سهيل خسروی پور در سايت زبان فارسی (که ظاهراً برای ترويج زبان سالم برپا شده) می نويسد: « فارسی ــ زبانی که انسان، وامدار اوست ــ در دشتهای سيستان، در شهرهای خراسان، در خانههای فارس، در گوشه گوشهی اين خاک و به عمر يک ميهن، به وسعت يک فرهنگ و به بزرگی يک قوم باليده است تا اينک بر زبان ما جاری شود.»
خوب، اين جملهء پر افتخار که بر زبان يا قلم {کاغذ؟} آقای خسروی پور «جاری» شده، بعيد به نظر می رسد که «انسان» را وامدار خود کند.
مثلاً روشن نيست که انسان دشت های خوزستان، شهرهای بلوچستان، خانه های تبريز، و هرگوشهء «اين خاک» (کدام خاک؟ خاک کرهء زمين؟ خاک کشور؟) خود را «وامدار» زبان فارسی بداند. شايد هم بداند اما در اين باره تحقيقی صورت نگرفته و ما نمی توانيم با قطعيت چنين حکمی صادر کنيم، مگر اينکه منظورمان از «انسان» همان فارسی زبانها باشد.
تازه معلوم نيست چرا فارسی زبانها هم بايد نسبت به «او» (؟) خود را بدهکار يا وامدار احساس کنند؛ بالاخره هر انسانی به طور طبيعی به زبانی تکلم می کند. زبان تصميم نگرفته عده ای را مرهون خود کرده، بر زبان آنها جاری شود و عده ای ديگر را بدون «وام» و بی زبان در جامعه به حال خود رها سازد.
ديگر اينکه آن ويرگول پس از «انسان» قرار است چه خاصيتی داشته باشد؟
و بعد می رسيم به واحدهای اندازه گيری در اين زبان شاعرپرور شريف! مدد گرفتن از استعاره قرار است معنا يا مفهومی را برای ما روشن تر کند، مگر نه؟ اگر يک بحرطويل سرا («شاعر» در فرهنگ ما) آه بکشد و بگويد، «من به اندازهء يک ابر دلم می گيرد»، آيا منطقاً نبايد بپرسيد، «يعنی چه اندازه داداش؟ اين هوا يا ايييين هوا؟» (دو دست تان را از هم باز می کنيد)؟
مگر ابرها همه يک اندازه اند؟ فرض کنيم منظورش نــه يک ابر زيبای کوچک و دلپذير بر متن آبی آسمان، بلکه يک ابر تيرهء غليظ و بی قواره (!) باشد. استعارهء آقای شاعر البته اين را نمی گويد اما ما خودمان فرض می گيريم. خوب، بازهم آن ابر در مقايسه با يک آسمان گرفتهء سراسر ابری نبايد چندان دلازار باشد. حالا به اندازهء چند موج دريا بايد دلمان به حال شاعر بسوزد؟
«وسعت» يک فرهنگ چند متر در چند متر است؟ اگر می خواستيد آنرا با وسعت يک فرهنگ ديگر، مثلاً فرهنگ اروپايی، مقايسه کنيد از کجا و چطور شروع به گز کردن آن دو وسعت می کرديد؟ «بزرگي» يک قوم چطور؟ به تعداد افراد آن قوم؟ مثلاً مقايسهء بزرگی قوم ناواهو با بزرگی قوم بختياری، چه چيزی راجع به بزرگی زبان آنها به ما می گويد؟ زبان انگليسی به «بزرگي» کدام قوم «باليده است»؟
دقت کنيد همهء اين واحدهای اندازه گيری استعاری برای تخمين مقدار «باليدن» زبان فارسی به کار رفته است. وقتی اندازه گيری انجام شد بايد بتوانيد اندازهء باليدن زبان خودتان را با باليدن زبانهای ديگر مقايسه کنيد. بدون قصد بی احترامی به شخص آقای خسروی پور، که به درستی می نويسند، «زبان ما ابزار انديشيدن ماست»، شايد بد نباشد سايت زبان فارسی واحدی هم برای اندازه گيری حجم [ . . . ] در مقالات نوشته به اين زبان بيابد.
*
خوب، اين جملهء پر افتخار که بر زبان يا قلم {کاغذ؟} آقای خسروی پور «جاری» شده، بعيد به نظر می رسد که «انسان» را وامدار خود کند.
مثلاً روشن نيست که انسان دشت های خوزستان، شهرهای بلوچستان، خانه های تبريز، و هرگوشهء «اين خاک» (کدام خاک؟ خاک کرهء زمين؟ خاک کشور؟) خود را «وامدار» زبان فارسی بداند. شايد هم بداند اما در اين باره تحقيقی صورت نگرفته و ما نمی توانيم با قطعيت چنين حکمی صادر کنيم، مگر اينکه منظورمان از «انسان» همان فارسی زبانها باشد.
تازه معلوم نيست چرا فارسی زبانها هم بايد نسبت به «او» (؟) خود را بدهکار يا وامدار احساس کنند؛ بالاخره هر انسانی به طور طبيعی به زبانی تکلم می کند. زبان تصميم نگرفته عده ای را مرهون خود کرده، بر زبان آنها جاری شود و عده ای ديگر را بدون «وام» و بی زبان در جامعه به حال خود رها سازد.
ديگر اينکه آن ويرگول پس از «انسان» قرار است چه خاصيتی داشته باشد؟
و بعد می رسيم به واحدهای اندازه گيری در اين زبان شاعرپرور شريف! مدد گرفتن از استعاره قرار است معنا يا مفهومی را برای ما روشن تر کند، مگر نه؟ اگر يک بحرطويل سرا («شاعر» در فرهنگ ما) آه بکشد و بگويد، «من به اندازهء يک ابر دلم می گيرد»، آيا منطقاً نبايد بپرسيد، «يعنی چه اندازه داداش؟ اين هوا يا ايييين هوا؟» (دو دست تان را از هم باز می کنيد)؟
مگر ابرها همه يک اندازه اند؟ فرض کنيم منظورش نــه يک ابر زيبای کوچک و دلپذير بر متن آبی آسمان، بلکه يک ابر تيرهء غليظ و بی قواره (!) باشد. استعارهء آقای شاعر البته اين را نمی گويد اما ما خودمان فرض می گيريم. خوب، بازهم آن ابر در مقايسه با يک آسمان گرفتهء سراسر ابری نبايد چندان دلازار باشد. حالا به اندازهء چند موج دريا بايد دلمان به حال شاعر بسوزد؟
«وسعت» يک فرهنگ چند متر در چند متر است؟ اگر می خواستيد آنرا با وسعت يک فرهنگ ديگر، مثلاً فرهنگ اروپايی، مقايسه کنيد از کجا و چطور شروع به گز کردن آن دو وسعت می کرديد؟ «بزرگي» يک قوم چطور؟ به تعداد افراد آن قوم؟ مثلاً مقايسهء بزرگی قوم ناواهو با بزرگی قوم بختياری، چه چيزی راجع به بزرگی زبان آنها به ما می گويد؟ زبان انگليسی به «بزرگي» کدام قوم «باليده است»؟
دقت کنيد همهء اين واحدهای اندازه گيری استعاری برای تخمين مقدار «باليدن» زبان فارسی به کار رفته است. وقتی اندازه گيری انجام شد بايد بتوانيد اندازهء باليدن زبان خودتان را با باليدن زبانهای ديگر مقايسه کنيد. بدون قصد بی احترامی به شخص آقای خسروی پور، که به درستی می نويسند، «زبان ما ابزار انديشيدن ماست»، شايد بد نباشد سايت زبان فارسی واحدی هم برای اندازه گيری حجم [ . . . ] در مقالات نوشته به اين زبان بيابد.
*
۲ نظر:
امیدوارم که وبگاه مورد نظر بتواند حرفی برای گفتن درباره فارسی داشته باشد و جز طبلی توخالی نباشد.
بسی باحال بود. کلی خندیدیم!
تیزبینی شما در شرح بلاهت های این متن ٬ایرونی٬ طنز آموزنده ای بود.
ارسال یک نظر