۱۴۰۴ آبان ۴, یکشنبه

انتخابات شهردار نیویورک ـ یک یادداشت شخصی

 عبدی کلانتری

یکشنبه ۴ آبان ۱۴۰۴

چشم‌ها در آمریکا روی انتخابات شهرداری نیویورک دوخته شده که چند روز دیگر برگزار می‌شود. برای نخستین بار، نامزدی در صف مقدم از آزادی فلسطین دفاع می‌کند. او علناً علیه دولت اسرائیل و نسل‌کُشی در غزه سخن رانده است. نام او زوران مَمدانی است. دو رقیب دارد: اَندرو کومو فرماندار سابق ایالت نیویورک، و کورتیس اسلیوا از حزب جمهوریخواه. 

از راست به چپ: کورتیس اسلیوا، ماریو کومو، زوران  ممدانی

۱

تعداد شهروندان یهودی در شهر نیویورک نزدیک به یک میلیون و در سراسر ایالت حدود دو میلیون برآورد می‌شود. با تجربه‌ی مهاجری مثل من که بیش از دو سوم عمرش را ساکن این شهر بوده، با آنها همکلاس، همکار، همسایه، و هم‌رزم بوده، بیشتر این یهودیان انسان‌های سکولار، لیبرال مسلک، و در طیف سیاسی متمایل به چپ قرار می‌گیرند. سرآمدان آنها حامل والاترین سنت‌های روشنفکری در هنرها، فلسفه، علوم، فرهنگ و آموزش عالی در آمریکا بوده‌اند. زیست فرهنگیِ نیویورک‌سیتی، موزه‌ها، فرهنگسراها، تالارهای موسیقی، تئاتر، سینما، ادبیات و نشریات روشنفکری در قرن بیستم بدون حضور آنها قابل تصور نیست. اگر کشور آمریکا میراثی از بهترین ویژگی‌های جنبش‌ روشنگری اروپا به ارث برده باشد، بدون تردید مدیون همین یهودیان و از دروازه‌ی ورودی نیویورک بوده است. آنها عمدتاً اشکنازی‌تبار هستند؛ اقلیت سفاردی یا میزراحی فقط ده دوازده درصد را تشکیل می‌دهند. جنبش کارگری، اتحادیه‌ها و احزاب چپ، و سنت مارکسیسم در آمریکا نیز عمدتاً به دست مهاجران یهودی شکل گرفته است. این سنت چندین دهه است که در دانشگاه دولتی نیویورک (کی‌‌یو‌نی) به پرورش کنشگران سیاسیِ چپ با زمینه‌ی علوم اجتماعی و مطالعات کارگری مشغول بوده است. 

در جایی که من در آن درس خواندم، «نیو سکول فور سوشال ریسرچ» (با نام دیگر «دانشگاه در تبعید»)، نسل پس از نسل، بزرگان یهودی‌تبار تدریس کرده‌اند، کسانی چون اریش فروم، هانا آرنت، هانس یوناس، لئو  استراس، کلود لوی‌استروس، ریچارد برنستین، اریک هابساوم، ژاک دریدا، و استادان دیگری از سنت‌های مارکسیسم، فنومنولوژی، و روانکاوی فروید. 

جنبش و گروهی که در تاریخ فکری به اسم «روشنفکران نیویورک» (نیویورک اینتلکچوالز) شهرت دارد اکثراً متشکل از نویسندگان و نظریه‌پردازان یهودی بود. در قرن بیست و یکم، و به ویژه پس از کشتار یازده سپتامبر در مرکز تجارت جهانی نیویورک، بخش مهمی از این روشنفکران به «راست» چرخیدند و جریان با نفوذ نئوکان‌های نزدیک به کاخ سفید را شکل دادند. آنها بودند که تلاش کردند خاورمیانه را سراسر از این رو به آن رو کنند. 

چرا من به نقش برجسته‌ی شهروندان یهودی در فرهنگ و سیاست نیویورک‌سیتی گریز زدم؟ که شما به این پرسش بیندیشید: چرا بخش بزرگی از این شهروندان، که مدافع موجودیت کشور اسرائیل هم هستند، قصد دارند به یک نامزد جوان «مسلمان» رأی بدهند؟ 

  

۲

رقیب اصلی زوران ممدانی، سیاستمدار قدیمی و فرماندار سابق ایالت نیویورک، اَندرو کومو است که تا چند سال پیش به دلیل شهرت و میراث پدرش ماریو کومو نسبتاً خوش‌ درخشید، تا اینکه عملکرد او در جریان پاندمی کووید و مرگ تعدادی از ساکنان خانه‌های سالمندان زیر انتقاد قرار گرفت. سرانجام یک پرونده اتهامِ تعرض جنسی کومو را از اوج قدرت به زیر کشید و مجبور به استعفا کرد. امسال، او دوباره به سیاست بازگشت اما در دور مقدماتی انتخاباتی از سوی حزب دموکرات، از زوران ممدانی شکست فاحشی خورد. نیویورکی‌ها که اکثراً به این حزب تعلق دارند او را طرد کردند. تفاوت آراء چنان بود که او شکست را پذیرفت، به ممدانی تبریک گفت، و کنار کشید. اما ماشین رهبری حزب دموکرات، و صاحبان قدرت و پول در نیویورک، عقب ننشستند و کومو را تشویق کردند تا خارج از حزب، به عنوان نامزد مستقل، دوباره وارد رقابت نهایی شود. حمایت چندین میلیون دلاری لابی اسرائیل و تأیید ضمنی رئیس جمهوری ترامپ نیز او را به این کار ترغیب کرد. پرسشی که اینجا روبروی شماست: چرا سردمداران حزب دموکرات در تبانی با برخی سیاستمداران حزب جمهوری‌خواه به این فکر افتادند که نامزد رسمی حزب خودشان را خراب کنند تا اندرو کومو شهردار شود؟


۳

زوران قوام ممدانی، ۳۴ ساله، متولد کامپالا، اوگاندا، در هفت سالگی به نیویورک آمد و فقط پس از پایان تحصیلات عالی رسماً شهروند آمریکا شد. پدرش نام میانی ‌او را بر قفای قوام نکرومه نخست‌وزیر انقلابی و ضداستعمار کشور غنا («ساحل طلا» در غرب آفریقا) بر او گذاشت. قوام نکرومه آغازگر پان‌آفریکانیسم و تأثیرگذار بر سایر جنبش‌های استقلال‌طلبانه‌ی ضداستعماری بود. ما دانشجویان ایرانی در رژیم سابق بخوبی با نام نکرومه آشنا بودیم، همچنانکه با نامهای پاتریس لومومبا، جولیوس نایرره، آمیلکار کابرال، توماس سانکارا، جمال عبدالناصر، و نلسون ماندلا. زوران ممدانی در دانشگاه رشته «مطالعات آفریقایی» را به پایان برد. او با تاریخچه استعمار و جنبش‌های آزادی‌بخش آفریقا آشناست. 

مادر زوران، فیلمساز سرشناس و سلبریتی هالیوود میرا نایر است. میرا نایر، هندی‌تبار آمریکایی، صاحب کمپانیِ تهیه فیلم میرابای و کارگردان فیلم‌های معروفی است نظیر «می‌سی‌سی‌پی ماسالا» (با شرکت دنزل واشنگتن)، «کاما سوترا: یک قصه عشقی»، «عروسیِ موسم باران» (مونسون ودینگ)، «همنام» (بر اساس رمان پرفروش جومپا لاهیری)، «بنیادگرای مردد» (بر اساس رمان پرفروش محسن حمید)، و «سلام بمبئی» (نامزد اسکار). میرا نایر در دانشگاه دهلی مدرک جامعه‌شناسی گرفت و سپس به دانشگاه هاروارد آمد و بعدتر در هنرهای تجسمی و فیلمسازی فارغ‌التحصیل شد. اگر تا کنون فیلم‌های میرا نایر را ندیده‌اید، پیشنهاد می‌کنم حتماً ببینید. 

پدر زوران، متفکر برجسته مطالعات پسااستعماری و استاد سرشناس دانشگاه کلمبیا در نیویورک محمود ممدانی است. با تألیف بیش از ده کتاب، تأثیر بسیاری بر پژوهش‌های مربوط به قدرت سیاسی، تحلیل دولت و خشونت دولتی در جوامع پسااستعماری، و بازاندیشی تولید دانش در جهان داشته است. 

آشکار است که زوران ممدانی در خانواده‌ای با پیشینه‌ی فرهنگی ممتاز پرورش یافته، اما هویتِ «مسلمان» او در نیویورک شکل گرفته است. در دوران مبارزات انتخاباتی و سال‌های خدمت دولتی، در نماز جمعه شرکت می‌کرد و خود می‌گوید به پلورالیسم دینی باور دارد. با اقلیت‌های دینی به زبان‌های هندی، اردو، بنگالی و اسپانیایی سخن می‌گوید. باور دینی او صرفاً جنبه‌ی شخصی ندارد، بلکه بخشی جدایی‌ناپذیر از خدمت عمومی‌اش است. در سال‌های اخیر، اثرگذاری سیاسی و حضور پررنگ مسلمانان در انتخابات محلی پیوسته رو به افزایش بوده است. آنان در همه‌ی سطوح اقتصادی شهر حضور دارند: از مشاغل تخصصی و مدیریتی در نهادهای دولتی و شرکت‌های خصوصی، در وال‌استریت، نیروی پلیس شهری و شهرداری گرفته تا دکه‌های ساندویچ حلال در خیابان‌ها که روزانه غذای ارزان هزاران نیویورکی را فراهم می‌کنند. چهره‌ی برخی محله‌ها نیز به‌تدریج محجبه‌تر شده است.

زوران ممدانی در میان بخشی از همکیشان رنگین پوست در برابر اتهام سمپاتی با تروریسم از سوی راستگرایان از خود دفاع می کند.

پیشینه‌ی کنشگری زوران ممدانی به زمانی بازمی‌گردد که به‌عنوان مشاور، به مستأجران کم‌درآمد و رنگین‌پوست نیویورک کمک می‌کرد تا در برابر اخراج از خانه توسط مالکان مقاومت کنند. او از بحران مسکن در نیویورک تجربه‌ای دست‌اول دارد. پس از انتخاب به مجلس ایالتی نیویورک (مجلس پایینی در کنار سنای ایالت)، تمام توان خود را صرف مقابله با قدرت‌مندان بازار مسکن کرد؛ همان‌ها که اجاره‌نشینی یا خرید خانه را برای بیشتر شهروندان نیویورک به رؤیایی دست‌نیافتنی بدل کرده‌اند. اجاره‌ها در نیویورک سرسام‌آور است. (لیلی، خواهرزاده‌ام، برای یک استودیوی چند متر در چند متر در محله‌ی «گرینیچ ویلج» ماهانه حدود چهار هزار دلار می‌پردازد!) 


۴

مسلمانان شهر نیویورک، با جمعیتی حدود ۷۵۰ هزار تا یک میلیون نفر، به نرخ مشارکت بی‌سابقه‌ای در انتخابات دست یافته‌اند، به‌ویژه در محله‌هایی که جمعیت قابل توجهی از ساکنان آفریقای غربی، آسیای جنوبی و عرب در آنجا زندگی می‌کنند. آرای آن‌ها در رقابت‌های مقدماتی و انتخابات عمومی، به‌ویژه برای نامزدهایی که اولویت را به مقرون‌به‌صرفه بودنِ مسکن، مبارزه با تبعیض، حقوق مهاجران و عدالت اجتماعی می‌دادند، تعیین‌کننده بوده است.

در پنج «بارو»ی شهر نیویورک ــ منهتن، بروکلین، برانکس، کوئینز، و استن آیلند ــ مجموعاً بیش از ۳۰۰ مسجد وجود دارد. این مساجد از مراکز تاریخی مسلمانان سیاه پوست (مانند مسجد مالکوم شباز [مالکوم اکس] در هارلم) و اجتماعات بزرگ مهاجران (مانند مرکز فرهنگی اسلامی و مسجد الفاروق در منهتن) تا مساجد کوچک محله‌ای و مراکز فرهنگی در کوئینز، بروکلین و برانکس، بسیار متنوع هستند. در برانکس، مرکز اسلامی «وان نِست» در حال ساختن یک مجتمع جدید به مساحت ۳۲۰۰۰ فوت مربع است که قرار است تا پایان سال ۲۰۲۶ به بزرگترین مسجد در ایالت نیویورک تبدیل شود. 

امامان جمعه در نیویورک طیف گسترده‌ای را شامل می‌شوند، از افرادی با ریشه‌های عمیق در کمونیتیِ سیاهپوستان آمریکایی تا امامان آسیای جنوبی، غرب آفریقا، و امامان عرب. بسیاری از این امامان در اتحادهای بین‌الادیانی محلی و سازماندهی سیاسی فعالیت دارند. مساجد در اصل مرکزی برای زندگی اجتماعی و فعالیت‌های فرهنگی یا سیاسی مسلمانان هستند. آنها آموزش، خدمات بهداشتی، کمک حقوقی، و امور خیریه ارائه می‌دهند و در بسیج رای‌دهندگان نقش کلیدی دارند. 

بودجه آنها از کجا می‌آید؟ اکثر مساجد شهر نیویورک متکی به کمک‌های مالی نمازگزاران، سازمان‌های محلی مسلمانان، و صندوق‌های خمس و زکات هستند. کشورهای حاشیه خلیج فارس، به ویژه عربستان سعودی، هزینه ساخت مساجد و فعالیت‌های تبلیغی در ایالات متحده را تأمین کرده‌اند، اما من منبعی پیدا نکردم که به کمک خاص دولت‌های عربی به شهر نیویورک اشاره داشته باشد. از لحاظ تاریخی، برخی مساجد در سایر شهرهای آمریکا بخشی از هزینه‌های ساخت‌شان از طریق بودجه‌های عربستان سعودی تامین شده است. بنیاد علوی، که با جمهوری اسلامی ایران ارتباط دارد، به مساجد و مدارس شیعه در نیویورک کمک مالی کرده است، به ویژه آن دسته از مساجد و مدارسی که به مهاجران ایرانی و افغانستانی خدمت می‌کنند. این بنیاد مالک املاک و مستغلات در منهتن است.

آنچه من در ابتدای این مقاله در باره سهم تاریخی و نقش فرهنگی و روشنفکری عظیم یهودیان در نیویورک گفتم اندک اندک در حال رنگ باختن است. دستاورد جمعیت مسلمان در این حیطه‌های فرهنگی ناچیز بوده است. پول و ثروت وجود دارد اما با سنت تاریخیِ فرهنگ، هنر، و اندیشمندیِ نیویورکی و نهادهای روشنفکری آن فرسنگ‌ها فاصله دارد. 

این نکته را هم بیفزایم: کسانی که قصد تحقیق در مورد اسلام و مسلمانان در ایالات متحده را دارند و فقط از راه جستجوگر گوگل یا اخیراً هوش مصنوعی منابع خود را پیدا می‌کنند باید هشیار باشند که انبوه زیادی از رفرنس‌های «خبری» و گزارش‌ها در زبان انگلیسی بوسیله افراد و نشریات شناخته‌شده‌ی اسلام‌ستیز و اسلام‌هراس متعلق به جریان‌های راست افراطی در فضای مجازی منتشر شده‌اند و چندان قابل اعتماد نیستند.

 

۵

بودجه سالانه شهر نیویورک برای سال مالی ۲۰۲۵ تقریباً ۱۱۲.۴ میلیارد دلار تعیین شده است. این فقط برای شهر نیویورک است و نه تمام ایالت. این بودجه، خدمات عمومی از جمله آموزش، امنیت شهری، مسکن، بهداشت و درمان، حمل و نقل، زیرساخت‌ها، موسسات فرهنگی و موارد دیگر را تأمین می‌کند. تخصیصات این بودجه از طریق مذاکره بین شهردار، شورای شهر و سازمان‌های مختلف شهری شکل می‌گیرد. شهردار نیویورک یکی از قدرتمندترین مقام‌های سیاسیِ کشور را در اختیار دارد.


۶

نشان شاخص کورتیس اسلیوا یک کلاه‌ کپیِ قرمز است؛ نمادی که از دهه‌ی ۱۹۸۰ تا امروز با نام او گره خورده است. به خاطر می‌آورم: در آن سال‌های دانشجویی و کار شاق، نیویورک شهری بود گرفتار جرم و ناامنی، و اسلیوا، راننده‌ی جوان پیتزافروشی در برانکس، تصمیم گرفت گروهی داوطلب از شهروندان عادی را برای پاسداری از متروها و خیابان‌ها سامان دهد. (قبل از آن، با ترک تحصیلات رسمی، سرپرست شیفت شبِ یکی از شعبه‌های مک‌دونالدز در برانکس بود.) این گروه که «گاردین اِنجِلز» نام گرفت، بدون سلاح و با تکیه بر انضباط شخصی، آموزش دفاع فردی و حضور در فضاهای عمومی، به مقابله با دزدی، خشونت و قاچاق پرداخت. لباس متحدالشکل قرمز و سفید آنان، به‌ویژه کلاه‌ کپ قرمزشان، به‌زودی به نشانه‌ای شناخته‌شده در شهر بدل شد. در آغاز از سوی پلیس و رسانه‌ها با تردید نگریسته می‌شدند، اما به مرور حضورشان بخشی از سیمای اجتماعی نیویورک شد: نمادی از کنش مدنی خودجوش و اراده‌ی شهروندی برای بازپس‌گیری امنیت از دل بی‌قانونی دهه‌ی هشتاد. 

در دهه‌ی هشتاد میلادی، نیویورک ورشکسته بود، شهرداری و پلیس حضوری محسوس نداشتند، و جرم و جنایت بی‌داد می‌کرد. بخاطر دارم، دیروقت‌های شب که با ترس وارد کوپه‌ی مترو می‌شدی، اگر چشمت به دو جوان با کلاه کپی قرمز و لباس «گاردین انجلز» ته کوپه می‌افتاد نفس راحتی می‌کشیدی و می‌نشستی. فراموش نمی‌کنم شبی آخر هفته که خسته از سر کار می‌آمدم ــ کار شاق سرپایی تمام روز روی ماشین آفست، که بوی رنگ و مواد شیمی از پاک کردن غلطک‌ها تا زیر پوست نفوذ می‌کرد و هرگز پاک نمی‌شد، که هجده سال از عمر دانشجوی تبعیدی را که من باشم ، شاید به انتقام «کار فکری بورژوایی»، با ماشین چاپ و دیپرشن عمیق گره زد ــ روی صندلی گوشه کوپه خواب‌آلود تکان‌تکان می‌خوردم، که تیزی چیزی زیر گردنم مرا از چرت پراند. لبه‌ی تیز چاقو روی پوست و چهره‌ی خشن جوان سیاهپوست بالای سرم مرا بیدار کرد. پول طلب می‌کرد، دستمزد یک هفته‌ی من که تا کرده توی جیب شلوار برجستگی‌اش بیرون زده بود. با دست چپ چند اسکناس بیرون کشیده در هوا رها کردم و در همان حال با دست راست زدم زیر چاقو و فرار! پلیس و امداد که رسید هنوز خون از گلوی من سرازیر بود، هر چند زخم عمیق نبود و شوک ماجرا بیشتر مرا تکان داده بود. از آن شب به بعد، احترام من به فرشتگان نجات (گاردین انجلز) بیشتر شد.

گربه های بی سرپرست و اسلیوا

کورتیس اسلیوا از دل اعماق برآمده؛ از کوچه‌پس‌کوچه‌های فرودستان، در میان کارگران و رنگین‌پوستانی که زیر بار فقر و نابرابری جان می‌کَنند. هیچ‌گاه ثروت و جاه‌وجلال نیندوخت، از ریاکاری لیبرال‌های بانفوذ و فساد سیاستمداران دموکرات به ستوه آمد، به حزب مخالف پیوست. لهجه‌ی غلیظ و دلنشینِ بروکلینیِ ایتالیایی‌تبار، یادگار سال‌های سخت زیستن در همان محله‌هایی است که دو رقیب‌اش در این انتخابات فقط نام‌شان را شنیده‌اند. با گذر زمان، اسلیوا وارد عرصۀ رسانه و سیاست شد: مجری رادیویی ماهر، نامزد حزب جمهوری‌خواه برای شهرداری نیویورک، فعال در حوزه عدالت کیفری، امنیت شهری، حمایت از حیوانات و حقوق شهروندی. در عقیده، محافظه‌کار است: به ارزش خانواده باور دارد، با سقط جنین مخالفت می‌کند، و مدافع افزایش بودجه پلیس شهری و مخالف پذیرش مهاجران غیرقانونی است. سه فرزند از همسران سابق دارد. به جای فرزندآوری بیشتر، او و همسر کنونی‌اش زندگی‌شان را وقف نجات و پرستاری از گربه‌های بی‌خانمان کرده‌اند. روزی دانلد ترامپ با طعنه گفت: «کورتیس واقعاً جمهوری‌خواه است؟ اگر شهردار شود، کاخ شهرداری پر از گربه‌های کور و کچل خواهد شد!» و شاید چندان هم بی‌راه نگفت؛ آپارتمان اجاره‌ای کوچک اسلیوا و همسرش پناهگاه ده‌ها گربه‌ی زیبا اما آسیب‌دیده است، پناهگاهی برای بی‌پناه‌ها، درست همان‌طور که خودِ او سال‌ها در خیابان‌های شهر برای آدم‌های بی‌دفاع نگهبان بود./// 

بیشتر بخوانید، از عبدی کلانتری

گذار از تونل: زندگی و اقتصاد در تهران

در پارک‌های بازی گذر از تونل وحشت فقط برای هیجان و سرگرمی‌است؛ همه می‌دانند انتهای تونل باز و آفتابی خواهد بود. چنین تضمینی برای مردم ایران که مدت‌هاست وارد اقتصاد وحشت شده‌اند وجود ندارد. نه درازای تونل مشخص است و نه حتی احتمال خروج نهایی.

شاید به «پایان یک دوران» رسیده‌ایم، اما حکومت هنوز به پایان خط نرسیده است (گفتگو با آسـو)


۱۴۰۴ خرداد ۳۱, شنبه

دو ارزیابی متضاد

 نوشته عبدی کلانتری

شنبه ۳۱ خرداد ۱۴۰۴

در روز هشتمِ تهاجم اسراییل به ایران، دیروز ۲۰ ژوئن ۲۰۲۵، جنگ وارد فاز تازه‌ای شد اما ارزیابی از این فاز در دو مسیر مخالف جلو می‌رود. منطقاً یکی از این دو ارزیابی نادرست باید باشد. مجری ایران‌اینترنشنال، فرداد فرحزاد، خطاب به مهمان برنامه‌اش می‌گوید، «به نظر می‌رسه احتمال زیادی هست که جهان داره خودش را برای ایران پساجمهوری اسلامی آماده می‌کنه.» فرداد چند بار طی برنامه همین ادعا را با قطعیت با سایر مهمان‌ها به بحث می‌گذارد، «مشخصه که اسراییل دست بالا رو داره، چطوره که جمهوری اسلامی حاضر نشده جام زهر رو بنوشه؟»، جای دیگر می‌گوید، «به نظر می‌رسه غربی‌ها بازی را تموم شده می‌بینند.» این برداشت در میان تحلیلگران این شبکه خط غالب بوده است. طرفداران حمله اسراییل ــ که مخالف آتش‌بس و مذاکرات دیپلماتیک هستند زیرا عمر جیم الف را زیاد می‌کند ــ به شدت گرایش به این دارند که امر دلخواه (مطلوب خودشان) را با یک «به نظر می‌رسد» در ابتدای جمله، به عنوان فاکت یا امر محتمل جلوه دهند. فاز تازه از دید آنها این است که کار جمهوری اسلامی یکسره شده و همه چیز مهیای ورود به فاز دولت جایگزین است؛ و حالا دولت‌های غربی نشسته‌اند تا برای دوران پساجمهوری اسلامی سیاستگزاری کنند.


اما اگر سرتان را از چاه رسانه‌های راستگرای ایرانی بیرون آورید، که در آن فقط طنین صدای خودشان را می‌شنوند، و نگاهی بیندازید به رسانه‌های فرنگی، یا حتا به خبرنگاران و روزنامه‌های اسراییلی، معنی فاز تازه به کلی چیز دیگری است! مناشه امیر از اسراییل به افغانستان‌اینترنشنال می‌گوید، «اوایلی که جنگ آغاز شد، [سخنگویان اسراییل] گفتند جنگ شش روز طول خواهد کشید، بعد گفتند دوازده روز، بعد گفتند تا پایان ماه ژوئن، ماهی که در آن هستیم، و حالا، دقایقی پیش، [۲۰ ژوئن] فرمانده ستاد کل ارتش اسراییل گفت این جنگ ممکنه طولانی باشه.» مجری از مهمان‌ نمی‌پرسد چه چیز باعث این تغییرِ ارزیابی شده، چه معادلاتی در روز هشتم تغییر کرده است. اینکه جنگ قرار باشد هفته‌ها و ماه‌ها ادامه داشته باشد چه چیز را نشان می‌دهد؟ مسلماً نظر ایران‌اینترنشنال را تأیید نمی‌کند که رژیم ایران همین ساعت‌ها سقوط می‌کند و «جهان» آماده‌ی دولت بعدی است.

~

به صحبت کارشناسان غیرایرانی که رجوع کنید نمی‌شنوید که رژیم لبه پرتگاه قرار گرفته است. در مواردی معتقدند در روز هشتم ورق تا اندازه‌ای برگشته است ــ خلافِ برداشت روزهای اول که همه گمان داشتند رژیم ایران یکباره زیر پایش خالی شده و عنقریت صحنه را ترک ‌کند. این وضع شاید مطلوب ما یا بیننده‌ی ایران‌اینترنشنال نباشد اما آدم نباید امر مطلوب را با امر محتمل یکی بپندارد و بخواهد به زور مطلوب خودش را بر تحلیل سوار کند! امروز همین شبکه تأکید داشت صبح جمعه، بیستم ژوئن، موشک‌های رژیم به دو مسجد در حیفای اسراییل اصابت کرده، اما اضافه نکرد که چند بلوک ساختمان دولتی هم در در همین حمله نابود شد، با تعداد زخمیان ۴۴ نفر، و در تل‌آویو یک «پارک تکنولوژی» هم با موشک اسلامی تخریب شد که مجتمعی از شرکت‌های فناوری بود، از جمله شاخه‌‌ای که به نیروهای ویژه ارتش اسراییل خدمات سایبری می‌داد. شنبه گذشته مرکز علمی «وایزمن» مورد اصابت موشک قرار گرفت که در آن ۴۵ آزمایشگاه تحقیقی از بین رفت. کلیپ ساختمانهای مورد اصابت در تل‌آویو و حیفا یادآور صحنه‌های آخرالزمانیِ غزه بود. (گزارش تلویزیون الجزیره، ۲۰ ژوئن) دولت اسراییل حالا تصمیم گرفته به شدت پوشش خبری از مناطق موشک خورده را سانسور کند و پیروزی‌های خودش را برجسته نماید. سخنگوی ارتش اسراییل، «نیروی هوایی در بامداد جمعه بیش از ۳۵ مرکز ذخیره و پرتاب موشک در ایران را مورد هدف قرار داد.» (هاآرتص، جمعه ۲۰ ژوئن)

~

پس دو ارزیابی داریم: نیروهای راستگرای ایرانی در اپوزیسیون عمدتاً بر این باورند که رژیم اسلامی لبه پرتگاه است و هرلحظه یا یک ضربه‌ی نهایی سقوط می‌کند. ارزیابی دوم بیشتر از سوی کارشناسان علوم سیاسی غربی است که معتقدند اسراییل به اهداف اصلی خودش نرسیده و وارد یک فاز فرسایشی شده که ادامه‌ دادن‌اش بدون دخالت ایالات متحده برای این کشور گران تمام خواهد شد. این هدف‌ها عبارت بودند از نابودی ظرفیت‌های هسته‌ای ایران برای غنی‌سازی و فراهم ساختن زمینه برای تغییر رژیم. برخی معتقدند رژیم اسلامی در فازهای فرسایشی بهتر می‌تواند مانور بدهد و از زیر ضربات سهمگین جان سالم  به در ببرد. یکی از این کارشناسان جان میرشهایمر استاد دانشگاه شیکاگو، از تحلیلگران سیاسی سرشناس در آمریکا، دیروز در نشستی گفت پس از حملات غافلگیرکننده‌ی اسراییل در روزهای اول، رژیم ایران تا اندازه‌ای قابلیت‌های دفاع هوایی و پرتاب موشکی خود را بازسازی کرد و آماده‌ی ورود به یک جنگ فرسایشی شده است. تغییر رژیم نیاز به اشغال کشور دارد و اسراییل نمی‌تواند تنها از طریق بمباران به وسیله‌ی نیروی هوایی به هدف‌های خود برسد.

~

اقتصاد اسراییل هم تحت فشار است و زندگی عادی شهروندان تااندازه‌ای مختل شده زیرا سیستم دفاع هوایی پرخرج آن در برابر موشک‌های بالستیک آنطور که تصور می‌شد مؤثر عمل نمی‌کند. میرشهایمر معتقد است، «واشنگتن قادر به حل مشکلات اسرائیل نیست. این وضعیت نشان‌دهنده ضعف استراتژیک اسرائیل در برابر ایران است.» ادامه‌ی این وضعیت می‌تواند تهدیدی جدی برای امنیت اسرائیل باشد. حتا دخالت آمریکا برای از میان بردن فُردو تضمینی برای تغییر رژیم در ایران نیست. در این پنل گفته شد «وال‌ستریت جورنال» که از سخنگویان اصلی دولت اسراییل در آمریکاست حالا مجبور شده مشکلات اسرائیل را منعکس ‌کند. نکته‌ی هشداردهنده‌ای که در این گفتگوی سه نفره مطرح شد این بود که اگر ایران به سمت ساختن بمب برود، با توجه به نکته‌های بالا، احتمال استفاده اسرائیل از سلاح‌های هسته‌ای در صورت عدم حمایت نظامی آمریکا افزایش خواهد یافت، که می‌تواند تبعات وحشتناکی به دنبال داشته باشد.

~

در مجموع، می‌توانیم نتیجه بگیریم چند احتمال بیشتر از «تغییر رژیم سریع»  قابل تصور است: ۱) ادامه جنگ به فاز فرسایشیِ درازمدت با خسارات بسیار برای هر دو طرف؛ ۲) «یک آتش‌بس زشت» ــ ناگوار برای هر دو طرف ــ برای پایان بخشیدن به این روند تخریبی؛ و ۳) تاریک‌ترین احتمال، فروپاشی ساختارهای سیاسی و اقتصادی ایران بدون تغییر رژیم و بدون تشکیل یک دولت همسو با اسراییل، که به نوبه‌ی خود می‌تواند زمینه‌ای شود برای کودتا، فعال شدن‌ انواع گروه‌های شبه‌نظامی، و پارتیشن یا جدایی‌ مناطق مرزی. /// ع. ک.

 

در باره جنگ اسراییل و ایران از عبدی کلانتری بخوانید:

پس از رهبر، پس از فُردو

آغاز جنگ

صلح با شیطان

×

۱۴۰۳ اسفند ۱۸, شنبه

هشت مارس و «پنجاه و هفت»

 

عبدی کلانتری

منبع: فیسبوک

رابطه «هشت مارس» با «پنجاه و هفت» پیچیده و تعارض‌آمیز است. اگر عمیق بکاویم و سویه‌های متعارض را سبک‌سنگین کنیم و منصف بمانیم، به احتمال زیاد رأی به محکومیت دومی در برابر اولی می‌دهیم، که معنی‌اش ارزیابی و نقد رفتار خود و همفکران به هنگام سرکوب زنان در جریان انقلاب پنجاه و هفت و روزهای پس از «بهار آزادی» است؛ به جای تبریکات مرسوم و کلیشه‌ای در هشت مارس شاید بازاندیشی ارجح‌تر باشد، نه به نیت توبه و تکفیر بلکه روشنگری و نقد، و پرهیز از خطاهای مشابه در حال و آینده.


~

گام اول اسلامگرایانِ پیروز در انقلاب پنجاه وهفت سلب آزادی‌های بدست آمده‌ی زنان بود، به طور اخص زنان متجدد از طبقات متوسط. مادر من با یک عمر کار فرهنگی و مدیریت مدرسه به دلیل تن‌ندادن به حجاب با تحقیر اخراج شد. خواهر من که دختری مستقل و رها بود و می‌توانست با اتوموبیلش به هر گوشه‌ی کشور برود و با هرکس که خواست محشور شود به چنگ جوانک‌های ریشوی مذهبی افتاد که مثل غنیمت جنگی با او رفتار کنند و زخمی بر روان او بزنند که برای همیشه آن دیار را از ضمیرش پاک کند. خانه‌های اجاره‌ای دولتی را که سهمیه سازمانی پدران و مادران کارمند ما بود از آنها گرفتند تا خانوارهای چادرچاقچوری جای‌شان را بگیرند. با کثیف‌ترین تحقیرها چنین کردند، وارسی عکس‌های خانوادگی و کمد لباس و آرایش و هرچه که خصوصی‌ترین حریم بود، چون مادران و خواهران ما را فاحشه می‌پنداشتند.

~

«ما هنوز به این دریافت تئوریک نرسیده بودیم ــــ منظورم روشنفکران انقلابی ، دموکرات، و غیردینی است ـــ که در بطن و زیر پوست این انقلاب ضد سلطنتی و آزادی‌خواهانه که طبقهء متوسط هم در آن سهمی داشت، همزمان یک رگه فاشیستی قوی حضور دارد. ما در سطح خودآگاه، هنوز تحلیلی از پیوند تنگاتنگ لومپنیسم شهری با مذهب عوام، بازاری ها، و روحانیت شیعه نداشتیم. عنصر پوپولیسم از نوع فاشیستی ، یعنی حضور وسیع عناصر «دکلاسه» و حاشیه‌ای و به شدت قشری، همراه با سرریز عقده‌های جنسی یک روان اجتماعی بیمار، بخشی جدایی ناپذیر از انقلاب پنجاه وهفت و سویهء تاریک آن بود. ما آن را به چشم می‌دیدیم اما نسبت به آن آگاهی تئوریک نداشتیم که وارد تحلیل‌های سیاسی‌مان بکنیم.» (ع. ک. از یک مصاحبه، ۱۳۹۱)

~   

«به نوشته‌های خودم که نگاه می‌کنم، می‌بینم برای اولین بار در سال ۱۳۶۵ بود (در مقاله‌ای در نشریهء «پویا» با عنوان «اخلاق سنگسار») که سعی کردم بفهمم چرا رهبران انقلاب مثل هاشمی و دیگران در صحبت‌های رسمی، مدام از «فحشا» نام می‌برند و خطر آن را برجسته می کنند. چرا «فحشا» و «فساد» برای آن‌ها مهم‌تر از خطر «استکبار جهانی» است؟ منظورشان از «فحشا»، حضور زنان مستقل در حوزه عمومی بود. برای مبارزه با فحشا (بخوان مبارزه با زنان) وزارتخانه‌ی ویژه تأسیس کردند و پلیس ویژهی امر به معروف و ارشاد به خیابانها گسیل داشتند. هفته‌ای نبود که امامان جمعه در مورد بی بندوباری وعظ نکنند. در همان سالهای اول انقلاب یکی از بستگان من که زنی زیبا و جسور و متأهل بود، به خاطر «بی بندوباری» (به گمانم در یک مهمانی که مشروب و شاید تریاک مصرف می شد) در ملاء عام شلاق خورد. سنگسار یک نوع مراسم آئینی بود با همدستی مردم عامی و نعره‌های الله و اکبر که قرار بود به شیوهای بدوی و جن‌گیرانه و خونین، رفتار جنسی زنان را زیر کنترل تئوکراسی مهار کند. فساد از درون «زنانگی» در فضای شهر خدا پخش می‌شد. همه‌ی زن‌ها به طور بالقوه زناکار بودند یا مردان را در معرض خطر زنا قرار می دادند!» (ع. ک. همان مصاحبه)

~

چیزی که برای من تکان‌دهنده بود ارتباط «فحشا»ی خمینی با ناخودآگاه روشنفکری مردانه‌ی ایرانی بود، روشنفکرانی که مجلات یا «رنگین‌نامه»ها، و سایر محصولات فرهنگ طبقات متوسط شهری برای‌شان همان ترویج فحشا و هجوم فرهنگی امپریالیسم (زندگی آمریکایی) به شمار می‌آمد. رژیم سیاسی کشور محصول کودتای آمریکایی و از لحاظ نظامی و ژئوپولیتیکز در اردوگاه آمریکا و غرب بود. زنان طبقات متوسط ایرانی داشتند به تدریج سبک زندگی زنان مدرن اروپایی و آمریکایی را کسب می‌کردند در متن رفاه نسبی، بهبود مادی، ارتقاء طبقاتی و فاصله‌ی روزافزون با طبقات فرودست و محروم. روشنفکرانِ خلقی که عمدتاً قربانی کودتا و سانسور بودند و طعم زندان و شکنجه می‌چشیدند، این پدیده‌ی جامعه‌شناختی و فرهنگی مدرن و معطوف به غرب را روندی قهقرایی به حساب می‌آوردند. برای آنها قابل تصور نبود که یک دیکتاتوری «وابسته به آمریکا» بتواند سوبژکتیویته‌ی زن ایرانی را آزاد کند. آزادی زن ایرانی نزد آنها فقط در متن آزادی از ستم طبقاتی در کل جامعه معنی پیدا می‌کرد. زن مدرن طبقه‌ی متوسط همان عروسک فرنگی بود، بی‌عمق و بی‌محتوا، بازیچه‌ی تبلیغات دستگاه حاکمه. پنجاه و هفتِ آنها ناگزیر بود که هشت مارسِ زنان بی‌حجاب را کنسل کند.

~

«ژینا» اسم رمز یک جنبش سیاسی و انقلابی علیه تمامیتِ تئوکراسی شیعی و مهمتر یک بازگشایی فکری در قبال عمیق‌ترین شکاف و ترامای پس از انقلاب پنجاه و هفت بود، یعنی هتک حرمت و تجاوز به زنان ایران که به استقرار «رژیم زن‌کُشی» انجامید. این تراما، پیوند داشت با عمیق‌ترین باورهای مذهبی توده‌ی مردم، اسلام و شیعه‌گری، و از همین‌رو درمان آن گویی فقط با یک انقلاب علیه دولت دینی، علیه اسلاموفاشیسم یا فاشیسم کلریکال (آخوندی سپاهی بسیجی) می‌بایست صورت گیرد، مقدم بر کاهش یا رفع تضادهای طبقاتی که در هر نظام سرمایه امر روزمره است. سرانجام این قیام ژینا بود که «هشت مارس» را از چرخه‌ی «پنجاه و هفت» خلاصی بخشید. ///  ۸ مارس ۲۰۲۵

--

بیشتر بخوانید از عبدی کلانتری

روشنفکران، روشنگری، و انقلاب

نقد خشونت دینی

چپ، حجاب، و انقلاب ۵۷

سکس و سکولاریسم در چشم‌انداز تاریخنگاريِ پسااستعماري

دوراهی فمينيسم ايرانی: آزادي جهانشمول يا عامليت بومي

حجاب، تئوکراسی، نسبیت اخلاقی، ژیژک، الویس، هترونورماتیویتی، تمنا، لذت ، و دست نامرئی آدام اسمیت (یک گفتگو)

زن، بدن، و اختيار (یک گفتگو)

هوموفوبيا، فاشيسم، و آزادی جنسی

قتل‌ و ناموس

همه‌ی « لوطي»ها به بهشت می‌روند (لطافت لواط)

ریسک امید بستن به پوپولیسم درس انقلاب ۵۷ بود

«نظام» را چگونه بفهمیم: درباره اسلاموفاشیسم

 

***