مطلب زیر حدود دوسال پیش در رادیوزمانه به چاپ رسید.
از اصلاحات تا انقلاب
نوشتة عبدی کلانتری
منبع: راديو زمانه
۳۱ خرداد ۱۳۸۸
بيستم ژوئن ۲۰۰۹
موضعگيری قاطع آيت الله خامنه ای در سخنرانی نماز جمعة نوزدهم ژوئن ۲۰۰۹يک بار ديگر واقعيتی را مؤکد کرد که بسياری از «اصلاح طلبان» و هوادارانشان هميشه آنرا انکار کرده و هنوز هم ميکنند: تحقق دموکراسی در نظام پوپوليستی ـ فاشيستی و اسلامگرای ايران از راه رفورم در چارچوب نهادهای موجود امکانپذير نيست. آنچه امکانپذير است استمرار اين نهادها با «ظاهري» از اصلاحات نيمبند است که رژيم را ماهيتاً دست نخورده باقی ميگذارد. اين تجربة دوران خاتمیبود و ميتوانست به خوبی بار ديگر با موسوی يا کروبی تکرار شود؛ و البته شبه کودتای دوازده ژوئن (تقلب بزرگ انتخاباتي) نشان داد که بلوک قدرت حاکم، آنکه هميشه و از ابتدا دست بالا را در اين رژيم داشته (خط اصيل امام خميني)، مصمم شده همين حد از «اصلاحات» را هم قبول نکند حتا به بهای شکاف در هيأت حاکمه، و احياناً خونريزی بسيار، تا قدرت به دست بلوک تازه ای از اسلامگرايان ليبرال نيفتد که منافع طبقاتی شان آنها و رژيم را به غرب نزديک تر ميسازد.
چه شد که بلوک قدرت حاکم (خط امام) ــ نيرويی که در نظام اسلامیاز ابتدا تا کنون دست بالا را داشته ــ حاضر به مصالحه با اصلاحگرايان «خودي» نشد؟ آيا شکاف درون هيأت حاکمة نظام به مرحله ای بحرانی و سازش ناپذير رسيده بود؟
از زمان رياست جمهوریهاشمیرفسنجانی، درون هيأت حاکمة ايران به تدريج بک بلوک قدرت سرماية بزرگ شکل گرفت و رو به رشد گذاشت. اين همان بخشی از هيأت حاکمه است که با نامهای «آقازادهها» يا «اشرافيت نظام» شناخته ميشود و همواره از ارکان رژيم اسلامیمحسوب ميشده است. منافع اين بخش ايجاب ميکرد که دير يا زود راههای مبادلة اقتصادی با غرب هموارتر شود و بسياری پيش بينی ميکردند که «راه توسعة چيني» به معنی ليبراليسم اقتصادی و مشت آهنين سياسی و ضدليبرال بهترين تبلور هويت اقتصادی و سياسی اين جناح خواهد بود.
اما نئوليبراليسم اقتصادی در کشورهای فقير جهان سوم همواره انبوهی از اقشار فرودست را فقيرتر و بی خانمان تر ميکند و صدای اعتراض محرومان را عليه «فساد»، «رانت خواري»، و امتيازات آقازادگان، و همچنين عليه «غرب»، «امپرياليسم»، و «استکبار جهاني» برميانگيزاند. شکافها افزايش مييابد و جامعه قطبی تر ميشود. همزمان اما طبقات متوسط شهری از بازگشايی درهای اقتصاد به سمت «جهان آزاد» سود ميبرند و از آزادیهای محدود مدنی و فرهنگی و آمد و شد با غرب، رضايت بيشتری کسب ميکنند. در حالت فقدان دموکراسی واقعی، تحصيل کردگان، هنرمندان، روشنفکران، دانشجويان، و متجددان چاره ای ندارند جز آنکه به حمايت از جناح {به اصطلاح} «ليبرال» هيأت حاکمه برخيزند.
پيروزی محمود احمدی نژاد برهاشمیرفسنجانی در انتخابات جناحيی چهارسال پيش نشانة پيروزی جناح پوپوليست خط امام بود اما انتخابات هفتة گذشته برای نخستين بار اين هراس را در خط امام ايجاد کرد که موج اعتراضی طبقات متوسط مرزهای مجاز را درهم شکند و خودیهايی نظير موسوی و کروبی را نيز با خود ببرد. خط امام برای نخستين بار در تاريخ نظام مقدس، تصميم به حذف خودیهای بلوک رقيب کرد، اقدامیکه به درستی بايد آنرا کودتای «خط امام» عليه خودیهای اصلاح طلب دانست. همين اقدام به طور مؤثری راه «اصلاحات» را مسدود کرد و رهبری «خودي» ی آن را به خارج از نظام پرتاب نمود. جناح خودی موسوی ـ کروبی، علارغم ميل باطنی خود، به رأس جنبشی پرتاب شدند که اکنون، به ناچار و با تحريک رژيم، از چارچوب اصلاحات خارج شده و حالت انقلابی به خود گرفته است. اصلاحات سبز به انقلاب سـبز اعتلا يافته است.
دو واکنش از جناح راست
نو محافظه کاران آمريکايی به نبرد دو بلوک قدرت حاکم در ايران و مبارزات انتخاباتی ـ خيابانيی آنها دو برخورد کاملاً متفاوت نشان داده اند.
گروهی از نوـ محافظه کاران آمريکا از نگاه و رويکرد باراک اوباما به خاورميانه دل پری دارند. آنها اصرار دارند به کاخ سفيد ثابت کنند که دست آشتی دراز کردن به سمت رژيم اسلامیبرای آمريکا و اسراييل عواقب مرگبار به دنبال خواهد داشت. به گمان آنها سياست خارجی باراک اوباما به اين توهم دامن ميزند که رژيم اسلامگرای ايران ميتواند «ليبراليزه» يا «دموکراتيزه» شود، با غرب کنار بيايد، حضور اسراييل را در منطقه بپذيرد، و از حمايت تشکيلات نظامیاسلامیدر فلسطين دست بردارد. تنها چيزی که ميتواند اين توهم را بزدايد آن است که رژيم ايران ماسک را برداشته، چهرة واقعی اش را نمايان سازد. و اين چيزی نيست جز احمدی نژاد در قدرت. احمدی نژاد است که ميتواند راه غلط اوباما را به مردم آمريکا و اسراييل نشان دهد. (لابی اسراييل و روشنفکرانی نظير دانيل پايپز در اين جناح قرار ميگيرند. رئييس موساد نيز در مصاحبه ای همين نظر را تأييد کرد.)
اما گروه ديگری از نوـ محافظه کاران آمريکايی، همصدا با ليبرالها، با شم تيز خود به ماهيت طبقاتی نزاع در ايران پی برده اند. آنها جنبش سـبز و هوادارانش را در درون هيأت حاکمه به درستی نشانة بازگشايی فضای پيوند با اقتصاد گلوبال و ادغام بيشتر در نظام نئوـ ليبرال جهانی ارزيابی ميکنند، چيزی که در حال حاضر نه تنها به نفع طبقات متوسط شهری و بخش ضعيف سرماية خصوصی در ايران است، در نهايت به نفع منافع هيأت حاکمة آمريکا نيز هست. اين دسته از نئوليبرالهای آمريکايی علاقة خاصی به «دموکراسي» يا منافع محرومان در ايران ندارند هرچند در بيانيههای خود طبق معمول از زبان «آزادی، حقوق بشر، دموکراسي» مدد ميگيرند. آنها طی روزهای اخير از طريق دو مجلس کنگرة آمريکا و رسانههای راستگرای آمريکايی به کاخ سفيد فشار آورده اند که جهت گيری قاطعانه تری در دفاع از جنبش مردم بگيرد. به زغم آنها اوباما بايد از بی طرفيی کنونی اش دست بردارد و (همانند ريگان در مقابل اردوگاه کمونيسم) به طور فعال از انقلاب سبز و «مخملي» ايران دفاع کند.
چپ ايران و «انقلاب سبز»
بخشی از چپگرايان سنتی (استالينيست) ايرانی و متحدان شان در کشورهای غربی، همواره دو عامل را در مشی سياسی خود اصل شمرده اند: ضديت با سياستهای آمريکا و جداسری از نظام گلوبال نئوليبرال. همين برای آنها کافی بوده است تا از رژيمهای پوپوليستی يا «پوپوليستی ـ فاشيستي» در جهان سوم که اين دو شرط را دارا هستند حمايت کنند. «دموکراسی، حقوق بشر، و آزادیهای ليبرالي» برای آنها کمترين اهميت را داشته، به ويژه زمانی که ايالات متحده به رهبری جورج بوش نيز از همين زبان در سياست خارجی خود مدد ميگرفت. استالينيستهای کهنه کاری که ميخاييل گورباچوف را «خائن» و مسؤل سقوط اردوگاه ضد غرب ميشناختند، آشکار يا پنهان خدمات خود را در اختيار رژيمهای پوپوليست جهان سومیقرار داده اند و در عمل به همدستان و همکاران فاشيسم جهان سومیبدل شده اند.
چپ دموکراتيک و سوسياليستهای کاسموپاليتن ايرانی ميبايد همچون گذشته صفوف خود را از استالينيستهای کهنه کار و بومیگرايان {به اصطلاح} پست کولونيال، جدا کنند و در مرحلة کنونی از انقلاب سبز طبقات متوسط دفاع نمايند، نه از «خط امامیها» (يا همان پوپوليسم «ضدامپريالستي»). چپ دموکراتيک ايران ميداند که محرومان ميليونی ای که به محمود احمدی نژاد رأی داده اند دشمن نيستند بلکه قربانی عوام فريبیهای بلوک قدرت حاکم شده اند. مانع دموکراسی، تنها همين بلوک و ستون فقرات نظامیامنيتی آن يعنی نيروهای بسيج و سپاه است. انقلاب سـبز هرگز پيروز نخواهد شد اگر اين ستون فقرات در هم شکسته نشــود.
۳۱ خرداد ۱۳۸۸
~
از اصلاحات تا انقلاب
نوشتة عبدی کلانتری
منبع: راديو زمانه
۳۱ خرداد ۱۳۸۸
بيستم ژوئن ۲۰۰۹
موضعگيری قاطع آيت الله خامنه ای در سخنرانی نماز جمعة نوزدهم ژوئن ۲۰۰۹يک بار ديگر واقعيتی را مؤکد کرد که بسياری از «اصلاح طلبان» و هوادارانشان هميشه آنرا انکار کرده و هنوز هم ميکنند: تحقق دموکراسی در نظام پوپوليستی ـ فاشيستی و اسلامگرای ايران از راه رفورم در چارچوب نهادهای موجود امکانپذير نيست. آنچه امکانپذير است استمرار اين نهادها با «ظاهري» از اصلاحات نيمبند است که رژيم را ماهيتاً دست نخورده باقی ميگذارد. اين تجربة دوران خاتمیبود و ميتوانست به خوبی بار ديگر با موسوی يا کروبی تکرار شود؛ و البته شبه کودتای دوازده ژوئن (تقلب بزرگ انتخاباتي) نشان داد که بلوک قدرت حاکم، آنکه هميشه و از ابتدا دست بالا را در اين رژيم داشته (خط اصيل امام خميني)، مصمم شده همين حد از «اصلاحات» را هم قبول نکند حتا به بهای شکاف در هيأت حاکمه، و احياناً خونريزی بسيار، تا قدرت به دست بلوک تازه ای از اسلامگرايان ليبرال نيفتد که منافع طبقاتی شان آنها و رژيم را به غرب نزديک تر ميسازد.
چه شد که بلوک قدرت حاکم (خط امام) ــ نيرويی که در نظام اسلامیاز ابتدا تا کنون دست بالا را داشته ــ حاضر به مصالحه با اصلاحگرايان «خودي» نشد؟ آيا شکاف درون هيأت حاکمة نظام به مرحله ای بحرانی و سازش ناپذير رسيده بود؟
از زمان رياست جمهوریهاشمیرفسنجانی، درون هيأت حاکمة ايران به تدريج بک بلوک قدرت سرماية بزرگ شکل گرفت و رو به رشد گذاشت. اين همان بخشی از هيأت حاکمه است که با نامهای «آقازادهها» يا «اشرافيت نظام» شناخته ميشود و همواره از ارکان رژيم اسلامیمحسوب ميشده است. منافع اين بخش ايجاب ميکرد که دير يا زود راههای مبادلة اقتصادی با غرب هموارتر شود و بسياری پيش بينی ميکردند که «راه توسعة چيني» به معنی ليبراليسم اقتصادی و مشت آهنين سياسی و ضدليبرال بهترين تبلور هويت اقتصادی و سياسی اين جناح خواهد بود.
اما نئوليبراليسم اقتصادی در کشورهای فقير جهان سوم همواره انبوهی از اقشار فرودست را فقيرتر و بی خانمان تر ميکند و صدای اعتراض محرومان را عليه «فساد»، «رانت خواري»، و امتيازات آقازادگان، و همچنين عليه «غرب»، «امپرياليسم»، و «استکبار جهاني» برميانگيزاند. شکافها افزايش مييابد و جامعه قطبی تر ميشود. همزمان اما طبقات متوسط شهری از بازگشايی درهای اقتصاد به سمت «جهان آزاد» سود ميبرند و از آزادیهای محدود مدنی و فرهنگی و آمد و شد با غرب، رضايت بيشتری کسب ميکنند. در حالت فقدان دموکراسی واقعی، تحصيل کردگان، هنرمندان، روشنفکران، دانشجويان، و متجددان چاره ای ندارند جز آنکه به حمايت از جناح {به اصطلاح} «ليبرال» هيأت حاکمه برخيزند.
پيروزی محمود احمدی نژاد برهاشمیرفسنجانی در انتخابات جناحيی چهارسال پيش نشانة پيروزی جناح پوپوليست خط امام بود اما انتخابات هفتة گذشته برای نخستين بار اين هراس را در خط امام ايجاد کرد که موج اعتراضی طبقات متوسط مرزهای مجاز را درهم شکند و خودیهايی نظير موسوی و کروبی را نيز با خود ببرد. خط امام برای نخستين بار در تاريخ نظام مقدس، تصميم به حذف خودیهای بلوک رقيب کرد، اقدامیکه به درستی بايد آنرا کودتای «خط امام» عليه خودیهای اصلاح طلب دانست. همين اقدام به طور مؤثری راه «اصلاحات» را مسدود کرد و رهبری «خودي» ی آن را به خارج از نظام پرتاب نمود. جناح خودی موسوی ـ کروبی، علارغم ميل باطنی خود، به رأس جنبشی پرتاب شدند که اکنون، به ناچار و با تحريک رژيم، از چارچوب اصلاحات خارج شده و حالت انقلابی به خود گرفته است. اصلاحات سبز به انقلاب سـبز اعتلا يافته است.
دو واکنش از جناح راست
نو محافظه کاران آمريکايی به نبرد دو بلوک قدرت حاکم در ايران و مبارزات انتخاباتی ـ خيابانيی آنها دو برخورد کاملاً متفاوت نشان داده اند.
گروهی از نوـ محافظه کاران آمريکا از نگاه و رويکرد باراک اوباما به خاورميانه دل پری دارند. آنها اصرار دارند به کاخ سفيد ثابت کنند که دست آشتی دراز کردن به سمت رژيم اسلامیبرای آمريکا و اسراييل عواقب مرگبار به دنبال خواهد داشت. به گمان آنها سياست خارجی باراک اوباما به اين توهم دامن ميزند که رژيم اسلامگرای ايران ميتواند «ليبراليزه» يا «دموکراتيزه» شود، با غرب کنار بيايد، حضور اسراييل را در منطقه بپذيرد، و از حمايت تشکيلات نظامیاسلامیدر فلسطين دست بردارد. تنها چيزی که ميتواند اين توهم را بزدايد آن است که رژيم ايران ماسک را برداشته، چهرة واقعی اش را نمايان سازد. و اين چيزی نيست جز احمدی نژاد در قدرت. احمدی نژاد است که ميتواند راه غلط اوباما را به مردم آمريکا و اسراييل نشان دهد. (لابی اسراييل و روشنفکرانی نظير دانيل پايپز در اين جناح قرار ميگيرند. رئييس موساد نيز در مصاحبه ای همين نظر را تأييد کرد.)
اما گروه ديگری از نوـ محافظه کاران آمريکايی، همصدا با ليبرالها، با شم تيز خود به ماهيت طبقاتی نزاع در ايران پی برده اند. آنها جنبش سـبز و هوادارانش را در درون هيأت حاکمه به درستی نشانة بازگشايی فضای پيوند با اقتصاد گلوبال و ادغام بيشتر در نظام نئوـ ليبرال جهانی ارزيابی ميکنند، چيزی که در حال حاضر نه تنها به نفع طبقات متوسط شهری و بخش ضعيف سرماية خصوصی در ايران است، در نهايت به نفع منافع هيأت حاکمة آمريکا نيز هست. اين دسته از نئوليبرالهای آمريکايی علاقة خاصی به «دموکراسي» يا منافع محرومان در ايران ندارند هرچند در بيانيههای خود طبق معمول از زبان «آزادی، حقوق بشر، دموکراسي» مدد ميگيرند. آنها طی روزهای اخير از طريق دو مجلس کنگرة آمريکا و رسانههای راستگرای آمريکايی به کاخ سفيد فشار آورده اند که جهت گيری قاطعانه تری در دفاع از جنبش مردم بگيرد. به زغم آنها اوباما بايد از بی طرفيی کنونی اش دست بردارد و (همانند ريگان در مقابل اردوگاه کمونيسم) به طور فعال از انقلاب سبز و «مخملي» ايران دفاع کند.
چپ ايران و «انقلاب سبز»
بخشی از چپگرايان سنتی (استالينيست) ايرانی و متحدان شان در کشورهای غربی، همواره دو عامل را در مشی سياسی خود اصل شمرده اند: ضديت با سياستهای آمريکا و جداسری از نظام گلوبال نئوليبرال. همين برای آنها کافی بوده است تا از رژيمهای پوپوليستی يا «پوپوليستی ـ فاشيستي» در جهان سوم که اين دو شرط را دارا هستند حمايت کنند. «دموکراسی، حقوق بشر، و آزادیهای ليبرالي» برای آنها کمترين اهميت را داشته، به ويژه زمانی که ايالات متحده به رهبری جورج بوش نيز از همين زبان در سياست خارجی خود مدد ميگرفت. استالينيستهای کهنه کاری که ميخاييل گورباچوف را «خائن» و مسؤل سقوط اردوگاه ضد غرب ميشناختند، آشکار يا پنهان خدمات خود را در اختيار رژيمهای پوپوليست جهان سومیقرار داده اند و در عمل به همدستان و همکاران فاشيسم جهان سومیبدل شده اند.
چپ دموکراتيک و سوسياليستهای کاسموپاليتن ايرانی ميبايد همچون گذشته صفوف خود را از استالينيستهای کهنه کار و بومیگرايان {به اصطلاح} پست کولونيال، جدا کنند و در مرحلة کنونی از انقلاب سبز طبقات متوسط دفاع نمايند، نه از «خط امامیها» (يا همان پوپوليسم «ضدامپريالستي»). چپ دموکراتيک ايران ميداند که محرومان ميليونی ای که به محمود احمدی نژاد رأی داده اند دشمن نيستند بلکه قربانی عوام فريبیهای بلوک قدرت حاکم شده اند. مانع دموکراسی، تنها همين بلوک و ستون فقرات نظامیامنيتی آن يعنی نيروهای بسيج و سپاه است. انقلاب سـبز هرگز پيروز نخواهد شد اگر اين ستون فقرات در هم شکسته نشــود.
۳۱ خرداد ۱۳۸۸
~
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر