۱۴ مرداد
در روز پنجم، هنوز امواج تا سطح «روزهای دی» بالا نیامده، هرچند در کرج یک نفر کشته شده و در اشتهارد (استان البرز) جوّ شهر نظامی شده و خبرگزاری تسنیم (سپاه پاسداران) مدعی است ساعت ۹ دیشب ۵۰۰ نفر از تظاهرکنندگان با سنگ و آجر به حوزهی علمیهی امیرالمومنین حمله کردند و شیشهها را شکستند.* من هنوز بیصبرانه منتظرم تظاهرکنندگان زودتر به شعار اصلی برسند: «مرگ بر جمهوری اسلامی!» اما شعارها تاکنون در حد تعارفات و ابراز ناامیدی و التجاء به «غیرت» باقیمانده. مردم داد میزنند «بیشرف، بیشرف»! بیشرفها در وهلهی اول لباسشخصیها هستند، و بعد گرازهای کلاهخود و سپر و باتون. بیشرفهای لباسشخصی هم فعلاً فقط چماق دارند، هنوز موعد قمه و گاز فلفل و علامتدادن به تکتیراندازها نرسیده که «ندا»های آینده را به خون بکشند. هنوز خبری نیست. هرچند اینجا و آنجا عدد چهل (۴۰) دارد وارد آگاهی و شعار میشود، این بصیرت که مشکل از این کابینه و آن کابینه، این نهاد و آن نهاد، این «دیکتاتور» و آن هستهی سخت قدرت، این جناح و آن جناح و غیره نیست بلکه صاف و ساده «چهل سال نکبت» است، چهل سالِ تمام نابودی سرمایهی مادی و ثروتهای طبیعی و زیرساختهای تمدنی کشور، و چهل سال تمام «طاعون فرهنگی»، آسیبهای جبران ناپذیر به آموزش و آموزشگاه و کتاب و دانش و دانشگاه و هنر و موسیقی و هرآنچه سرمایهی معنوی یک کشور محسوب میشود. شعار اصلیِ پس پشت این تظاهرات ساده است، «مرگ بر جمهوری اسلامی!» اما تجربه این را هم میگوید که هرچقدر هم شعارها رادیکال باشد، حتا اگر کار به کوکتل مولوتوف و آتشزدن پاسگاه و خودرو انتظامی و سنگربندی خیابانی بکشد، بازهم بیبرنامه، بدون تشکیلات و تدارکات، انرژی «خیابان» به تحلیل خواهد رفت. ///
۱۲ مرداد
روز چهارم اعتراضات خیابانی: احمد عَلَمالهدی شاخ گردنکلفتِ رهبر در خراسان حکم میدهد که «بسیج» باید دست به «اقدام عملیاتی» (!) بزند و برای سرکوب اعتراضات «شما مردم باید به صحنه بیایید». امام جمعهی تهران هم اصرار دارد که فقط «برادران سپاهی» از پس مشکلات اقتصادی برمیآیند، آنها باید مفسدان را «مطابق جنایات جنگی» مجازات کنند. نزدیک به دویست نمایندهی مجلس در نامه به رئیس قوهی قضاییه خواهان «برخورد عاجل با تروریسم اقتصادی» به مثابه مصداق «فساد فیالارض» میشوند، جرمی که مجازات اعدام دارد. سرلشگر جعفری فرماندهی کل سپاه پاسداران میگوید «مردم» هرگز به کابینهی روحانی اجازه نمیدهند با آمریکا مذاکره و ملاقات کند. آیتالله مصباح یزدی خطاب به شورای مرکزی «جبههی پایداری» هشدار میدهد، «آیا حرکت و راه ما همان چیزی است که امام راحل میفرمود یا ما هم استحاله شدهایم؟ متأسفانه باید گفت امروز تعداد کسانی که با خودباختگی در مقابل آمریکا و تمدن غربی گرایشهای لیبرالی دارند از دوران انقلاب بیشتر است.» در همایش «روحانیون عقیدتی نیروی نظامی»، سردار حسین اشتری فرماندهی ناجا گفت درست مثل دوران دفاع مقدس، «جوانان» آمادهاند در برابر هرگونه بینظمی از اقتدار ولایت و ارزشهای انقلاب اسلامی دفاع کنند و «اجازهی تحرک به قانونشکنان» نخواهند داد.
میتوان نمونههای بیشتری از این نوع جبههگیریِ بلوک حاکم قدرت (ائتلاف آخوند ـ سپاه ـ بسیج) ذکر کرد که همه این پرسش را برای من مطرح میکنند که آیا این بلوک هنوز قادر است دست به «بسیج» بزند، با شعارهای پوپولیستی، لشگری از پیراهنسیاهان فاشیستِ شیعی را برای سرکوب به خدمت بگیرد، یا اینکه این منبع بزرگِ اقتدار و سرکوب طی سالهای اخیر به تحلیل رفته و دیگر مثل دهههای گذشته توان و انرژی ندارد؟
محض یادآوریِ آنچه از دل انقلاب پنجاه و هفت بیرون آمد**:
فاشيسم در وهلهی اول يک جنبش خلقی يا پوپوليستی است. يا به اصطلاح آلمانی «فولکيش» است. نه اينکه در سطح رهبری اليتيست (نخبهگرا) نباشد: در آلمان يونکرها نقش مهمی در روی کارآوردن نشنالسوسياليسمِ هيتلری داشتند؛ يعنی همان بقايای آريستوکراسیِ زميندار و صاحبان صنعت با گرايشات نظاميگرايانه. اما بدون «حمايت ميليوني» خردهبورژوازیِ ورشکسته فاشيسم شکل نميگيرد. فاشيسم خصلت بسيج گرايانهی مليونی دارد. اساساً بسيجی است. عناصر دکلاسه هم (يا لومپن پرولتر) در آن نقش فعال دارند؛ لات و لوتها. فاشيسم راديکال است. حتا بعضی کارشناسان فاشيسم از آن به عنوان جنبش «انقلابی» ياد ميکنند. فاشيسم محتاج رهبری کاريزاماتيک است. رهبر و پيشوا که در آن تودهها ذوب ميشوند نقش کليدی دارد. نوعی رابطهی «ايرشنال» يا خردگريز ميان تودهها و رهبر که فرديت شان در او ذوب شده وجود دارد. پيشوا حالت قدسی و حتا پيامبرانه دارد.
سپس، از لحاظ بينشی، فاشيسم خصومت شديد و ريشه ای با مدرنيتهی فرهنگی دارد. دقت کنيد، نه مخالفت با تکنيک و نظامی گریِ مدرن، نه مخالفت با اقتصاد مدرن سرمايه. نه مخالفت با امپرياليسم به عنوان يک نظام اقتصادی (هرچند در «ناسيونالسوسياليسم» نوعی وعدهی اقتصاد دولتی شبه سوسياليستی داده ميشود و در نمونهی جهان سومياش مخالفت با استعمار و استکبار هم هست.) خصومت، خصومت با مُدرنيتهی فرهنگی است نه با مدرنيتهی تکنيک و معاملات اقتصادي. خصومتِ ريشهای با تجدد در اساس خصلت فرهنگی دارد. فاشيسم با فرهنگ مدرن و متجدد دشمن است، با فردگرايی، با سکولاريسم، با آزادی زنان، فمينيسم. یهودیستیز است. خصومت مرگبار دارد با ليبراليسم و با کمونيسم. خصومت با آزادی و «بی بندوباري» زنان. در برابر ناامنی اقتصادی، راه حل را فقط در چماق و اعدام و نظامیگری میجوید.
** برگرفته از «نظام را چگونه بفهمیم؟» نوشتهی عبدی کلانتری
بخوانید:
۲ نظر:
بدون شک سیستم حکومت اکنونی ایران خود را تا دندان برای سرکوب مخالفت مسلح کرده است و برای اجرای ان مانعی ندارد. بنظرم یک نکته فقط در زمان و چگونگی انجام سرکوب در واحد های زمان است که نهادهای امنیتی این دو را تعیین می کنند. مخالفت های مردمی ایران در بعد انقلاب حالت های اعتراضی دارد و تشکیلاتی نبوده و نیست با این وجود حکومت را به چالش کشیده اند. مقاومت مردم در برابر سرکوب ها شاید یک عامل تعیین کننده ی سرکوب باشد. حکومت ممکن است حرکتی یا محاسبه ای اشتباه در سرکوب داشته باشد و این فرصت برای مقاومت بیشتر است. با همهی اینها بازی سرکوب و مقاومت با وجود یک تشکیلات نظامی سیاسی حکومتی در ایران که اراده ی ماندن دارد و سرکوب را هدایت و اجرا می کند به باخت مقاومت مردم می انجامد. شاید این باخت مقاومت برای حکومت هزینه ی جو تصویر حکومتی داشته باشد و حکومت بسیاری از هوادارانش را باز از دست دهد ولی بهرحال این هزینه برای حکومتیان ایران زیاد مهم نیست چون حکومت ایران میتواند هوادار تولید کند. زیاد کردن احتمال شکست حکومت از اعتراض و مقاومت مردم بدون داشتن اهرمهای قدرت ممکن نیست. اهرم های قدرتی که حکومتیان ایران را به شکست های بیشتر و گریز گرایش دهد. این یعنی بدست گرفتن قدرت حکومت توسط تشکیلات مشخصی. اما این تشکیلات فعلن موجود نیست. به همین دلیل حکومت حتا اگر میدان را خالی کند تشکیلاتی نیست که میدان را در دست گیرد. نبود چنین امکانی برای حکومت این فرصت را معنا میدهد که میتواند بصورت موقتی ببازد ولی دوباره ببرد. این امکان یعنی ضعف قدرت مخالفین/ مردم معترض و مقاوم بدون حداقل تصور اینکه میدان قدرت را در دست بگیرند خواهند باخت. ما اینجا مرتبن با اهمیت ایجاد قدرت روبرو هستیم. قدرت مرتب در حال مبادله و ایجاد شدن است. )همیشه در زندگی. اینکه چگونه herrschaft فعلی که خود نوعی از قدرت است به یک تبادل قدرت دیگر بیانجامد بدون ایجاد قدرت بیشتر توسط مخالفین یا معترضین ناممکن است. چگونه این قدرت باید از سوی مخالفین ایجاد شود سواال مناسبی است.
بنظرم همچمنین وضعیت کشور ایران خیلی دشوار فقط به دست خالص مردم حل شود. من یک راه حل کلی را در تقویت ایده ی سرنگونی نظام حکومت ایران می دانم و ایجاد رابطه و نهادینه شدن هر تشکیلات مخالف حکومتی در ایران. من شخصن اصلن از هیج حکومتی خوشم نمی اید ولی وضعیت فعلی اینست که فهمیده شود هر نهادی مخالف حکومت ایران وضعیت بهتری را برای ایران رقم میز نند تا این حکومت. چه شاهنشاهیش چه جمهوری و و و/ هیچکدام ایزنها ها هم با یک ایده ی کمونیستی کنار نخواهند امد و وضعیت کشور بعد از ان هم با چالش های حدی همراه خواهد بود. نه مگراینکه همه ی کشور ها در زیر سایه ی حکومتشان به فجایعی دچارند. ولی وضعیت فعلی اینست که مردم ایران از دست یک حکومت هار و طاعون وار مریض رها شوند و حال بعد ان دست یک سری مفت خور دیگر بیفتند حداقلش با یک روشنی وضعیت روبرو خواهیم بود. حکومت ایران از یک نوع حماقت مخالفانش سود برده و میبرد و میتواندخود را به عنوان برتر در برابر هر نهاد مخالفش به مردم بفروشد. یک دستی تشکیلاتی مخالفان زیر یک سیاست ممکن نیست و حداقل حکومت به ان دامن می زند. ولی هر تشکیلاتی باید مانند فردیت نامعلوم ایرانیان با بخشی از این نامعلومی رابطه ایجاد کند. این رابطه به معنای عضویت نیست. من برین گمانم که حکومت ایران بدون خونریزی نخواهد رفت. خود همین اصلاح طابلن و مفت خوران قدیمی و نوی نظام بر اشوب و سوری شدن ایران خواهند کوشید چنانچه یک حکومت مرکزی ضعیف شود. بهمین دلیل ایجاد کانالهای سرنگونی و عدم مباشات های اقتصادی و سیاسی تنها راه چاره ان کشور است. این حکومت در بهترین حالت اقتصادی به دزدیدنو جنگ افروزی دردنیا ادامه می دهد و وضعیت مردم تغییر نمی کند بلکه فقط دزدان از ان سود می برند. هر وضعیتی که زمان سرنگونی را کند به سود نسل های بعدی ان کشور است.
ارسال یک نظر