلهای این منشأ شعوبی اند.»

به تعبیر دیگر، شکست نهایی عرب از عجم همزمان به معنی پیروزی روحی اسلام بر ایرانی است. این «آمیزش وجودی» از این پس به معنی تفکیک ناپذیر بودن ایرانی و مسلمان خواهد بود.کاری که نه یونان و نه مغول توانست انجام دهد، یعنی «جعل ماهیت»، توسط دین نوین تحقق می‌پذیرد. آرامش دوستدار می‌نویسد: «دشمنی با عرب در واقع تشبثی است برای دفاع از خودمان. » (ص ۱۶۱) اگر این تعبیر آرامش دوستدار درست باشد، شعوبی خویی بخشی از کاراکتر ایرانی، یا طبیعت ثانوی ما شده است؛ از همین رو هرگز قادر نبوده ایم با نگاهی انتقادی با دین خویی تاریخی و روانی خود رویارو شویم. شعوبیت به ما کمک می‌کند که غرور ملی خود را پس از تجاوز حفظ کنیم و به «ایرانیت» خویش ببالیم.


منابع:

ایگناتس گلدتسیهر
Ignaz Goldziher, Muslim Studies, Edited by S. M. Stern; with a new introduction by Hamid Dabashi. Aldine Transactions, Us and UK 2006

آرامش دوستدار، امتناع تفکر در فرهنگ دینی، انتشارات خاوران، پاریس، ۱۳۸۳ ـ نسخه‌ی اول: «الفبا» شماره‌های یکم تا پنجم، ۱۳۶۱.

عبدالحسین زرین کوب، دو قرن سکوت (چاپ سال ۱۳۴۳، چاپهای پس از انقلاب قابل اعتماد نیستند.)

***********

پیوست :
درباره‌ی مقدمه‌ی حمید دباشی بر چاپ جدید مطالعات اسلامی گلدتسیهر

چاپ تازه‌ی کتاب گلدتسیهر پیشگفتار بلندی در حدود هشتاد صفحه دارد که بسیار خواندنی است. این پیشگفتار را پرفسور حمید دباشی، جامعه شناس و استاد مطالعات خاورمیانه در دانشگاه کلمبیا نوشته است. هدف این پیشگفتار، بحث درباره‌ی این کتاب یا آثار دیگر گلدتسیهر نیست. مقاله‌ی بلند پروفسور دباشی دفاعیه ای است از گلدتسیهر در برابر دوگروه که با مقاصد سیاسی، قصدِ بی اعتبار کردنِ این اسلام شناس برجسته را دارند. این حملات از یک سو، از جانب تحلیلگران محافظه کار به ویژه کسانی که تمایلات ایدئولوژیک صهیونیستی و ضد اسلامی دارند انجام می‌گیرد، و از سوی دیگر، ادوارد سعید و پیروان او ـــ که به نام پژوهشگران پسااستعماری (پُست کولوننیال) شهرت دارند ـــ بدون آشنایی با آثار گلدتسیهر، او را شرق شناسِ آلت دست امپریالیسم خطاب کرده اند.

پژوهشگری به نام رافائل پاتایی، با استفاده از دفتریادداشتهای گلدتسیهر، نخستین زندگی نامه‌ی او را به زبان انگلیسی با عنوان «تصویری روانشناسانه» منتشر کرده است. رافائل پاتایی در این زندگی نامه ضمن به رسمیت شناختن «نبوغ» و کیفیت برتر تحقیقات گلدتسیهر، به او حمله کرده و گلدتسهیر را متهم می‌کند که به دین خود، یهودیت، پشت کرده و سرسپرده‌ی اسلام شده، یا خود را به اسلام فروخته است. رافائل پاتایی، که به گفته‌ی خودش تمایلات آشکار و افراطی صهیونیستی دارد، با زندگی نامه ای که نوشته قصد تخریب شخصیت و آثار گلدتسیهر را دارد. پرفسور دباشی با استفاده از اطلاعاتی که در همین زندگی نامه آمده، تعبیری موجه تر، دقیق تر، و همدلانه تر از مسیر فکری گلدتسیهر به دست می‌دهد، از جمله آشنائی او با اسلام، سفرش به مصر (مطالعه در الازهر) و سوریه و کشورهای عربی بهنگام جوانی، مشارکت در، و همدردی با حرکت‌های ضداستعماری، فاصله گرفتن از جنبش رو به رشد صهیونی برای استقرار دولت یهود در خاک فلسطین، و بسیاری حقایق دیگر زندگی این محقق یکتا.

از سوی دیگر، در کتاب پرآوازه‌ی «شرق شناسی» (اوری ین تالیسم) نیز، ادوارد سعید، استاد ادبیات تطبیقی دانشگاه کلمبیا، چند بار از گلدتسیهر نام می‌برد و، بدون بررسی نوشته‌های او، این اسلام شناس را در کنار دیگر شرق شناسان، مسبب تولید نوع خاصی از دانش در باره‌ی شرق و اسلام می‌داند که در خدمت مقاصد استعماری به کار گرفته شده است. ادوارد سعید با آثار شرق شناسان فرانسوی و بریتانیایی به مراتب بیشتر از مکتب شرق شناسی آلمانی آشنا بود و بسیاری از انتقادات او، نیک که بنگریم، نمی‌تواند با سهولت در مورد آثار کسانی چون گلدتسیهر به کار گرفته شود. ادوارد سعید با این کم دقتی، ناخواسته و بدون رعایت انصاف، اهمیت انکارناپذیر بررسی‌های گلدتسیهر و دِینی را که همه‌ی محققان بومی و مسلمان نسبت به او دارند، نادیده گرفت.

انتقاد آقای حمید دباشی به ادوارد سعید، ضمن همدردی با دیدگاه سیاسی دوست و همکارش در دانشگاه کلمبیا، فراتر از اهمیت گلدتسیهر، به محدودیت‌های خود رشته‌ی (دیسیپلین) مطالعات پسااستعماری، به عنوان نوعی از تحلیل گفتار، می‌پردازد و اشاره می‌کند آنچه در وهله‌ی اول در این روش (و «تبارشناسی»‌های میشل فوکو) به نظر تازه و بدیع می‌آید، در حقیقت، حدود یک قرن است که در رشته دیگری به نحو عمیق تر و همه جانبه تر کاویده شده است. این رشته، جامعه شناسی معرفت است که ریشه‌های آن به مارکس (ایدئولوژی آلمانی) و آثار ماکس وبر، ماکس شلر، کارل مانهایم، رابرت مرتون و بسیاری دیگر باز می‌گردد. شاید بتوان نتیجه گرفت که بن بست‌ها و ناکارایی‌های کنونی رشته‌ی مطالعات پسااستعماری را می‌توان با رجعت به سنت غنی و پردامنه تر جامعه شناسی معرفت (جامعه شناسی شناخت) و نیز شاخه ای از آن به نام جامعه شناسی روشنفکران، بهتر درمان کرد.  ///




۲ نظر:

ناشناس گفت...

اقای کلانتری چندین سال پیش تمامی اثار ارامش دوستدار را تقریبا میشود گفت بلعیدم. درطول این سالهای بعد همیشه به این فکر بودم که چرا نوشته ها و تفکرات دوستدار،حداقل تا انجائی که من میدیدم، درمیان متفکران ایرانی بازنگری نمیشودو به ان رفرانس داده نمیشود و..... رفرانس شمادراین نوشته به قول بزرگان وجیه تان درموردعرب وعجم( که من هم همیشه دنبال مطالب راجع بهش بوده ام) اولین موردی است که میبینم به دوستدار رجعت داده میشود. این برداشت من درست است؟ یا ناشی ازکمبود اطاعاتم هست. درضمن خیلی ازدنبال خواهم کرد که نسخه کتابی که مقدمه حمید دباشی را دربردارد پیدا کنم. اینجا هم ممنون از اطلاعاتتان.

پرتو نوری علا گفت...

آقای کلانتری، همیشه از خواندن نوشته های شما، هم لذت بردم و هم آموفتم. قلمتان همیشه سبز و پر دوام باشد.