عبدی کلانتری
صحبت از «آزاد انديشی» است، که نبايد آن را با آزادی بيان يکی دانست. آزادی بيان يک حق همگانی است در جامعة مدرن. اما آزادانديشی يک صفت يا يک فضيلت است که دشوار به دست میآيد و تابع شرايطی است. اين شرايط، هم معطوف به کسب خصلت های فردی است و هم در گرو شرايط اجتماعی و تاريخي. آزادانديشی را با آزادگی يا آزادمنشی نيز يکی نمی پنداريم زيرا انسان آزاده الزاماً انسان انديشه ورز نيست. آزاد انديش کسی است که نخست میانديشد و سپس در اين انديشيدن خود را ملزم به رعايت حد و مرزها نمی شناسد. او تا بدانجا پيش می تازد که توان انديشهاش اجازه دهد.
بحث آزادانديشی را میتوان تا يونان باستان، زادگاه فلسفه و تفکر عقلي، عقب برد، جايی که حد و مرز آزادی انديشه، در برابر اقتدار رسوم و هنجارها، به بحث گذاشته می شود. ذهن نقاد تا چه ميزان مجاز است باورهای رايج دولتشـهر را بيازمايد و به پرسش گيرد؟ آيا خرده گرفتن بر خدايان شهر مجاز است؟ آيا میتوان بر درگاه خدايان يا الهه های ديگری سر به سجده برد، بیآنکه شيرازة اخلاقی جامعه يا سامان سياسی دولتشهر از هم بگسلد؟ همبستگی جمعی را ناموس مشترک حفظ می کند. شهروند موظف به حفظ و حراست از آن است. آيا سـقراط حق دارد به جوانان تلقين کند که بلوغ فکری آنها در گرو سرسپردگی به جمع نيست؟ در جامعة باورمند، روال انديشة آزاد همان است که در بطن آن هستة خاموش الحاد خانه گزيده است.
طرح مسأله بدين شکل، فکر ما را از توجه به يک تقابل مصنوعی مصون می دارد: «آزاد انديشي» در برابر «زورگويي». بديهی است که تثبيت حق آزادی بيان يکی از شرايط شکوفايی انديشه است، همراه با برچيده شدن سانسور و تفتيش عقايد، توأم با استقلال رسانه ها؛ اما تثبيت اين حق به خودی خود تضمين کنندة آزاد انديشی نيست. در اين بحث از خواننده میخواهم ديد خود را متمرکز بر دوگانة «آزادی ـ انقياد» نکند! مضمون صحبت اگر تنها دفاع از آزادی بيان در برابر زور و زر و ستم و اقتدارطلبی می بود، حل مسأله آسان می شد: به ما آزادی بدهيدتا همه بينديشيم! در آن صورت امر بغرنجی در ميان نمی بود. پند و اندرز اخلاقگرايانه، خود نخستين نشانة نـينديشيدن است!
وفاق جمعی در برابر شکاکيت
در کتاب سوم «جمهوري» (افلاطون)، راوی قصه (شخصيتی به نام «سقراط») به مخاطبانش توضيح میدهد که برای مصحلت نظام چه کسانی بايد زمام امور را به دست داشته باشند. اين زمامداران در مقام پاسداران نظام، می بايد بر ديگران فرمان برانند(۱). همين راوي، در رسالة «پروتاگوراس» پای صحبت شخصيتی به همين نام می نشيند. پروتاگوراس يک «سوفيست» (سوفسطايي) است. سوفيست ها در ازای مزد به آموزش جوانانی می پرداختند که آرزوی رسيدن به مقامات بالای شهر آتن را داشتند (در سده های پنجم و چهارم پيش از ميلاد). دانش عقلی و فن بيان برای آنها تنها ابزاری بود برای اين هدف. همين رويکرد پراگماتيستی به اخلاق و سياست گاه خشم پاسداران اصولگرای جامعه را برمی انگيخت. سقراط و پيروانش نيز به سوفيست ها به ديدة شک می نگريستند. آيا تعالی ارزشها و اجرای عدالت، به عنوان هدفهای غايي، برای سوفيست ها به هيچ وجه حائز اهميت بود؟ آيا سوفيست ها، به زبان امروزي، مروّج نسبی گرايی فرهنگی نبودند؟
از همين رو، سوفيست ها گاه چهره پنهان میکردند و با عنوان «سوفيست» در ميدان های شهر به آموزش نمی پرداختند. اما پروتاگوراس به داشتن لقب سوفيست افتخار می کند. سقراط شيفتة سخن و زيبايی اوست. رسالة پروتاگوراس با اشاره به کشش جنسی سقراط به سمت اين سوفيست آغاز می شود(۲). اين کشش، به گفتة سقراط خود ناشی از دانايی شگرف پروتاگوراس زيباروست. دانايی ژرف همچون فضيلتی مستقل و برکنار از هر بينش سياسی يا اخلاقی برای سقراط اروتيک است! اما طرفه اينکه مضمون سخن پروتاگوراس نافرمانی نيست بلکه، درست برعکس، او شاگردان جوان تر خود را تشويق به پاسداری از ناموس جامعه می کند.
میبينيم که افلاطون از زبان شخصيت های روايات خود، همزمان، هم بر ضرورت «وفاق اجتماعی مبتنی بر هنجارهای مشترک» انگشت میگذارد و هم آزادانديشانی را توصيف میکند که شکاک اند و در آن هنجارها چون و چرا میکنند، و چه بسا به پرستش الاهه ای «خارجي» بيشتر رغبت نشان دهند تا خدايان آشنای شهر (در آغاز رسالة جمهوري، سقراط از مراسم نيايش يک الاهه بازمی گردد). برای بقای يک جامعة عادل کدام يک اهميتی بيشتر دارد؟ هنجارهای آشنای مشترک يا انديشة زيبا و خطرناک و بالقوه هنجارشکن؟ آيا همة نوآوری ها، اکتشافات و اختراعات ثمرة شيوههای تفکر ِ غيرمتعارف و انقلابی و ساختارشکن نبوده است؟
ضرورت اصلاحات در چارچوب «حفظ ارزش ها»
در نخستين رويارويی های جامعة سنتی با انديشههای عصر روشنگري، اولين واهمه چيزی نيست مگر احساس خطر از سست شدن اخلاقيات، لامذهبی و «فسـاد». در عمل مشاهده میشود که آموزش و پرورش نوين و چشم اندازهای مدرن، به ويژه ارزشهايی که از جوامع «غيرخودي» سرچشمه گرفته اند، رفتار و باورهای سنتی را متزلزل میکند اما خود چيز محکمی به جای آنها نمی نشاند، چيزی مشابه با استحکام سنت، اقتدار مراجع، و ايمان ديني.
به هنگام طلوع عصر روشنگری در اروپا، مشاهده میشد که انديشة نو مبلغ آزادی فردی در برابر قيد و بند اخلاقی است، اما خود چارچوب اخلاقی پردوامی مبتنی برمرجعيتی فراانسانی برنمی سازد. پاسداران نظام و اخلاق عمومی هشدار آغاز می کنند. بيشترين خطر از سوی روشنگرانی احساس میشود که لبة تيز ذهن نقاد خود را متوجة دين رسمی و اقتدار مراجع و تشکيلات روحانی ـ سياسی می کنند. انتقاد از سانسور، بوروکراسی ديوانی و درباري، حتا انتقاد از خودکامگی سلطان به يک طرف، اما به پرسش بردن ارزشهای مقدس که «شالودة معنوي» جامعه است، چيز ديگر!
داستان روشنگری اروپايی در سده های هفدهم و هجدهم ميلادي، قصة آزادانديشانی است که هريک به نوبة خود به فتنه گری سياسي، اشاعة بی ديني، و تضعيف عفت عمومی متهم میشدند؛ برخی به تبعيد می گريختند؛ عده ای رساله هايشان را با نامهای مستعار به چاپ می رساندند؛ برای تبادل نظر، در انجمنهای مخفی و نشست های زيرزمينی گردمی آمدند؛ يا اينکه تلاش میکردند نشان دهند فلسفة عقلی آنها به هيچ وجه آسيبی به دين رسمی وارد نخواهد کرد و به پشتيبانی يک ولينعمت روشن بين اميد می بستند. سرآمدان فرهنگ رسمی تنها در مقام پاسداران اخلاق و عفت عمومی حاضر به پذيرش برخی اصلاحات بودند؛ شرط اين بود که اصلاحات به نحوی انجام شود که در ميان عوام فتنه برنينگيزد.
آیا توهین مجاز است؟
عبدی کلانتری
عبدی کلانتری
موزز مندلسون، يکی از متفکران مهم عصر روشنگری آلمانی (برلين) و همدورة امانوئل کانت، در پاسخ به پرسش «روشنگری چيست؟» چنين استدلال میکند که امکان دارد تضادی حادث شود ميان روشنگری نظری (فلسفه، آزادانديشي) و مصلحت آموزش عوام به عنوان شهروند. مندلسون معتقد است در جامعة ايدهآل و آموزش ديده ميان فرهنگ شهروندان و يافته های فلسفة نظری همخوانی وجود دارد اما، «بدا به حال آن جامعه ای که بايد اعتراف کند در آن، حوالت اساسی انسان به مثابة انسان هماهنگی ندارد با حوالت اساسی انسان به مثابة عضو جامعه و شهروند {فرهنگ و هنجارهای موجود}،يعنی جامعهای که در آن روشنگری ای که ضروری برای انسان است را نمیتوان در ميان همة اقشار جامعه ترويج کرد بیآنکه خطر فروپاشی قوام آن پيش آيد. در چنين صورتی فلسفه بايد دست اش را روی دهان اش بگذارد{و خاموشی گزيند}!»(۳)
پس آزاد انديشی میتواند برای قوام جامعه مخرب باشد هرچند بايسته و شايستة شأن انسان است. مندلسون توصيه میکند که انديشمندان بايد در قبال باورهای رايج دينی و اخلاقی محتاطانه عمل کنند تا جامعه به دامن «خودپرستي، بی ديني، و هرج و مرج» درنغلطد(۴).
کانت نيز در مقالة معروف خود به نام «در پاسخ به پرسش: روشنگری چيست؟» می نويسد، «تودة مردم به طور تدريجی به روشنگری دست پيدا می کنند. يک انقلاب شايد بتواند استبدادی خودکامه را به زير کشد يا سرکوب شديد و طاقت فرسايی را خاتمه بخشد، اما هرگز اصلاح حقيقی طرز فکر را سبب نمی شود.» کانت در انسانهای عادی قابليت آزادانديشی را میبيند اما به شرطی که سردمداران عقيدتی و دينی آنها روال روشنگرانه را دريافته باشند و نيز به شرطی که افراد به نيروی اراده و با جسارت فردی خويش، خود را از شرايط قيموميت و نابالغی (هم به معنی صغارت و هم عدم استقلال حقوقي، همچون مورد زنان) برهانند.(۵)
يک نمونة تاريخساز از آزادانديشی: اسپينوزا
يکی از پژوهشگران برجستة تاريخ تفکر معتقد است جنبش روشنگری يا روشن انديشی را بايد به دو مرحله تقيسم کرد، روشنگری راديکال (قرن هفدهم) و روشنگری ميانه رو (قرن هجدهم)(۶). چهرة برجستة روشنگری راديکال که زمينهساز تجدد و مدرنيته شد، اسپينوزا بود(۷). بهای آزادانديشی اسپينوزا، تکفيررسمی و طرد از جامعة دينی (يهودی و مسيحي) بود. يکی ديگر از اسپينوزا شناسان معروف در بارة اهميت «رسالة الاهياتی ـ سياسي» چنين می نويسد:
«اين رساله يکی از مهمترين کتابها در انديشه ورزی غربی است که تاکنون به قلم درآمده. اسپينوزا نخستين کسی بود که استدلال آورد مبتنی بر اينکه انجيل مقدس کلام بی واسطة خداوند نيست بلکه محصولی از ادبيات انسانی است؛ اينکه «دين حقيقي» ربطی به الاهيات رسمي، مراسم مذهبي، و اصول جزمی فرقه های دينی ندارد بلکه تنها حاوی يک اصل اخلاقی است: همسايه ات را دوست بدار؛ و اينکه مقامات رسمی دين و کليسا هرگز نبايد نقشی در ادارة دولت مدرن به عهده گيرند. اسپينوزا همچنين تأکيد کرد که «مشيت الاهي» چيزی نيست مگر قوانين طبيعت؛ وقوع معجزات غيرممکن است (اگر معجزه به معنی تخطی از نظم طبيعی امور باشد) و باور به معجزات تنها نشانة نادانی ماست نسبت به علل واقعی پديده ها، و اينکه پيامبران عهد عتيق آدمهای معمولی بودند که در عين برتری اخلاقی به ديگران، از قوة تخيل وسيعی هم بهره داشتند. فصل های سياسی اين رساله در حمايت از رواداری (به ويژه «آزادی فلسفيدن» بدون مداخلة مقامات رسمي) و دفاع از دموکراسي، از جمله بليغ ترين مطالبی است که تاکنون به تحرير درآمده است.»(۸)
خطر آزاد انديشي؟
در آزاد انديشی همواره تهديدی نهفته است. تهديد برای آنچيزی که وفاق جمعی (کانسنسوس) و نظم موجود خوانده می شود. آزادانديشی شرط امکان بهم زدن اين نظم است و هرآنچه اين وفاق جمعی «خير وصلاح» خود می پندارد. آزادانديشی شرط امکان پايين کشيدن خدايان قوم است، شرط به هم ريختن قواعد بازی است. در فرهنگ ديني، امکان آزادانديشی همان امکان الحاد است، و در جامعة سراپاسکولار، شرط تحقق آن امکان وجود کاريزمای پيامبرانه! آزادانديشی به طور بالقوه ساختار شکن است زيرا انديشة آزاد مرز نمیشناسد و حد نگه نمی دارد. ///
بهار ۱۳۹۱
پیوست : رويدادهای دورانساز در گسترش آزادانديشی
در زير فهرستی کلی به دست میدهم از مهمترين شرايط تاريخی که به گمان من مرتبط اندبا گسترش آزادانديشی در دوران مدرن، از جمله رهايی از مرجعيت کليسا و اقتدار سلطان، اين ليست کوچک میتواند مرجعی باشد برای بررسی های تطبيقی ميان حوزه های فرهنگی اروپايی و غيراروپايي. نکتهء مهم وابستگی درونی اين گسترش هاست و اينکه نمیتوان به سهولت بخشهايی از آن را خارج از متن کلی اش به شکل گزينشی به حوزه های معنايی و فرهنگی غيراروپايی «وارد» کرد:
- پيدايش رسانههای نو، نخست صنعت چاپ در اروپا (از سدة پانزدهم به بعد)، سپس رسانههای ديداری ـ شنيداري. چاپ وسيع رمان، روزنامه، و پورنوگرافی از سدة هجدهم به بعد.
- نقش دورانساز نهادهای آموزشی و دانشگاهی (ژنو، تولوز، پاريس، آکسفورد، کمبريج،سالامانچا، والنسيا، پيزا، پادوآ، ناپل، کونيگزبرگ، لايپزيگ، هاله، ينا، گوتينگن، برلين،اوپسالا، لوند، آمستردام، لايدن).
- رفورماسيون های بزرگ و انشقاقهای دين مرکزی (کالوين، زوينگلي، لوتر).
- نخستين تلاشهای اصلاح طلبان درباری همراه با نوگرايان دينی در چارچوب نظم قديم. مشروطه گرايي. رواج تئولوژی فلسفي. اشاعة دئيسم.
- جدايی فلسفه از تئولوژی و آغاز عصر روشنگری به معنی اخص (دکارت، لاک)
- استقرار تفکر عقلي، علم مدرن، رياضيات، ستاره شناسي، کيهان شناسی جديد و بينش مکانيکی از جهان و کائنات (کوپرنيک، گاليله، نيوتون).
- «روشنگری راديکال» سدة هفدهم: بازخواني، نقد، و تعبير جديد متون کانونی دينی و کتابهای مقدس، بازتعريف نقش پيامبران، انکار معجزات، ابطال وجود بهشت و دوزخ، الاهيات طبيعت، آتـئيسم (اسپينوزا ـ گرايي، اصحاب آنسيکلوپدی فرانسوي)، نقش محوری آمستردام و روتردام در جمهوری هلند. سکولاريسم.
- «انقلاب صنعتي» ی سدة هجدهم و ادامه اش در سدهء نوزدهم نخست در انگستان و سپس بقية اروپا و آمريکا.
- تآسيس جمهوری سکولار در آمريکا. نوشتههای پدران مؤسس ايالات متحده (جفرسون، آدامز، هميلتون، مديسون، واشينگتن).
- انقلاب کبير فرانسه و ساير «انقلابات بورژوا دموکراتيک» در سراسر اروپا، همراه با «روشنگری ميانه رو» در سده های هجدهم و نوزدهم: دين در محدودة عقل، آزادی عقل ِ خودقانونگذار، اخلاقيات عقلي، قوانين مدنی و غيرالاهی (هيوم، روسو، ولتر، کانت، فيخته، شلينگ، هگل، منتسکيو، آدام سميت و بسياری نامهای خط اصلی عصر روشنگري) داروين و طرح تکاملی طبيعت و جانداران. فلسفة نيچه و نقد متافيزيک، مرگ خدا، نيهيلسم. هگليان چپ (فويرباخ، ستراوس، باوئر، ستيرنر).
- استقرار جامعة مدنی (يا جامعة بورژوايي). اومانيسم، ليبراليسم.
- سوسياليسم مدرن و جنبش های وسيع کارگري، احزاب سوسيال دموکرات اروپايی (مارکس، انگلس، لاسال، ببل، پلخانوف) در کنار آنارشيسم (فوريه، پرودون، ستيرنر، باکونين).
- بلشويسم و کمونيسم (لنين، تروتسکي، بوخارين، لوکزامبورگ، گرامشي، لوکاچ).
- فرويد، و شعبه های روانکاوی مدرن.
- اگزيستانسيالسم فرانسوی (مرلوپونتي، سارتر، کامو، دوبوار). نظرية انتقادی مکتب فرانکفورت (هورکهايمر ، آدورنو، مارکوزه، هابرماس)
- فمينيسم و جنبش های رهايی زنان.
- فلسفة هايدگر و پست مدرنيسم.
پانوشت ها:
۱- نگاه کنيدبه دورة آثار افلاطون، جلد دوم، ترجمة محمدحسن لطفي، انتشارات خوارزمي، ص ۸۹۰
۲- نگاه کنيد به دورة آثار افلاطون، جلد اول، ترجمة محمدحسن لطفی و رضا کاوياني، انتشارات خوارزمي، ص ۷۱
۳- نگاه کنيد به مقالة موزز مندلسون در اينجا:
Moses Mendelssohn, “On the Question: What Is Enlightenment?”, in What Is Enlightenment? Eighteenth-Century Answers and Twentieth-Century Questions, Edited by James Schmidt, University of California Press, 1996, p. 55.
۴- مندلسون، همانجا، ص ۵۶
۵- نگاه کنيد به مقالة امانوئل کانت در اينجا:
Immanuel Kant, “An Answer to the Question: What Is Enlightenment?” in What Is Enlightenment? Eighteenth-Century Answers and Twentieth-Century Questions, Edited by James Schmidt, University of California Press, 1996, p. 59.
۶- نگاه کنيد به کتاب مهم جاناتان ايسرائيل در اينجا:
Jonathan I. Israel, Radical Enlightenment: Philosophy and the Making of Modernity 1650-1750, Oxford University Press, 2001.
۷- نگاه کنيد به «پيشگفتار رسالة الاهياتی ـ سياسي» نوشتة اسپينوزا، ترجمة عبدی کلانتري، دراينجا:
عبدی کلانتری، نقد خشونت دينی، فصل بيستم، ص ۱۹۳
۸- نگاه کنيد به کتاب استيون نَدلر، در اينجا:
Steven Nadler, A Book Forged in Hell, Spinoza's Scandalous Treatise and the Birth of Secular Age, Princeton University Press, 2011.