به تازگی فيلمی بر پردهء سينما آمده به نام
«نـُه» (Nine) که برداشتی تازه است از يک فيلم قديمی به نام
«هشت و نيم» ساختهء کارگردان بزرگ ايتاليايی فدريکو فليني. در فيلم «نـُه» هنرپيشهء انگليسی دانيل دی لوئيس همان نقشی را بازی میکند که مارچلو ماسترويانی در فليم «هشت و نيم» بازی کرد، يعنی نقش يک کارگردان سينما که پس از يک دوران موفقيت و شهرت بی سابقه در کشورش ايتاليا، حالا دچار بحران خلاقيت شده و چيزی برای عرضه ندارد اما تظاهر میکند که سناريوی تازه ای برای شروع يک فيلم تازه در دست دارد، در حاليکه بحران روحی و روانی او شدت میگيرد و او به درون خاطرات و توهماتی میگريزد که در آنها زنانی که او با آنها رابطه داشته اند هريک نقش مهمی ايفا میکند.
فيلم کلاسيک فلينی در سال ۱۹۶۳ ساخته شده و علاوه بر مارچلو ماستروياني، نقشهای اصلی آنرا آنوک امه، ساندرا ميلو، و کلاديا کارديناله بازی میکنند. نام «هشت و نيم» اشاره به تعداد فيلمهای فلينی تا سال ۱۹۶۳ دارد: هفت فيلم بلند و سه فيلم مشترک با کارگردانان ديگر.
تريلر يا پيش پردهی فيلم هشت و نيم (موجود در يوتيوب) داستان ِ آن را کمی اغراق شده برای بازارگرمی چنين خلاصه میکند، «هشت و نيم ــ داستان يک مرد، دنيای تخيلات و خلاقيت او است، و زنانی که چنين شيطانی و خطرناک، بخشی از اين تخيلات اند.»
کاراکتر اصلی ِ فيلم «گوئيدو» است که نقشاش را مارچلو ماسترويانی بازی میکند. ماسترويانی در بسياری از فيلمهای فلينی نقطه نظر خود کارگردان را ارائه میدهد. در اينجا نيز او کارگردان موفقی است که تدارک ساختن فيلم تازه ای را میبيند و تهيه کنندهء فيلم همهء امکانات و تجهيزات و هنرپيشگان را در اختيار او نهاده تا کار را هرچه زودتر شروع کند. اما در حقيقت او هيچ ايده ای برای شروع کار ندارد. گوئيدو در اوج شهرت و محبوبيت، به بحران خلاقيت دچار آمده اما هراس از مرگ هنرش او را وامیدارد که مدام دروغ بگويد و طفره برود. چشمان رسانه ها به گوئيدو دوخته شده که از او توقع دارند بتواند بار ديگر چيزی در حد آثار بزرگ گذشته توليد کند.
گوئيدو وقت ميکـُشـد، با خبرنگارها موش و گربه بازی میکند و از زير نگاه دوربين شان میگريزد تا به خلوتی پناه برد و به نحوی الهام بگيرد. اما خلوت ِ زندگی خصوصی او به همان اندازه پرمخاطره و پيچيده است که دنيای سينما. گوئيدو بايد ميان همسر و معشوقه و زنهای ديگر زندگی اش مانور بدهد و به هنگام رويارويی با بن بست، همچون کودکی در دامن مادرش پناه گيرد.
فلينی در اينجا برای نخستين بار قراردادهای رئاليسم و داستانگويی بر روال خط زمانی ِ مستقيم را کنار گذاشته، يعنی قراردادهايی که خود تا آن زمان از آنها تبعيت میکرد، و به جای آنها فورم آزاد و دوربينی بسيار ديناميک و مدام در حال حرکت را به کار میگيرد تا بتواند واقعيت و خيالپردازی را هرلحظه در هم بياميزد.
فلينی در برخی از فيلمهاش، بخشی از حقايق زندگی اش را از کودکی تا سالخوردگی به شکل اسطوره در آورده (يا «ميتولوجايز» کرده) است. در اسطوره سازی ــ در تفاوت با بيوگرافی ــ مشخص نيست که چه اندازه از رويدادها واقعاً در زندگیِ هنرمند رخ داده اند و چه اندازه از تخيلات و فانتری های او ناشی شده اند. فلينی در قالب گوئيدو، زنان زندگی اش را همچون آينه در مقابل خود مینشاند تا خودش را بکاود؛ گاه حق به جانب باشد و توجيه گر، و گاه بيرحمانه از خود انتقاد کند. گوئيدو هنرمندی است که «خويشتن آفريننده» اش هميشه بر روابط انسانی يا عاشقانهء او سايه میاندازد و آنها را کدر يا تلخ میکند. او حاضر است عشق را هم فدای هنرش سازد. اما ترسيم کردن همين نارسيسيم يا خودشيفتگی از چشم معشوقه يا همسر گوئيدو، حساسيت ِ حاکی از عذاب وجدان هنرمند را نيز میرساند. او قادر است به ذهنيت زنان زندگی اش نفوذ کند و واقعيت را از چشم آنها نيز ببيند. اوج پرسشگری زمانی است که هنرمند دربارهء اصالت هنرش شک میکند و میپندارد شايد حقيقتاً او بيشتر يک جاعل و شياد باشد تا يک هنرمند!
فلينی در جوانی دوره ای به عنوان کاريکاتوريست کار میکرده و در فيلمهايش بسياری از شخصيتها اغراق شده و کاريکاتور مانند اند، و فضای فيلمهايش نيز گرايش به آتمسفر سيرک و دلقک بازی دارند. در اين جا هم همان اروتيسم تيپيک فلينی را میبينيم که ريشه در بازی های کودکی دارد، زمانی که به اتفاق پسربچه های هم محله اش، پولخرد جمع میکردند و به زنی ولگرد و فربه به نام «ساراگينا» میدادند که در نمايشی شهوانی برای آنها، برقصد و لباسهايش را يک به يک درآورد تا نوعی سکسوآليتهء وحشی و خام و تهديدآميز را برای هميشه در ذهن پسرک تازه بالغ حک کند.
فلينی در صحنه ای از فيلم، از طريق دست انداختن يک کاردينال کاتوليک، ديدگاه کاتوليسيسم ايتاليائی را به سخره میگيرد، مذهبی که در اخلاقيات اش مفهوم «زن» به دو مقولهء همسر(مادر) نجيب و زن هرجايی تقسيم میشود. اما گوئيدوی فيلمساز هم به نظر میرسد در زندگیهای خصوصی و حرفهای اش، نمیتواند خود از همين نگاه به زنان اجتناب کند. او در تصوراتی دربارهء صحنه های عاشقانه و سکسی زندگياش حالت پيروزمند ساديستی را به خود میگيرد که با شلاق میتواند زنان زيبا و هوسانگيزی را در يک حرم رام کند. در پايان، گوئيدو میتواند از سر يأس دست به خودکشی بزند يا به دنيای واقعيت رجعت کند و سعی کند راه فيلمسازی را در جاده ای ديگر و به نحوی عقلانی تر پی گيرد.
اگر اين روزها به ديدن فيلم «نـُه» رفتيد و از کوريوگرافی و موسيقی آن لذت برديد، میتوانيد به منبع اصلی و بهيادماندنی ِ آن هم سری بزنيد، اثری که الهام بخش بسياری آثار مشابه شد ــ از جمله «خاطرات ستارداست» (Stardust Memories) از وودی آلن و «هرچه از اين قماش» (All that Jazz) از باب فاسی .
عبدی کلانتری ــ ژانوية ۲۰۱۰