عبدی کلانتری
وقتی به نقش اسلام در سیاست فکر میکنیم، ما سکولارها در تعریف (و داوری درباره ی) آن به چند گروه تقسیم می شویم. من اینجا دست کم چهار گروه را میتوانم متمایز کنم.
نخست، کسانی هستند که اسلام سیاسی را منحصراً پدیدهای متعلق به دوران استعمار و شکل ایدئولوژیک مبارزهٴ ضداستعماری تلقی می کنند؛ گاه از آن به عنوان الاهیات آزادی (اسلامی) یا الاهیات اعتراض هم نام می برند. این «اسلام»، ظلم ستیز و عدالت محور معرفی می شود. طی تاریخ، مهدی گرایی اش گاه ستیزه جو /نظامی گرا و گاه خاموشی طلب /تقیه پرور بوده است. اگر پراتیک آن به خشونت آغشته شود، این خشونت ذاتی ِ این پدیده نیست بلکه واکنشی است علیه خشونتی بزرگتر و عدم توازن قدرت میان سرور و برده در مقیاس جهانی. شکل شیعی ِ آن متکی بر خیالوارهٴ «مظلومیت» است. برای نمونه نگاه کنید به : احسان طبری، «برخی بررسی ها دربارهٴ جهان بینی ها و جنبش های اجتماعی در ایران» (۱۳۴۸)؛ حمید دباشی، «الاهیات اعتراض» (۲۰۰۶)؛ بهروز قمری تبریزی، «فوکو در ایران» (۲۰۱۶).
دوم، روشنفکرانی که اسلامگرایی را در فقه سیاسی خلاصه می کنند و تصورشان آن است که «اسلام» با فاصله گرفتن از شریعت گرایی و کاهش نقش ملایان در دولت و سیاست، میتواند به جایگاه یک دین معنوی بازگردد، آئینی که تنها با اخلاقیات و عبادات معنا پیدا می کند. کسانی که خود زمانی تربیت مذهبی داشتهاند یا امروزه خود را اصلاح طلب و مسلمان لیبرال معرفی می کنند نیز در کنار همین دستهٴ دوم از روشنفکران سکولار قرار می گیرند. برای آنها «اسلام» و «اسلام سیاسی» دو پدیدهٴ مجزا و نهایتاً متضاد را شکل می دهند. خشونت چیزی است که تنها از بنیادگرایی ِفقه سیاسی (و دولت مبتنی بر شریعت) برمیخیزد و نه از خود دین. آیین محمد خود از خشونت بری است زیرا به هنگام حیات پیامبر از شریعت و فقه خبری در میان نبود. روال اسلام ترغیب و اقناع است نه تحمیل اراده.
دانلود کتاب |
گروه سوم از روشنفکران سکولار برخلاف گروه دوم، برای شریعت و فقه چندان اهمیتی قائل نیستند و اصول فقهی را ثانوی و قابل انعطاف با شرایط زمان می دانند. «سیاسی» در اسلام را باید قائم به ذات دانست و آنرا با اراده ای معطوف به قدرت تعریف کرد. زور و ارعاب (تجاوز به حریم دیگری یا تکفیر) یکی از وجوه متون کانونی ادیان ابراهیمی است، اما این وجهی «بالقوه» است و الزاماً به خشونت در عمل نمی انجامد (حتا میتواند در یک روایت یا داستان اسطوره ای زمینهٴ اخلاقیاتی را فراهم کند برای ابرام نیکی و شفقت، همانند تجلی خشونت در ادبیات و هنر). اما «اکتیو» کردن و به حرکت درآوردن این امر بالقوه به شکل عمل سیاسی یا حرکت نظامی، یعنی خشونت در عمل به منظور کسب قدرت (فراتر از نص/تکست) نیاز به شرایط خاصی دارد. تولد اسلام در تاریخ، یک حرکت سیاسی / نظامی است. پیامبر اسلام علاوه بر یک مصلح اجتماعی، یک سلحشور قبیلهای و یک قانونگذار و بانی یک «دولت» ابتدایی در شبه جزیره عربستان نیز هست که غزوات او بخشی جدایی ناپذیر از «خیالواره» (ایمجیناری) و خاطرهٴ جمعی ِمسلمانان را شکل میدهد . سیرهٴ پیامبر بخشی از تعریف مسلمانی است، جنبهای «هویتی» دارد. اسلام زمانی تبدیل به یک دین جهانی میشود که توسط جانشینان محمد به جهانگستری ِ نظامی دست می یازد. آن «خیالواره» همیشه در فرهنگ جوامع مسلمان زیر خاکستر به حیات خود ادامه میدهد و هرگز رنگ نمی بازد. یک تلنگر (یک موقعیت سیاسی ـ فرهنگی خاص) لازم است تا آن را از زیر خاکستر بیرون کشد و شعلهور سازد. آنگاه، آن منطق و تحرک خاص خودش را خواهد داشت مستقل از بازیگران صحنه. میتواند جهانی را به آتش بکشد. برای نمونه نگاه کنید به: آرامش دوستدار، کتاب امتناع تفکر در فکر دینی (چاپ اول ۱۹۸۳-۸۵ چاپ کامل ۲۰۰۴)؛ آرامش دوستدار، کتاب درخشش های تیره (۱۹۹۲)؛ عبدی کلانتری، کتاب آیا اسلام میتواند غیرسیاسی شود؟ (۲۰۰۸)؛ عبدی کلانتری، کتاب نقد خشونت دینی (۲۰۰۸)؛ محمدرضا نیکفر، رسالهٴ بلند ایمان و تکنیک (۲۰۰۵)؛ محمدرضا نیکفر، رسالهٴ بلند الاهیات شکنجه (۲۰۰۹)؛ محمدرضا نیکفر، رسالهٴ بلند خشونت دینی و خشونت سکولار (۲۰۱۰).
دانلود کتاب |
و سرانجام دستهٴ چهارمی از روشنفکران سکولار که برآنند که «اسلام» یک نام نامتعّین است و «اسلامی» صفتی است که میتوان به دلخواه بر هر پدیدهٴ سیاسی یا فرهنگی اطلاق گردد. تمرکز بر «اسلام» اهمیت شناخت شناسانه ندارد. همانند هر مفهوم یا هر جهان بینی ی دیگر، در اسلام هم میتوان در برابر هرآنچه فکر شده و پیشنهاد شده، جنبهها و راه و روال های هنوز «فکر نشده» (untought) و ناتمام یافت و مدام به کاوش فکری ادامه داد و پدیده را از نو تعریف یا بازاندیشی کرد. از آنجا که اسلام یک ذات یا هویت ثابت نیست نمیتوان پیشاپیش آن را با نوع خاصی از «گرایی» جمع بست و طبقه بندی و ارزشگذاری کرد. آنچه برخورد انتقادی میطلبد نوع خاصی از بومی گرایی تدافعی (و سپس تهاجمی) است که خشونت سیاسی را به پوشش «اسلام» یا هر «ایسم» دیگری در می آورد. در مثالی مشابه: آنچه شایستهٴ انتقاد است، نه «فلسفهٴ هایدگر» بلکه نوع خاصی از بومی گرایی بیگانه ستیز و خشن است که هایدگر را به نحو معینی «بومی» میکند تا دستاویز کنشی خشونت بار شود. همین برخورد پراگماتیستی و غیر ذات گرایانه را باید با سکولاریسم و مدرنیته نیز داشته باشیم. آنچه سکولاریسم یا «روشنگری» را شایستهٴ دفاع می کند، نه بنیادهای فلسفی و شالوده های متافیزیکی آن ها، بلکه پراتیک مدارا و خصلتهای هنوز نامتحقق و هنوز به اندیشه درنیامده شان در تحقق دموکراسی است؛ و گرنه سکولاریسم به خودی خود نه بانی و نه ضامن زندگی صلح آمیز و امن بوده و در آینده میتواند باشد. برای نمونه نوشتههای علی میرسپاسی.
برگرفته از
عبدی کلانتری: خانه و جهانشهر
https://www.radiozamaneh.com/189808
۱ نظر:
سلام آقای عبدی کلانتری. مشغول مطالعه کتاب تان درباره اسلام و خشونت هستم. متأسفانه جای منابع عربی خالی است. توفیقتان را آرزو دارم
ارسال یک نظر