۱۳۹۹ آبان ۲۹, پنجشنبه

داستان یک اتهام ـ بخش دوم

عبدی کلانتری

بخش اول این مطلب را با عنوان «داستان یک اتهام و پاسخ من» حدود یک ماه پیش در اینجا خواندید. همان‌طور که می‌دانید، گروه فمینیستی «بیدارزنی» در ادامه‌ی چاپ روایت‌های آزار زنان در توییتر، در ماه اکتبر تصمیم گرفت سراغی از من بگیرد تا با نشر یک روایت، چهره‌ی واقعی یک «نویسنده‌‌ی مارکسیست» را افشا کند. پاسخ من همان روزها در فیسبوک و در توییتر/بلاگ شخصی به چاپ رسید. بخش دوم این پاسخ که اکنون می‌خوانید شرح تلاش‌های من برای یافتن راه ارتباط با رفقای «بیدارزنی» است و نامه‌هایی که رد و بدل شد و اصرار من به ترغیب این دوستان برای راستی‌آزمایی و رسیدگی مورد به مورد به اتهام‌ها. 



تلاش برای پیدا کردن راه ارتباط با این دوستان در ایران انرژی بسیار گرفت، بارها به بن‌بست خورد، نیاز به وساطت و پا درمیانی داشت تا آنها حاضر شوند حتا دو خط به من پاسخ دهند. اما با اصرار من، سرانجام محبت کردند و برخلاف روال معمول خود پاسخی مفصل‌تر دادند. از این بابت مدیون آنها هستم و تشکر می‌کنم. آنچه در اینجا می‌خوانید شاید حاوی درس‌هایی باشد برای حفظ سلامت جنبش «من_هم» و پرهیز از گامهای خطایی که برداشته شد. من از دوستان و کنشگران فمینیست درخواست می‌کنم در این گزارش تأمل کنند و نظر بدهند ـ نه لزوماً در برائت خودم، بلکه در راستای هدف‌های جنبشی که به درستی می‌خواهد تریبون‌ِ معتبر فراهم کند برای انعکاس صدای زنان آزاردیده. در پایان همین مطلب، به طور مشخص پرسش‌هایی را با دوستان «بیدارزنی» در میان می‌گذارم و از شما هم تقاضا دارم اگر مایل هستید در این باره نظر دهید.  پرسش‌های انتقادی من به هیچ‌وجه به معنی پایین آوردن اهمیت سایر مقالات و مطالب «بیدارزنی» نیست که یکی از انگشت شمار وبسایت‌های معتبر و جدی در زمینه‌ی حقوق زنان و نظریات فمینیستی در ایران به شمار می‌آید. 

قصه‌ای که «بیدارزنی» چاپ کرد از سوی یک «شاهد» ناشناس روایت ‌شده و عنوان اصلی آن «در پستوی خانه‌ی آقای عبدی کلانتری» است. همان‌طور که در زیر خواهید دید ــ و دوستان «بیدارزنی» خود در نامه‌ای که می‌بینید غیرمستقیم اذعان کردند ــ روایت دست‌اولی از یک زن آزاردیده وجود نداشت، حتا یک روایت دست‌دوم از شاهدی مستقیم هم وجود نداشت؛ قبل از چاپ هیچ کس از دوستانِ گروه «بیدارزنی» راستی‌آزماییِ جدی نکرده‌بود، در این حد که دست‌کم با فقط یکی از «قربانیان» یا یک «شاهد مستقیم» تماس بگیرد و از او تأییدی بشنود. آنها به شنیده‌های دوستی اعتماد کرده بودند که با شریک سابق زندگی من «ک. ک.» تماس‌هایی داشته و اطلاعات او هرچه بوده، ناقص و به همان یک مورد خاص منحصر می‌شد. شنیده‌های این دوست به هیچ وجه تأییدی بر روایت چاپ شده نمی‌توانست باشد که از من سیمای یک سادیست روانی با سابقه‌ی چهل ساله در «شکار» زنان جوان ترسیم کرده بود! 

من شگفت‌زده از این اقدام «بیدارزنی»، در پاسخی که چاپ شد (بخش اول)، از آنان خواستم راستی‌آزمایی کنند و با زنانی که در این قصه از آن‌ها به عنوان «شکار» و «مغزشویی‌شده» یاد شده تماس بگیرند؛ زنانی که راوی قصه معتقد است «بعد از جدایی کارشان به دکتر و قرص ضد افسردگی و روان‌درمانی کشیده»! این زنان، با نام و مشخصات و آدرس حضور دارند و داوطلب هستند به پرسش‌های بیدارزنی پاسخ دهند. از جمله‌ی این زنان همسر سابق من  و دوست نزدیکش است که راویِ قصه مدعی «آشنایی نزدیک» با آنهاست. تک‌تک این زنان روایت بیدارزنی را توهین به شعور و شخصیت خود می‌دانند.  

با آنکه قصه‌ی چاپ شده از دید من سرتاپا بی‌اساس بود، من به هیچ وجه نمی‌خواستم به شیوه‌ی مرسوم «تکذیب‌نامه» صادر کنم. به باور من، این نوع تکذیب‌نامه‌ها بیشتر از آنکه رفعِ اتهام کنند، فرار از رویارویی با خود و قابلیت‌های ویرانگرِ نارسیسیسمی است که در روانِ همه‌ یا اکثر ما مردان کمابیش وجود دارد و در ساختار قدرتِ اجتماعی و فرهنگی نیز تعبیه شده‌است. این تکذیب‌نامه‌ها فرار از شنیدن و آموختن است. برای من که چیزی از زندگیِ رمانتیک یا سکسیِ خود برای پنهان کردم ندارم، حقیقتاً سوآل بود که انگیزه‌ی نوشتنِ این داستان‌بافی چه بوده، نویسنده چه کسی است، آیا من او را می‌شناسم، ریشه‌ی خصومت او با من چیست، شاید خودش از من آزار دیده، و بالاخره چگونه موفق شده اعتماد دوستان «بیدارزنی» در ایران را جلب کند تا این داستان عجیب را بدون راستی‌آزمایی چاپ کنند. زنانی که آنرا در توییتر بازنشر کردند در این روایت چه دیدند که برای‌شان زنگ حقیقتی به صدا درآورده بود، روایتی که به زعم خود من از دور باسمه‌ای بودنش را فریاد می‌زد؟ از همین رو در نخستین واکنش، رسماً اعلام کردم اگر زنی پا پیش بگذارد و انگشت اتهام به سمت من بگیرد و روایتی از آزاری که خود او از من دیده به دست دهد، من مایلم آنرا بشنوم. من می‌خواهم بیاموزم و مسؤلیت بپذیرم و رفتارم را اصلاح کنم. هم‌اکنون نیز این گفته را تکرار می‌کنم زیرا زنان زندگی من منحصر به این ازدواج و این چند رابطه‌ی درازمدت نبوده و من هم عادت به جانماز آب‌کشیدن و منزه‌نمایی ندارم. 

اما نمی‌توانم پنهان کنم که اتهام زن‌آزاری و پخش آن در توییتر زندگی مرا مختل کرد تا همین لحظه، و احیاناً تا آینده‌ای که برایم مشخص نیست. در خلال این مدت، آزردگی و ابهام را در نگاه‌ها و سخنان دوستان نزدیک، خویشان، خواهر و برادر و مادر و پدرِ نود ساله‌‌ می‌شد دید و در سکوتِ برخی از همکاران که چیزهایی به گوش‌شان خورده بود. خواب شب به کلی مختل شد. وظایف روزانه‌ی کاری به تعویق افتاد و مسؤلیت‌های شغلی هفته‌ها برهم تلنبار شد چون ذهن من سر جای همیشگی‌اش نبود! اخبار مهم دنیا، از وضعیت خطیر کرونا در ایران، انتخابات جنجالی آمریکا و هیاهوی شهرها در بازشماری آراء ترامپ و بایدن، تا سالگرد اعتراضات آبان در ایران، و سایر رویدادها همه از بالای سرمن ‌گذشت بدون آنکه بتوانم دقیقه‌ای برآنها تأمل کنم. ذهنِ تصویری من مدام هشتگ‌های تجاوز جنسی و نامهای تجاوزگران واقعی را به یاد می‌آورد که در کنار اسم من در توییتر دست به دست شد و کامنت‌های توهین‌آمیز گرفت در حالیکه دست من به هیچ جا بند نبود تا به آنها ثابت کنم این چیزها حقیقت ندارد. این وضعیت هنوز هم کمابیش ادامه دارد.

داستان چگونه شروع شد

روز هفتم اکتبر ۲۰۲۰، شخصی در توییتر یک حساب یا اکانتِ ناشناس باز می‌کند فقط به منظور چاپ این مطلب، همزمان یک صفحه‌ی وبسایتی هم پشتوانه‌اش می‌کند که عین آن توییت‌ها را در تمامیت‌اش یک‌جا چاپ کند: با عنوان «در پستوی خانه‌ی آقای عبدی کلانتری». 

سپس ناپدید می‌شود. از آن پس هیچ توییت دیگری تا امروز به چاپ نمی‌رساند، هیچ نظر دیگری ارائه نمی‌دهد، نمی‌خواهد ردی از خود باقی بگذارد، فقط با هویت ناشناس این توییت‌ها را برای تعداد زیادی از کنشگران فمینیست پست می‌کند و از آنها می‌خواهد که مطلب را تکثیر کنند. چند گروه معتبر فمینیستی که در زمینه‌ی «روایتگریِ آزار» تعلیم دیده و صاحب تخصص هستند از چاپ خودداری می‌کنند زیرا این روایت آشکارا با معیارهای تثبیت شده خوانایی ندارد. 

راوی نوشته، «بر آن شدم که طشت ۳۰ ساله‌ای را از بام بیندازم. طشتی متعلق به یکی از گل‌های سر سبد جامعه روشنفکری ایرانی. او کسی نیست جز آقای عبدالرضا کلانتری معروف به عبدی کلانتری که نقد مذهب و سنت می‌کند، مقاله و کتاب می نویسد، سخنرانی می‌کند، در میزگردهای وسایل ارتباط جمعی حاضر می‌شود و در دفاع از آزادی زن، سینه به تنور می‌چسباند و به این ترتیب تور نامرئی‌اش را برای جلب اعتماد عمومی و خصوصی پهن می‌کند.» 

ــ چرا نام شناسنامه‌ای من؟! تور نامرئی برای جلب اعتماد خصوصی؟ 

کسانی که این جمله را خواندند آیا باور کردند که می‌شود با حضور در رسانه، با سخنرانی و میزگرد، با مقاله و کتاب برای زنان تورنامرئی پهن کرد؟ از دوستان بیدارزنی می‌پرسم! تور نامرئی یک استعاره است اما معنی‌اش چیست؟ زنانی که این سخنران را پشت تریبون یا مثلاً در برنامه تلویزیونی دیده‌اند، دقیقاً چطور وارد تور نامرئی شده‌اند؟ فرق این مهمان برنامه «پرگار» با آن دیگری که کنارش نشسته چیست که یکی تورنامرئی روی صفحه‌ی تلویزیون می‌گستراند و «اعتماد خصوصی» جلب می‌کند و دیگری که فقط حرف می‌زند تا بلکه اعتماد عمومی کسب کند؟ 

راوی ناشناس مدعی است که  در طول سی‌سال گذشته از «پستو»ی خانه‌ی من، یعنی اتاق خواب من، اطلاعات دست اول دارد و می‌داند «پشت پرده» چه می‌گذرد. می‌نویسد، «عبدالرضا کلانتری نویسنده مارکسیست و منتقد فرهنگی که بعنوان صاحبنظر به پرگار بی بی سی، رادیو زمانه، مجله روشنفکر، سکولاریسم نو، نگام و آسو دعوت می شود، سالهاست پشت پرده و دور از نگاه عمومی با مهارتی مثال زدنی زنان را مورد آزار و خشونت قرار می‌دهد. پستوی خانه‌اش نقض کامل تمام شعارهای برابری خواه در فضای عمومیست.»

شکار زنان با استفاده از روانکاوی فروید و نظریه‌های جنسیت 

آنچه راوی ناشناس می‌نویسد مخلوطی است از تخیلات پورنوگرافیک و تصوراتی که ظاهراً او از زندگی و لایف‌استایل در نیویورک دارد. می‌نویسد، عبدی کلانتری «حدود چهل سال است که در نیویورک زندگی می‌کند، شهری که انواع روابط سکسی و عاطفی آزاد و بدون آزار در آن ممکن است. در تمام این سالها بعنوان یک صاحب نظر پای ثابت حلقه های روشنفکری و گالری های هنری بوده است. مدرک جامعه شناسی دارد. منتقد سینماو ادبیات و انواع هنرهاست و شیفته موسیقی غربی. بی تردید دایره معلومات و محفوظاتش بسیار وسیع است.» 

راوی معتقد است این آدم به روابط سکسی بی‌آزار و آزاد که در نیویورک به وفور یافت می‌شود علاقه‌ای ندارد، بلکه نقشه‌های دیگر در سر دارد. می‌نویسد، «عبدی کلانتری هنگام شکار زنان ابتدا نقش یک مرد متعهد و مودب و مهربان را بازی می‌کند تا زن مورد نظر به امنیت و اعتماد کامل برسد و خود را در رابطه‌ای ‌بسته، عاشقانه و اخلاقی حس کند. بعد از ایجاد اعتماد و امنیت با نقد افراد خانواده و دوستان یار شروع می‌کند به بدبین کردن و ایجاد فاصله بین یار و نزدیکانش تا خود بشود ستون خیمه و تنها امین و معتمد. در این مرحله از ماه عسل اعتماد و عشق است که از صحنه‌های عاشقانه خصوصی و عریانی‌ها عکس و فیلم تهیه می‌کند. آرشیوی که هدف ظاهری آن ثبت لحظات رویایی و فراموش نشدنی است. بعد از کامل کردن آرشیو عکس وفیلم، بازی شروع می‌شود و با استفاده از عکس وفیلم زنان قبلی و تعریف و تمجید از رفتار جنسی آنها حس حسادت و رقابت یار را تحریک می‌کند و با این کار یک مثلث عشقی می‌سازد.»

روایتگر مثل دانای کُل از درون با احساسات تک تکِ قربانیانِ این ملودرام هالیوودی آشناست و آنها را حس می‌کند: «آقای عبدی کلانتری به خاطر اِشرافش به نظریه های روانکاوی فروید، نظریه های جنسیت و تبحر در زبان خیلی راحت به یارش می‌قبولاند که مشکلات و بدبینی ها و غمی که در رابطه با او دارد به خاطر مشکلاتش در کودکیست و در آخر به زن شرم می دهد که با رفتار سبُک‌سرانه رابطه‌ای ناب و زیبا را چرکین کرده است. به این ترتیب می تواند زنی که به درستی به او اعتراض کرده را بدهکار و شرمگین کند.» 

آیا کسی را می‌شناسید که با نظریه‌های جنسیت شما را بدهکار و شرمگین کرده باشد؟ تمام روایت به سبک پاورقی های سوزناک، از قماش همین توصیفات «روانی» است بدون آنکه به رویداد، سخن، و عمل مشخصی در زمان خاص و موقعیت ویژه‌ای اشاره داشته باشد. شما مختارید این تعابیر روانی را با فانتزی‌های پستو وفریب دختران بیگناه باور کنید یا نکنید. همه می‌تواند تعبیر از یک فیلم داغ هالیوودی با شرکت یک پلی‌بوی پلید به سبک ریش‌آبی باشد.

زنان ذلیل و مغزشویی شده

راوی می‌نویسد، «بارها دیده شده که زنی بانشاط و باانرژی وارد رابطه با آقای کلانتری شده و بعد از مدتی افسرده و مضطرب در حالی که با یکی دو زن دیگر دشمن شده و از جمع دوستان پرت افتاده‌، نیمه جان خود را از این رابطه در برده و مدتها طول کشیده تا به روال زندگی عادی برگردد. می شناسم زنانی را که با آقای کلانتری در رابطه بوده‌اند و بعد از جدایی کارشان به دکتر و قرص ضد افسردگی و روان درمانی کشیده است.»

«بارها دیده شده!» کسی که می‌خواند، آیا نباید بپرسد که «بارها توسط چه کسانی دیده شده؟ کجا؟» گویی مرد دیوسیرت علاوه بر نظرات فروید از نیروی هیپنوتیزم برخوردار است که چنین راحت زنان بانشاط را افسرده کرده و به جان یکدیگر می‌اندازد. از بیدارزنی می‌پرسم، تمهیدهای روایی اینچنینی برای شما لو دهنده نیست؟ این نوع سرنخ‌های لودهنده را به وفور در این تکست مشاهده نکردید؟ آیا میان خطوط نمی‌خوانید که راوی، مرد را ابژه‌ی تمنا کرده و برعکس رشک و خصومتی زیرپوستی را نصیب زنان جوان ساده‌لوح کرده که به سادگی تسلیم آن مرد می‌شوند؟

راوی باور دارد این زنان به سادگی «مغزشویی» می‌شوند. می‌نویسد، «بهرحال دیر یا زود تک تک این زنها متوجه می‌شوند که آقای کلانتری رفتارهای ضد و نقیض و بیمار دارد و سعی می‌کنند به شکلی مسالمت آمیز و سالم از او جدا شوند. اما واکنش آقای کلانتری در این موارد هم با آزار و تخریب روانی همراه است. در این شرایط ابتدا سعی می کند زنی که به رفتار او اعتراض کرده مغزشویی کند وبه او بقبولاند که حافظه اش بد کار می کند، به دلیل ناامنی روانی دچار حسادت و شک است بنابراین موضوعات را وارونه می بیند و یا به دلیل توهم چیزهایی می بیند که اصلا اتفاق نیفتاده و در نهایت با یک انگ سنتی، طلبکارانه مدعی می‌شود که یار قدر عشقش را نمی‌داند. بی شک هر زن یا مردی که در چنین فضای روانی باشد بعد از مدتی به عقل خود شک می کند.»

«بیدارزنی» بازنشر می‌کند

برخی از گروهبندی‌های فمینیستی هشدار می‌دهند که این روایت قابل اعتماد نیست و به هر حال ارتباطی به جنبش «می‌تو» ندارد.  این میان اما «بیدارزنی» تنها گروهی است که با عجله دست به تکثیر این قصه می‌زند، در ابتدا با عنوان «تجاوز جنسی»، در حالیکه در هیچ کجا از روایت اشاره‌ای حتا غیرمستقیم هم به تجاوز جنسی یا تعرض جنسی نیست! 

«بیدارزنی» را خیلی زود متوجه می کنند که قضیه ربطی به تجاوز جنسی ندارد لطفاً تصحیح کنند. آنها نخست تعلل می‌کنند، سپس عقل‌شان را روی هم می‌گذارند و تصمیم می‌گیرند به جای «تجاوز جنسی» از برچسب «خشونت روانی» استفاده کنند. برچسب گل و گشادی که هرچیزی در آن می‌گنجد! توییت‌های تجاوز جنسی را پاک می‌کنند و با هشتگ جدید دوباره دست به تکثیر آنها می‌زنند. اما دنبال‌کنندگان یا «فالوئر»ها که نسخه‌ی اول را دیده‌اند از این پس هرجا که روایت بیدارزنی را بازنشر می‌کنند با هشتگ «تجاوز جنسی» یا «روایت تجاوزات جنسی عبدی کلانتری»  است. و این را در کنار هشتگ کیوان امام، آیدین آغداشلو، و کامیل احمدی می‌آورند که در مجرم بودن‌آنها شبهه‌ای وجود ندارد و روایت‌های دست‌اول در مورد آنها به دقت راستی‌آزمایی شده. در چند مورد هشتگ «آرامش دوستدار» را هم در کنار این نام‌ها ذکر می‌کنند! دوستان «بیدارزنی» به خودشان زحمت نمی‌دهند دو دقیقه وقت بگذارند و تذکری در این مورد به دنبال‌کنندگان خود بدهند. دیگر چرا نام یک فیلسوف سالخورده‌ی محترم که روحش از این وقایع بی‌خبر است باید به میان کشیده شود؟ به صِرف آشنایی با من؟ آیا دوستان «بیدارزنی» اصلاً می‌دانند آرامش دوستدار کیست؟

نامه‌ به «بیدارزنی»

در پاسخ به پرس‌وجوی نخست من و اینکه امکان راستی‌آزمایی جزییات این قصه وجود دارد، دوستان «بیدارزنی» با گذشت چند روز با لحنی اداری پاسخ دادند، «جناب کلانتری سلام - ما در حال بررسی دقیق‌تر موضوع هستیم و قطعاً شما را در جریان قرار می‌دهیم. اگر در این پروسه نیاز به کمک شما بود تماس می‌گیریم. ممنون»

همین پاسخ کوتاه به هرحال بارقه‌ی امیدی در دل من زنده کرد. تا این لحظه دست من به هیج جا بند نبود. اندکی آرام گرفتم اما با گذر روزها اضطراب بازگشت. هفت‌ روز بی‌تاب منتظر شدم اما خبری نشد. پس از یک هفته نامه‌ی مفصل‌تری به دوستان نوشتم به شرح زیر و اصرار به راستی‌آزمایی (اینجا نام‌ها را فقط با حروف اول می‌آورم، اما در ایمیل مشخصات کامل آمده):

دوستان گروه بیدارزنی،

چون یک هفته از پاسخ شما گذشته و هنوز خبری از شما دائر بر راستی‌آزمایی توییت‌های افتراآمیز نشده، این اطلاعات را در اختیارتان می‌گذارم تا مستقیماً با «قربانیان» و «شکار»های ادعاشده در توییت‌ها تماس بگیرید.

میم ع ـ . . . ساله، مقیم ایران و حاضر به صحبت با شما. نویسنده‌ی ناشناس ادعا کرده که «میم ع» را می‌شناسد، عبدی کلانتری به او قول ازدواج داده بوده اما با دوست نزدیک او رابطه برقرار می‌کند. این زن دلشکسته راهی ایران می‌شود و  به خاطر این شکست به زندانِ جمهوری اسلامی می‌افتد. لطفاً با «میم ع» صحبت کنید. او قاطعانه این روایتِ سرتاپا دروغ که حیثیت او و فعالیت سیاسی‌اش را نشانه گرفته رد می‌کند.

نیل ف ـ . . . ساله، مقیم . . . و حاضر به صحبت با شما ـ دوست نزدیک «میم ع» و همسر سابق من به مدت ۹ سال در دهه‌ی شصت و هفتاد شمسی. نیل این روایت را که بی‌احترامیِ آشکار به شخصیت اوست رد می‌کند. با او تماس بگیرید!  

مارگارت هـ ـ . . . ساله، مقیم تکزاس و حاضر به صحبت با شما ـ پارتنر عبدی کلانتری به مدت شش سال از ۱۹۹۴ تا ۲۰۰۰. لطفاً با او تماس بگیرید، او فارسی نمی‌داند اما قطعاً شما به انگلیسی می‌توانید از او در مورد تک تک ادعاهای توییت‌‌ها («تور نامرئی»، «شکار»، خشونت روانی، آرشیو عکس، نحوه آشنایی و جدایی و غیره) سوآل کنید.

شین د ـ . . . ساله، مقیم . . . استاد دانشگاه هاروارد، حاضر به صحبت با شما ـ پارتنر عبدی کلانتری به مدت پنج سال از ۲۰۰۴ تا ۲۰۰۹. لطفاً با او تماس بگیرید و راجع به تک تک جملات توییت‌ها با او راستی‌آزمایی کنید (خشونت روانی، روابط موازی، آرشیو عکس، نحوه آشنایی و نحوه جدایی و غیره).

ک ک ـ . . . مقیم نیویورک، دانشگاه ان وای یو، پارتنر عبدی کلانتری به مدت شش سال از ۲۰۰۹ تا ۲۰۱۶ ـ لطفاً با او تماس بگیرید و راجع به تک تک جملات توییت‌ها با او راستی‌آزمایی کنید.

شماره تلفن یا ایمیل و یا مسنجر این زنان را در صورت تمایل از من درخواست کنید. 

اطمینان دارم اگر از خود این زنان واقعیت را بشنوید، توییت‌های دروغین را پاک خواهید کرد. در غیر اینصورت، در مطلبِ توضیحی مفصل‌تری با عنوان «نامه سرگشاده به بیدارزنی» جزییات دقیق‌تری از دوران زندگی مشترک را همراه با نام زنان و مردان درگیر برای‌تان خواهم فرستاد، به ویژه در مورد دوران‌های اخیر، و داوطلب خواهم شد در فضای عمومی (یا حتا دادگاه) با نماینده‌ی بیدارزنی یا هرکدام از «قربانیان» بنشینیم و بازهم با رجوع به حقایق، با ذکر جزییات امور خصوصی و بسیار خصوصی، و با ذکر نام افراد واقعی و نه توییت‌نویسان ناشناس و بی‌نام و نشان، قضاوت را به افکار عمومی واگذار کنیم. با احترام،  عبدی  کلانتری، نیویورک

پاسخ «بیدارزنی»

چند روز بعد، در تاریخ ۱۵ نوامبر پاسخ زیر را از هیأت تحریریه‌ی «بیدارزنی» دریافت کردم. چیزی که تعجب مرا برانگیخت بی‌اعتنایی به زنانی بود که در روایت توییت‌ها از آنها به عنوان شکار و قربانی نام برده شده بود. بیدارزنی در مقام افشاگری از آزاری که این زنان متحمل شده بودند روایت را چاپ کرده بود اما حالا که این زنان خودشان تقاضا می‌کنند با آنها راستی آزمایی شود، «بیدارزنی» شانه بالا می‌اندازد و می‌گوید، «اگر احساس می‌کنند حقوقشان زیر پا گذاشته شده، به ما ایمیل بزنند به خودشان پاسخ خواهیم داد.» یعنی خود این زنان وظیفه دارند به حضور «بیدارزنی» شرفیاب شوند و توضیح بخواهند، گویی چیزی هم به بیدارزنی بدهکارند که با نشر روایت نادرست درباره‌ی آنها پای‌شان را به میان کشیده بود! 

--

آقای عبدی کلانتری گرامی،

اوایل انتشار روایت‌ها در بیدارزنی، هیئت تحریریه توضیحاتی را منتشر کرد که مبنی بر آن هیچ اسمی را منتشر نمی‌کند، برای احترام به حقوق فردی که خطاب قرار گرفته است. با وجود این، ما قبل از انتشار روایت، پرس‌وجو می‌کنیم و تاکنون، به‌جز یک مورد که توضیح آن منتشر شد، بدون پرس‌وجو روایتی را منتشر نکرده‌ایم. 

در خصوص روایتی که شما به آن معترض هستید و به دست ما رسید، از همان ابتدا سه نفر به‌صورت مجزا به ما پاسخ دادند که شاهد چنین ماجرایی بوده‌اند. در مورد جزئیات روایت خیر، بلکه گفتند شاهد یا مطلع از آزار روانی به‌شکلی که در روایت آمده بوده‌اند و اطمینان دارند دست‌کم یک نفر متحمل چنین آزاری شده است. از آنجا که این سه نفر هیچ سنخیتی باهم نداشتند و در یک گروه جا نمی‌گرفتند، ما اعتماد کردیم و روایت را منتشر کردیم، بازهم بدون نام. 

بعد از آن، دوستانی از سمت شما با ما صحبت کردند که جانب انصاف را رعایت کنیم و بیشتر پرس‌وجو کنیم. این بار با دقت بیشتر پرس‌وجو کردیم. یک نفر گفت شهادت می‌دهد، یک نفر هم گفت اگر نیاز جدی باشد روایت را با نام می‌نویسد. اما ما چنین چیزی را از ایشان نخواستیم، چون ما دادگاهی برگزار نکرده‌ایم و فکر می‌کنیم خودشان اگر لازم بدانند روایت خود را با نام منتشر خواهند کرد. 

در مورد کسانی که نام بردید، اگر احساس می‌کنند حقوقشان زیر پا گذاشته شده، به ما ایمیل بزنند به خودشان پاسخ خواهیم داد. 

موفق باشید،

هیئت تحریریه بیدارزنی

جواب من به «بیدارزنی» 

ایمیل زیر را همان شب در تاریخ ۱۵ نوامبر به هیأت تحریریه «بیدارزنی» ارسال کردم. 

دوستان بیدارزنی،

تشکر می‌کنم که به نامه‌ی من پاسخ دادید. من کماکان مایل به پیگیری هستم و چنانچه میسر باشد کمک به التیام زخم زن یا زنانی که گفته می‌شود از سوی من آسیب دیده‌اند. توییت‌نویس شما که «شاهد» بوده با تعمیمی بزرگ، تعداد قربانیان را بیش از یک نفر ذکر کرده بود که نخستینِ آنها به دهه‌ی شصت شمسی باز می‌گشت. حالا در این پاسخ شما می‌گویید شاهدان شما فقط «اطمینان دارند دست‌کم یک نفر متحمل چنین آزاری شده.» یعنی شاهدان آن قاطعیت ذکر شده در توییت‌های شما را فاقد هستند و به جز یک مورد، در موارد دیگر چندان اطمینانی از آن روایت ندارند!

همین‌طور می‌نویسید در ابتدا «سه نفر به صورت مجزا» گفته‌اند که «شاهد چنین ماجرایی» بوده‌اند اما در مورد جزییات روایت شاهد نبوده‌اند بلکه «مطلع» بوده‌اند. مجزا بودن این سه شاهد که در واقع شاهد نبوده‌اند بلکه «مطلع» بوده‌اند به ما نمی‌گوید اطلاعات آنها از کجا آمده و آیا در حقیقت یک منبعِ واحد به هر سه آن اطلاعات را داده. در توییت‌ها هم که به طور مشخص به جزییات «ماجرا» اشاره نشده مگر اینکه «آقای عین کاف» با ادب و متانت یک «تور نامرئی» به دور «شکار» می‌بافد تا به تدریج او را مورد آزار (دقیقاً چه آزاری؟) قرار دهد.

به دنبال خواهش من برای راستی‌آزمایی ، شما لطف کردید و تماس‌های دوباره گرفتید اما به نظر می‌رسد سه شاهد شما به دو شاهد یا در حقیقت دو «مطلع» تقلیل پیدا کرده. به نظر می‌رسد شما هنوز موفق نشده‌اید با خود زن آسیب‌دیده تماس برقرار کنید.

اما همینکه یکی از شاهدان شما حاضر است روایت را با نام بگوید نشانه‌ی مثبتی است. همانطور که در پاسخ خودم  به توییت‌ها که چندی پیش به چاپ رسید گفته بودم، من حاضرم در فضای عمومی یا خصوصی با زن آسیب‌دیده یا شاهدان او بنشینم و گوش بدهم و چنانچه مسؤلیتی متوجه من است آنرا بپذیرم. الان هم از شما خواهش می‌کنم این نامه یا این پیشنهاد مرا به اطلاع دو شاهد و احیاناً زن آسیب‌دیده برسانید تا شاید مرهمی بر درد آنها باشد. اما چنانچه شما یا شاهدان، دیگر علاقه‌ای به پیگیری بیشتر ندارید، من نتیجه می‌گیرم که همان انتقام‌گیری اولیه رضایت شما را فراهم کرده و فراتر از این فقط سکوت را ترجیح می‌دهید.

من مایل هستم روایت خودم را از این آسیب احتمالی در فضای عمومی منتشر کنم اما متأسفانه هویت زن آسیب‌دیده را نمی‌دانم. من فقط اتهامات کلی را می‌دانم که به چهار دهه‌ی زندگی من تعمیم داده شده تا به کلی از من سلب حیثیت شود. کاری که از من بر می‌آید این است که نامه‌ی شما را به تمام زنان زندگی‌ام نشان دهم و مستقیماً از آنها بپرسم «آیا زنی که بیدارزنی مدعی است متحمل آزار شده تو هستی؟» پیشاپیش می‌دانم چه کسانی پاسخ منفی خواهند داد. منطقاً فقط یک نفر است که پاسخ مثبت می‌دهد یا خاموش می‌ماند که به معنی آری است. آنگاه من روایت کاملی با ذکر جزییات و نام‌ها و مردان و زنانی که دخیل بوده‌اند و شاید آسیب‌های احتمالی از هرطرف را چاپ خواهم کرد. این فرصت خوبی خواهد بود برای زن آسیب‌دیده که او هم روایت خودش را ارائه دهد و از این طریق عموم می‌توانند قضاوت کنند که آنچه بیدارزنی نامش را «خشونت روانی» گذاشته دقیقاً چیست؟ فرصت خوبی است برای التیام و آموزش.

با احترام

عبدی کلانتری

بعد التحریر ـ من مایل هستم این چند نامه میان خودم و شما را منتشر کنم. به گمانم به سلامت جنبش «می‌تو» مدد خواهد رساند. چنانچه با این کار مخالف هستید لطفاً به من اطلاع دهید تا فقط نقل به مضمون کنم. تشکر. این نامه را با اجازه شما به پارتنر سابقم سی سی می کنم. 

«دست‌کم یک نفر»

دیدیم که «بیدارزنی» سرانجام در برابر اصرار من، فقط توانست به یک مورد ارجاع ‌دهد، «دست‌کم یک نفر متحمل چنین آزاری شده است.» و این  چیزی نیست جز اعتراف به اینکه قصه‌ای که چاپ کردند، روایتِ تخیلیِ یک «شاهد» ناشناس که از سال ۱۳۶۰ رفتار عبدی کلانتری را از نزدیک دنبال کرده و چهار دهه از ماجراهای «پستوی خانه»ی او اخبار دست اول داشته، داستان همه‌ی آن زنان فرضی را، نمی‌توانند تأیید کنند و شاهدی هم برایش ندارند! 

خوب، بیاییم به همان «دست کم یک نفر» بپردازیم. من پاسخ خودم به بیدارزنی را همزمان مستقیم برای ک.ک. هم فرستادم. او همان «دست‌کم یک نفر» است! هیأت تحریریه و شاهد محترم‌شان اکنون بهانه‌ای برای تماس نگرفتن ندارند. از شاهد محترم خواهش می‌کنم از تاریکی بیرون بیاید و دقیقاً آنچه را که شاهدش بوده بیان کند. خواهیم دید که او هیچ چیز نمی‌داند!

شریک سابق زندگی من، برخلاف تصویری که در روایت بیدارزنی آمده، زنی است بسیار مستقل و با اراده، یک کنشگر حرفه‌ای و قدیمی در جنبش زنان که از زمان دانشجویی در ایران در صف مقدم مبارزه‌ رزمیده و پس از مهاجرت نیز تا امروز همچنان فعال باقی‌ مانده‌است. او در مهاجرت شرکت خصوصی خودش را برای کار جانبی در کنار تحصیل به ثبت داد. او هم در یک رشته‌ی فنی دارای مدرک مهندسی است و هم در زمینه‌ی مطالعات خاورمیانه، تئوری‌های فمینیسم و مطالعات کوییر در دوره‌ی عالی در آمریکا درس خوانده و صاحب نظر است، و همچنین در رشته‌ی تخصصی‌اش مطالعات اجراگری دراماتیک (Performance Studies) از یکی از مهمترین و معتبرترین دانشگاههای آمریکا دارای مدارک کارشناسی ارشد و دکترا است. او به خوبی به دو زبان می‌نویسد و ترجمه می‌کند. ادبیات، رمان، شعر، فیلم، و به طور اخص تئاتر و دراما و «پرفومنس» را که رشته‌ی تخصصی‌اش است به خوبی می‌شناسد. جوایز بسیاری را نصیب برده. دانشگاهی که او در آن پذیرفته شد هرسال از میان چندصد متقاضی فقط دو یا سه نفر را برای دوره‌ی دکترا می‌پذیرد و در این رشته در سراسر جهان شناخته شده و بی‌همتاست. او در عکاسی، تصویرپردازی و فیلم استعداد فوق‌العاده دارد، بسیاری از عکس‌ها و فیلم‌های دوران زندگی مشترک ما توسط او صحنه‌پردازی و تولید شده اما او پروژه‌های تئاتری و سینمایی خودش را زیر نظر بهترین هنرمندان نیویورکی با سابقه در سینما و تئاتر به انجام رسانده است. 

اگر «بیدارزنی» ادعا می‌کند روایتی که چاپ کردند ــ از زنان مغزشویی‌شده و بی‌اراده و اسیر و مقهور ــ حتا یک درصد در مورد چنین زنی است، این آشکارا خلاف واقعیت و توهین به شعور و شخصیت این زن است. در تمام دورانی که با هم بودیم، ک.ک. حلقه‌ی دوستان شخصی و یارانِ خلوتِ خودش را هم داشت، او خود تصمیم می‌گرفت با که باشد یا نباشد، و این یاران نزدیکِ او، انسانهای فرهیخته و رفیق صمیمی و برخی هنرمندان شناخته‌ی ایرانی یا نویسندگان بین‌المللی، همه از نقاط دور و نزدیک، از نروژ و دانمارک و پاریس و لوس‌آنجلس و آمستردام و آلمان و دوستان بروکلین و واشنگتن، زن یا مرد، همه می‌دانند که با چه شخصیت جسور، آگاه، به نهایت کمپلکس از لحاظ ادراک و حساسیت زیباشناختی و اروتیک، نزدیکی داشتند. برخی به شدت عاشق او بودند. میان او و من آن اندازه اعتماد و عشق بود که مرا هم در جریانِ جزییات این حقایق بگذارد بدون آنکه در عشق و تعهد من نسبت به فراهم آوردن شرایط رفاه و آرامش او در دوران دانشجویی خدشه‌ای وارد شود، چه تعهدات مالی، چه وقت و توجه و مراقبت روحی و فیزیکی. همزمان با خانه‌ی مشترک ما، او منزل مستقل دوم خودش را در بروکلین داشت با اجاره‌ای که مشترکاً می‌پرداختیم. با این حال من ادعا نمی‌کنم که همیشه و همه‌جا بی‌اشتباه عمل کردم یا هرگز او را نیازردم. اگر او از من آزار روحی دیده، که حتماً دیده، نباید انکار کنم. اگر او روایت خودش را از این آزار بگوید هرگز از خودم سلب مسؤلیت نخواهم کرد. و می‌دانم که او نیازی به شاهدهای ناشناس و داستان‌‌بافی‌هایِ مضحکِ «پستو» و «پشت پرده» ندارد. و نیک می‌داند که من هم شاید قصه برای شنیدن داشته باشم.

سخن آخر

حرف آخر من پرسش‌هایی است مستقیم از دوستان «بیدارزنی»، امیدوارم فضولی مرا ببخشایند: 

۱ - آیا شما اعتقاد به راستی‌آزمایی دارید یا ندارید؟ آیا در این زمینه تعهدی احساس می‌کنید یا معتقد هستید چون شما روزنامه‌نگار حرفه‌ای نیستید ملزم به راستی‌آزمایی هم نیستید؟ 

۲ - آیا در اختیار گذاشتن تریبون و اعتبار رسانه‌ای برای نشر یک روایت، همانند انتشار همان روایت در یک نشریه مثلاً نیویورک تایمز نیست؟ شما، نه در مقام راوی اول، بلکه در مقام «ناشر» و صاحب تریبون، آیا تعهدی در قبال تماس با «شخص در مظان اتهام» احساس می‌کنید؟ دست‌کم ببینید او تکذیب می‌کند یا حاضر به نشستن پای حرف شاهد یا قبول مسؤلیت است یا حقایق دیگری را به شما می‌گوید که نمی‌دانید؟ 

۳ - آیا قصد شما از افشاگری فقط انتقام و رسوا کردن است یا میزانی از تعهد به «حقیقت» هم برای شما اهمیت دارد؟

۴ - شما روایتی را چاپ کردید زیر عنوان «تجاوز جنسی» در حالیکه چنین اتهامی در خود روایت نبود، چه چیز باعث شد این کار را بکنید؟ دقیقاً این اشتباه ناشی از چه بود؟ مگر روایت را خودتان نخوانده‌بودید؟ اگر خواننده ای تذکر نمی داد، آیا اتهام تجاوز جنسی همچنان بر سردر این روایت باقی می‌ماند؟ چرا پس از تصحیح این اشتباه، توضیحی در این مورد به خوانندگان خود ندادید و اجازه دادید بازنشر توییت‌های شما برای هزاران خواننده همچنان با هشتگ تجاوز جنسی صورت بگیرد؟ 

۵ - چرا علاوه بر اسم من، وقتی نام «آرامش دوستدار» را هم درکنار اسم کیوان امام و آیدین آغداشلو با هشتگ تجاوز جنسی بر بالای توییت‌های شما بازنشر کردند، شما تذکری به این بازنشرکنندگان ندادید که با اعتبار و حیثیت یک فیلسوف برجسته در آستانه نود سالگی‌اش این چنین غیرمسؤلانه برخورد نکنند؟ آیا گمان بردید این دیگر بخشی از مسؤلیت شما نیست؟ 

۶ - آیا اساساً پس از چاپ یک روایت، دیگر مأموریت خود را تمام شده حس می‌کنید و تعهدی در پیگیریِ پیامدهای آن برای خود قایل نیستید؟  

۷ - چگونه به این نتیجه رسیدید که روایت باید زیر عنوان «خشونت روانی» طبقه‌بندی شود؟ در هیچ جای روایتی که چاپ کردید نه تعرض کلامی بود، نه تحقیر زبانی بود، نه تحمیل نوع خاصی از سکس بود، نه تقاضا برای عملی خلاف خواست زن بود و نه رفتار دیگری از این زمره؛ برعکس فقط و فقط از «تحریک حس حسادت و رقابت یار»، «تمجید از یار قبلی»، «ویران کردن یار»، گفتن اینکه «قدرت تحلیلش خوب نیست»، و نکته‌هایی از این دست صحبت شده. چه تقاضایی از زن قربانی می‌شده که برای او حکم خشونت روانی داشته؟ از این زنان چه انتظاری می‌رفته که تعبیر به آزار شده؟ شما دقیقاً در کجای این روایت یک مورد مشخص از «خشونت روانی» دیدید؟ روایتی که قربانیان در آن فقط همچون زنان حسود و نامطمئن به زیبایی و سکس خود معرفی شده‌اند که دچار «وابستگی» شده و قادر به خروج از این رابطه به اراده‌ی خودشان نیستند! 

۸ - آیا در روایتی که چاپ می‌کنید، شما باور دارید اعلام کردنِ علنیِ اینکه زنی قرص و داروی افسردگی مصرف می‌کند خدمتی به آن زن و احیاء اعتماد به نفس او محسوب می‌شود؟  

۹ - در روایتی که چاپ کردید، آیا زنان علارغم میل خود در رابطه نگه داشته شده بودند؟ آیا علارغم میل خود از رابطه کنار گذاشته شده بودند؟ در کدام جمله‌ی روایت، «اِعمال قدرت» خلاف میل قربانی را رصد کردید؟ آیا منظور از «مغزشویی» این بود که زنان هر دستوری به آنها داده می‌شد بی‌اراده اطاعت می‌کردند؟ آیا وقتی که امکان پرسش و راستی آزمایی برای شما وجود داشت، نمی‌توانستید به سادگی از نحوه‌ی شروع رابطه و نحوه‌ی جدایی راستی آزمایی کنید؟ 

۱۰ - گیرم که این یک روایت از «خشونت روانی» بود در جامه‌ی ادب و متانت و مهربانی (به قول راوی)ـ و نه تجاوز یا تعرض فیزیکی یا تحقیر کلامی. بسیار خوب، آیا شما هیچ معیار و میزانی برای تمیز و تفکیک این نوع روایت‌ها ندارید که همه را یک کاسه کرده، از روایت اول تا سوم تا روایت  بیست و چندم و روایت سی و یکم و روایت چهلم را همینطور تند و تند مثل کنتور پمپ بنزین که مدام شماره می‌اندازد از مخزن توییت‌تان به میان مردم بریزید؟ حقیقتاً آیا ملاکی برای تمیز، تفکیک، و دسته بندی و ارائه‌ی متناسب و مجزای این روایت‌ها ندارید؟ همه‌ی این مردان برای شما فقط در یک سایز و یک شکل و یک بسته‌بندی «جنریک» ــ به شکل هیولای آزار جنسی و تجاوز ــ ظاهر می‌شوند؟

۱۱ - شما در روایتی که چاپ زدید، به یک زن اتهامی وارد کردید، زنی که ظاهراً قصد حمایت از او را دارید. شما نوشتید که او به خاطر شکست عشقی و قول ازدواج دچار سرخوردگی شد و به زندان افتاد. این توهینی بود به انسانی که در کمال سلامت عقل و اراده و روحیه، به خاطر عقاید سیاسیِ چپ‌گرایانه و فعالیت آزادی‌خواهانه‌اش به کام بیدادگاه جمهوری اسلامی افتاده بود. او در همان شهر شما زندگی می‌کند و شما به سادگی می‌توانستید با یک تلفن یا یک ملاقات ده دقیقه‌ای حقیقت را از زبان خودش بشنوید. چرا وقتی که داوطلب صحبت با شما شد، نادیده‌اش گرفتید؟ و اگر بعداً  دچار تردید شدید که  این روایت ممکن است درست نباشد چرا آنرا پاک نکردید؟ 

دوستان عزیز، ضمن عرض احترام، شما روایتی از یک فرد ناشناس چاپ کردیدکه روایت دست اول از یک قربانی نبود و هویت راوی هم بر شما شناخته نبود، دقیقاً چه شد که به درستی و صحت این روایت ایمان آوردید؟ چرا وقتی امکان راستی‌آزمایی فراهم شد با یک یا چند تن از «قربانیان» قصه که خود داوطلب بودند صحبت نکردید؟ چه چیز مانع شما بود؟ شما روایتی را چاپ کردید که از نظر محتوا تماماً کذب و از لحاظ فورم معجونی از بلاهت و رذالت بود. حال توضیح شما چیست؟ وجداناً جواب‌ شما به این پرسش‌ها چیست؟ از من که گذشت اما امیدوارم در آینده چنین بی‌مبالات با حیثیت و آبروی افراد بازی نکنید.

۱۹ نوامبر ۲۰۲۰